بسیار اتفاق افتاده است که آنچنان دلتنگ کسی هستید که هرلحظه همه آرزوی شما این است که زنگ به صدا درآید و روی او را در پس در خانه ببینید. یا حتی آنقدر از بودن در کنار کسی لذت میبرید که دوست دارید همواره به دیدار شما بیاید. همه این احساسات زیبا و خوش آیند را میتوانید در قالب یک شعر خوش آمدگویی بیان کنید تا شخص مقابل از میزان محبت شما نسبت به خودش و لذتی که از مصاحبت با او میبرید با خبر شود.
شعر خوش آمدگویی شامل ابیات کوتاه و بلند از شاعران معاصر و کهن ایرانی است. اگر در جستجوی متن دکلمه خوش آمد گویی مطالعه مقاله متن خوش آمد گویی در سبکهای مختلف را به شما پیشنهاد میدهیم.
شعر خوش آمد گویی رسمی
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت بجز ساغر نباشد
زمان خوشدلی دریاب و در یاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد
بیا ای شیخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
“حافظ”
☆☆✿☆☆
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز
که سلیمان گل از باد هوا بازآمد
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من
کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا بازآمد
چشم من در ره این قافله راه بماند
تا به گوش دلم آواز درا بازآمد
گر چه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست
لطف او بین که به لطف از در ما بازآمد
“حافظ”
☆☆✿☆☆
ای آشنا، ای آشنا، در پیش ما خوش آمدی …
ای مظهر لطف و صفا در پیش ما خوش آمدی؛
ای بلبل خوشخوان، بخوان از وصف آن دلبر، بخوان …
از یار خوشالحان بخوان؛ خوش آمدی خوش آمدی …
صد گل شکفت از بوی تو، از چهره مهروی تو …
از عطر آن گیسوی تو، خوش آمدی خوش آمدی …
عالم همه حیران تو چون چرخ سرگردان تو،
چون لاله و ریحان تو، خوش آمدی خوش آمدی …
سرو روان من تویی آرام جان من تویی …
باغ و گلستانم تویی، خوش آمدی خوش آمدی …
دنیا فدایت میکنم، خود را فنایت میکنم،
قربان برایت میکنم، خوش آمدی خوش …
“قاسم قربانی”
☆☆✿☆☆
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان
ای که طبیب خستهای روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
نبض مرا که میدهد هیچ ز زندگی نشان
آن که مدام شیشهام از پی عیش داده است
شیشهام از چه میبرد پیش طبیب هر زمان
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم
ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان
☆☆✿☆☆
ای مرغِ آشیان وفا! خوش خبر بیا
با ارمغان قول و غزل از سفر بیا
پیکِ امید باش و پیام آور بهار
همراهِ بویِ گل چو نسیم سحر بیا
زان خرمنِ شکفته ی جان های آتشین
برگیر خوشه ای و چو گل شعله ور بیا
دوشت به خواب دیدم و گفتم که آمدی
ای خوش ترین خوش آمده بار دگر بیا
چون شب به سایه های پریشان گریختی
چون آفتاب از همه سو جلوه گر بیا
در خاک و خون تپیدن این پهلوان ببین
سیمرغ را خبر کن و چون زال زر بیا
ما هر دو دوستان قدیمیم ای عزیز
این صبر تا نرفته ز کف چون ظفر بیا
بشتاب ناگزیر که دیرست وقت پیر
ای مژده بخش بخت جوان زودتر بیا
این روزگار تلخ تر از زهر گو برو
یعنی به کام سایه شبی چون شکر بیا
“سایه”
☆☆✿☆☆
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی
به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی
منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم
تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی
بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی
بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد ،کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی
منت به یک نگه آهوانه می بخشم
هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی
اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی
هزار درد فرستادیم به جان لیکن
چو آمدی همه آن دردها دوا کردی
کلید گنج غزلهای شهریار تویی
بیا که پادشه ملک دل گدا کردی
“شهریار”
☆☆✿☆☆
ای ماه دو هفته یاد ما کردی
احسنتخوش آمدی صفاکردی
دشمن کامی گذاشتی وز مهر
خود را نفسی به کام ما کردی
بیگانه ز رشک خون همی گرید
زینسان که تو یاد آشنا کردی
بیگانهپرست بودهای و امروز
دانم کان خوی بد رها کردی
ازکرده تو را خجل همی بینم
خواهی که نپرسمت چرا کردی
نندیشی از آنکه بارها با من
صد گونه گره زدی و واکردی
بس راز نهان که داشتم با تو
رفتی و به جمله برملا کردی
وامروز چه شد که آمدی زی من
این مرحمت آخر ازکجا کردی
این لطف به خاطر من مسکین
یا آنکه به خاطر خدا کردی
یا درحق من عطوفت شه را
دیدی و ز روی من حیا کردی
“ملک الشعرای بهار”
☆☆✿☆☆
احسنت و زه ای نگار زیبا
آراسته آمدی بر ما
امروز به جای تو کسم نیست
کز تو به خودم نماند پروا
بگشای کمر پیاله بستان
آراسته کن تو مجلس ما
تا کی کمر و کلاه و موزه
تا کی سفر و نشاط صحرا
امروز زمانه خوش گذاریم
بدرود کنیم دی و فردا
من طاقت هجر تو ندارم
با تو چکنم به جز مدارا
“سنایی”
☆☆✿☆☆
ای یوسف خوشنام ما خوش میروی بر بام ما …
ای در شکسته جام ما ای بر دریده دام ما،
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما،
جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما؛
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما …
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما،
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما،
پا وا مکش از کار ما بستان گرو دستار ما؛
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل،
وز آتش سودای دل، ای وای دل، ای وای ما …
“مولانا”
☆☆✿☆☆
شاد آمدی ای مهرو، ای شادی جان شاد آ،
تا بود چنین بودی تا باد چنان بادا …
ای صورت هر شادی اندر دل ما یادی،
ای صورت عشق کل اندر دل ما یاد آ …
بیرون پر از این طفلی ما را برهان ای جان،
از منت هر داد و وز غصه هر دادا،
ما چنگ زدیم از غم در یار و رخان ما؛
ای دف تو بنال از دل وی نای به فریاد آ …
ای دل تو که زیبایی شیرین شو از آن خسرو،
ور خسرو شیرینی در عشق چو فرهاد آ …
“مولانا”
☆☆✿☆☆
← شعر خوش آمد گویی زیبا →
عید آمد و خوش آمد، دلدار دلکش آمد،
هر مردهای ز گوری برجست و پیشش آمد؛
دل را زبان بباید تا جان به چنگش آرد،
جان پاکشان بیاید کان یار سرکش آمد …
جان غرق شهد و شکر از منبع نباتش،
مه در میان خرمن زان ترک مهوش آمد …
خاک از فروغ نفخش قبله فرشته آمد،
کب از جوار آتش همطبع آتش آمد؛
جان و دل فرشته جفت هوای حق شد،
گردون فرشتگان را زان روی مفرش آمد …
نر باش و صیقلی کن دل را و نقش برخوان،
بینقش و بیجهات این شش سو منقش آمد …
آن لعل را در آخر در جیب خویش یابی،
بر جیب پاک جیبان نورش مر شش آمد؛
ز افیون شربت او سرمست خفت بدعت،
ز استون رحمت او دولت منعش آمد …
ای هوشمند گوشی کو را کشید دستش،
وی روسپید رویی کز وی مخمش آمد …
خاموش پنج نوبت مشنو ز آسمانی،
کان آسمان برون این پنج و این شش آمد …
“مولانا”
☆☆✿☆☆
سوی خانه خویش آمد عشق آن عاشق نواز،
عشق دارد در تصور صورتی صورت گداز؛
خانه خویش آمدی خوش اندر آ شاد آمدی،
از در دل اندر آ تا پیشگاه جان بتاز …
ذره ذره از وجودم عاشق خورشید توست،
هین که با خورشید دارد ذرهها کار دراز …
پیش روزن ذرهها بین خوش معلق میزنند،
هر که را خورشید شد قبله چنین باشد نماز؛
در سماع آفتاب این ذرهها چون صوفیان،
کس نداند بر چه قولی، بر چه ضربی بر چه ساز؛
اندرون هر دلی خود نغمه و ضربی دگر،
پای کوبان آشکار و مطربان پنهان چو راز؛
برتر از جمله سماع ما بود در اندرون،
جزوهای ما در او رقصان به صد گون عز و ناز …
شمس تبریزی تویی سلطان سلطانان جان،
چون تو محمودی نیامد همچو من دیگر ایاز …
“مولانا”
☆☆✿☆☆
صبا ز دوست پیامی بسوی ما آورد
به همدمان کهن دوستی به جا آورد
رسید باد مسیحا دم ای دل بیم
بر آر سرکه طبیب آمد و دوا آورد
نه من ز گرد رهش دل به باد دادم و بس
که باد مشک ختن هم ازین هوا آورد
برای چشم ضعیف رمد گرفته ما
ز خاک مقدم محبوب توتیا آورد
خیال بار که بر سر طبیب حاذق اوست
به جان خسته دلان مژده شفا آورد
“کمال خجندی”
☆☆✿☆☆
ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
راست گویی به تن مرده روان بازآمد
بخت پیروز که با ما به خصومت میبود
بامداد از در من صلح کنان بازآمد
پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان
باز پیرانه سرم عشق جوان بازآمد
دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان بازآمد
مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد
باور از بخت ندارم که به صلح از در من
آن بت سنگ دل سخت کمان بازآمد
تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب
هر که در سر هوسی داشت از آن بازآمد
“سعدی”
☆☆✿☆☆
ای ترک نیم مست به یغما خوش آمدی،
وی همچو جان نهفته پیدا خوش آمدی؛
الا و مرحبا مگر از غیب میرسی،
ای شاهد شهادت رعنا خوش آمدی؛
خالی است خلوت دل ما از برای تو،
ور نه قدم به خلوت و فرما خوش آمدی؛
دیشب خیال روی تو در خواب دیدهایم،
ای نور چشم در نظر ما خوش آمدی …
دلال عاشقان به سر چهارسوی عشق،
گلبانگ میزند که به سودا خوش آمدی؛
سرمست میرسی ز خرابات عاشقان،
دل بردهای به غارت جانها خوش آمدی …
ای پادشاه صورت و معنی گدای تو،
وی سید مجرد یکتا خوش آمدی …
“شاه نعمتالله ولی”
☆☆✿☆☆
زهی سعادت من کهم تو آمدی به سلام
خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام
قیام خواستمت کرد عقل میگوید
مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام
از اتفاق چه خوشتر بود میان دو دوست
درون پیرهنی چون دو مغز یک بادام
“سعدی”
☆☆✿☆☆
به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است.
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من می مانم و بیداد بی خوابی
“مهدی اخوان ثالث”
☆☆✿☆☆
از باغچه وصل تو بی برگ و نواییم
باشد که ز گلرنگ تو یابیم نوایی
آن غمزه که دی وعده وفا کرد به امروز
آه ار نکند عمر من امروز وفایی
هجر تو کشیدیم به سودای وصالی
درد تو چشیدیم به امید دوایی
شب ناله من دامن افلاک بگیرد
آخر رسد این ناله شبگیر به جایی
“ابن حسام خوسفی”
☆☆✿☆☆
خوش آمد بهار،
گل از شاخه تابید خورشیدوار …
چو آغوش نوروز پیروز بخت،
گشوده رخ و بازوان درخت …
گل افشانی ارغوان،
نوید امید است در باغ جان …
که هرگز نماند به جای زمستان اهریمنی،
بهاران فرا میرسد پرستیدنی …
سراسر همه مژده ایمنی،
درین صبح فرخنده تابناک؛
که از زندگی دم زند جان خاک،
بیا با دل و جان پاک،
همه لحظهها را به شادی سپار …
نوایی همآهنگ یاران برآر،
خوش آمد بهار …
“فریدون مشیری”
☆☆✿☆☆
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم
“فروغ فرخزاد”
☆☆✿☆☆
به هر دلیل که آمدی،
خوش آمدی …
اما خوب بدان؛
گذشت زمان زخمها را فراموش نمیکند؛
عفونت زخمها را بیشتر میکند!
اما آمدنت …
شاید دارویی باشد برای عفونت چرکین قلبم،
حال به هر دلیل که آمدی، خوش آمدی!
☆☆✿☆☆
آه، ای کبوتران سپيد شکستهبال …
اينک به آشيانه ديرين خوش آمديد …
اما دلم به غارت رفتهست،
با آن کبوتران که پريدند،
با آن کبوتران که دريغا …
هرگز به خانه بازنگشتند.
“هوشنگ ابتهاج”
☆☆✿☆☆
خوش آمدی، ز کجا میروی؟ بیا بنشین …
بیا که میکنمت بر دو دیده جا بنشین؛
همین که روی تو دیدیم، باز شد در دل؛
چه حاجت است در دل زدن، بیا بنشین …
“سلمان ساوجی”
☆☆✿☆☆
آمد، خوش آمد آن که به قلبم نشست و رفت …
عهدی دوباره با من دلخسته بست و رفت …
در دام بند بند دلم گیر کرده بود،
هنگام رفتن آن همه بند را گسست و رفت؛
میخواستم بیاید و آرامشم دهد،
آمد ولی دوباره دلم را شکست و رفت …
“حامد نادری”
☆☆✿☆☆
زنده باد آن کس که گاهی یادی از ما می کند
گوشۀ دل وا کند، یادی از این جا می کند
ما اگر در فکر غم های غریبش نیستیم
خوش به ذاتش گاه گاهی نامی از ما می کند
“محمد کیانی”
☆☆✿☆☆
ای دیده تو را به روی او خواهم داد
از گریه ی شوقت آبرو خواهم داد
می خند چو ایینه که در حجله ی بخت
دست تو به دست آرزو خواهم داد
“سایه”
☆☆✿☆☆
خوش خوش صنما تازه رخان آمدهای
خندان بدو لب لعل گزان آمدهای
آن روز دلم ز سینه بردی بس نیست
کامروز دگر به قصد جان آمدهای
“مولانا”
☆☆✿☆☆
خوش آمد گل به این کاشانه من،
که پُر شد شادمانی خانه من …
بیا تا میتوانی خوشدلی کُن؛
صفایی ده تو هر دم کلبه من …
“حافظ”
☆☆✿☆☆
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !
“اخوان ثالث”
☆☆✿☆☆
خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین،
شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن …
جویبار ملک را آب روان شمشیر توست،
تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن.
“حافظ”
☆☆✿☆☆
چه خوش آمد، کز این رویا به رخسار پریشانم …
گویی خندان شد آن ماه که درخشیدم!
“حافظ”
☆☆✿☆☆
گهی شاه کردی بر آن کوه گشت،
گهی تاخته اسب بر روی دشت …
چو مهر از افق بر فراز آمدی،
به خیش خوش خویش باز آمدی!
“سلمان ساوجی”
☆☆✿☆☆
← شعر خوش آمد گویی کوتاه →
به قلب خسته و رنجورم آمدنت را،
ای نو گل باغچه زندگی،
که به وسعت آسمانها،
به زلالی دریاها،
و به امتداد رودخانههاست …
جشن میگیرم و با تمام وجود،
فریاد خواهم زد،
خوش آمدی به این کلبه ویرانه …
☆☆✿☆☆
شعر خوش آمد گویی عاشقانه
ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمدهای
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازنده ناز آمدهای
آب و آتش به هم آمیختهای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمدهای
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمدهای
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمدهای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست
مگر از مذهب این طایفه بازآمدهای
“حافظ”
☆☆✿☆☆
امشب از لطف به دلداری ما آمده ای
خوش قدم باش که بسیار بجا آمده ای
چه عجب یاد حریفان پریشان کردی
لطف کردی که به یاد دل ما آمده ای
تو که در خواب هم از آمدنت بود دریغ
در شگفتم که به ناگاه، چرا آمدهای
سر مهر آمدی از سر مگر ای ترک ختا
یا خطا کردی و ره را به خطا آمدهای
گفته بودی شبی از حالت من می پرسی
شاید اندر پی وعده به وفا آمدهای
کاخ شه را به پشیزی نخرد کلبه ی ما
تا تو ای شاه به دیدار گدا آمدهای
شب و وصل و گله از دوست!دلا یاوه مگو
بخت بد باز تو امشب به صدا آمدهای؟
امشب ای باد، چو آن زلف چه خوشبو شدهای!
تو هم از کوچه ی معشوقه ی ما آمدهای؟
سر به پای تو فشانم که صفا آوردی
تا به دلداری این بی سر و پا آمدهای
“معینی کرمانشاهی”
☆☆✿☆☆
گرچه جانی از نظر پنهان مشو
رحم کن در خون جان ای جان مشو
پردهٔ رازم دریدی آشکار
وعدههای کژ مده پنهان مشو
گر به جان فرمان دهی فرمان برم
آمدی ناخوانده بیفرمان مشو
از بن دندان به دندان مزد تو
جان دهم جای دگر مهمان مشو
گر بپیچم در کمند زلف تو
چون کمند از شرم، رخ پیچان مشو
“خاقانی”
☆☆✿☆☆
بیا که با سر زلف تو کارها دارم
ز عشق روی تو در سر خمارها دارم
بیا که چون تو بیایی به وقت دیدن تو
ز دیدگان قدمت را نثارها دارم
بیا که بیرخ گلرنگ و زلف گل بویت
شکسته در دل و در دیده خارها دارم
بیا که در پس زانو ز چند روز فراق
هزار ساله فزون انتظارها دارم
چو آمدی مرو از نزد من که در همه عمر
به بوسه با لب لعلت شمارها دارم
“انوری”
☆☆✿☆☆
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن
یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست
من رفته از میانه و او در کنار من
با آن نگار عیش بدینسانم آرزوست
جانا، ز آرزوی تو جانم به لب رسید
بنمای رخ، که قوت دل و جانم آرزوست
گر بوسهای از آن لب شیرین طلب کنم
طیره مشو، که چشمهٔ حیوانم آرزوست
یک بار بوسهای ز لب تو ربودهام
یک بار دیگر آن شکرستانم آرزوست
ور لحظهای به کوی تو ناگاه بگذرم
عیبم مکن، که روضهٔ رضوانم آرزوست
وز روی آن که رونق خوبان ز روی توست
دایم نظارهٔ رخ خوبانم آرزوست
بر بوی آن که بوی تو دارد نسیم گل
پیوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست
سودای تو خوش است و وصال تو خوشتر است
خوشتر ازین و آن چه بود؟ آنم آرزوست
ایمان و کفر من همه رخسار و زلف توست
در بند کفر مانده و ایمانم آرزوست
درد دل عراقی و درمان من تویی
از درد بس ملولم و درمانم آرزوست
“عراقی”
☆☆✿☆☆
خوش آمدی به دلم که حریم خانه توست …
رفیق روز و شب محرم شبانه توست؛
تو قبل از آنکه بیایی به خویش میگفتم؛
بیا بیا که دل خسته در بهانه توست …
غم جهان همه گردد ز خاطر من دور،
در آن دم که سر من به روی شانه توست …
قلم به کف چو بگیرم که مصراع گویم،
تمام شعر من اوصاف عاشقانه توست؛
کسی دیگر ننویسد ز لیلی و شیرین،
به خود ببال که این دوره و زمانه توست …
← شعر خوش آمد گویی بلند →
☆☆✿☆☆
مست از درم درآمد دوش آن مه تمام،
در بر گرفته چنگ و به کف بر نهاده جام …
بر روز روشن از شب تیره فکنده بند،
و ز مشک سوده بر گل سوری نهاده دام؛
آهنگ پست کرده به صوت حزین خویش،
شکر همی فشانده ز یاقوت لعلفام …
گفتی که لعل ناب و عقیق گداخته است،
در جام او ز عکس رخ او شراب خام؛
بنشست بر کنار من و باده نوش کرد،
آن ماه سروقامت و آن سروکش خرام …
گفت ای کسی که در همه عمر از جفای چرخ،
با من شبی به روز نیاوردهای به کام؛
اینک من و تو و می لعل و سرود و رود،
بیزحمت رسول و فرستادن پیام!
با چنگ بر کنار بد اندر کنار من،
مخمور تا به صبح سفید از نماز شام …
در گوشهای که کس نبد آگه ز حال ما،
زان عشرت به غایت و زان مستی تمام …
نه مطرب و نه ساقی و نه یار و نه حریف،
او بود و انوری و می لعل والسلام.
“انوری”
☆☆✿☆☆
دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست
بر آتش عشقت آب تدبیر
چندان که زدیم بازننشست
از روی تو سر نمیتوان تافت
وز روی تو در نمیتوان بست
“سعدی”
← شعر خوش آمد گویی از شاعران مشهور →
☆☆✿☆☆
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست
اگر جهان همه دشمن شود ز دامن تو
به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست
هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی
ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست
اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیز
و گر به بردن دل آمدی بیا ای دوست
“سعدی”
☆☆✿☆☆
طنین گام تو در شب
طنین گام تو در لحظه های آمدن تو
صدای جوشش خون است در سکوت رگ من
صدای رویش برگ است از درخت تن تو
ای همیشه عزیز، ای همیشه از همه بھتر
تو از کدام تباری؟
اگر ز نسل شبم من، تو از سلاله ی صبحی
وگر ز پشت خزانم، تو از نژاد بھاری
چه میشد اربه تو پیوند میزدم شب خود را
که تا سپیده ی من بردمد ز پیرهن تو
چه میشد ار به بھار تو میرسید خزانم
که تا درخت گل من بروید از چمن تو
ای نشاط زمین در شب تولد باران
ای چراغ گل زرد در طلوع بھاران
شنیدنی است ز لبھای سرخ گل، سخن تو
طنین گام تو هر شب
به گوش میرسد از آستان آمدن تو
خوشا گذار تو بر من
خوشا گشودن دل بر صدای در زدن تو
خوشا طلوع تو در من
خوشا دمیدن خورشید عشق از بدن تو
“نادر نادرپور”
☆☆✿☆☆
تو را صدا کردم
در تاریکترینِ شبها دلم صدایت کرد
و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.
با دستهایت برایِ دستهایم آواز خواندی
برای چشمهایم با چشمهایت
برای لبهایم با لبهایت
با تنت برای تنم آواز خواندی.
من با چشمها و لبهایت
اُنس گرفتم
با تنت انس گرفتم،
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهوارهی کودکیِ خویش به خواب رفتم
و لبخندِ آن زمانیام را
بازیافتم.
“احمد شاملو”
☆☆✿☆☆
شب وصلت سخن از صبر نگویم که کم است
فتنه شوق چه گویم به تو چون بسیار است
نکند عاشق تالانت ز غم روی تو خواب
عندلیب از هوس گل همه شب بیدار است
روز وصل توأم از بهر نثار قدمت
کاش سر نیز در میبود چو چشمم چار است
گر چه دیدار تو صد بار شود دیده مرا
دیده را بار دگر آرزوی دیدار است
“کمال خجندی “
☆☆✿☆☆
مژده ای دل که بهار از طرف یار آمد
ارغوان نو گل خندان به چمنزار آمد
بلبلی کو به خزان رفت از این گلشن یار
دوش دیدم به تفرج بر دلدار آمد
دل مسکین طلب از کیسه ی اغیار نکرد
تا که آن یار پری چهره ی عیّار آمد
“رند تبریزی”
☆☆✿☆☆
تا گرفتم صنما وصل تو فرخنده به فال
جز به شادی نسپردم شب و روز و مه و سال
چه بود فالی فرخنده تر از دیدن دوست
چه بود روزی پیروزتر از روز وصال
بینی آن زلف سیاه از بر آن روی چو ماه
که بهر دیدنی از مهرش وجد آرم و حال
“فرخی سیستانی”
☆☆✿☆☆
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم
“سعدی”
☆☆✿☆☆
غمخوار من، به خانه غم خوش آمدی،
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی؛
بین جماعتی که مرا سنگ میزنند،
میبینمت برای تماشا، خوش آمدی …
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست،
ای من، به آخر شب دنیا خوش آمدی …
پایان ماجرای دل و عشق روشن است؛
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی …
ای عشق، ای عزیزترین میهمان عمر،
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی …
“فاضل نظری”
☆☆✿☆☆
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی ، اما بپوشان روی
که می ترسم ترا خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند
“مهدی اخوان ثالث”
☆☆✿☆☆
ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال تو
هوش و روان بیدلان سوختهٔ جلال تو
کام دل شکستگان دیدن توست هر زمان
راحت جان خستگان یافتن وصال تو
“عراقی”
☆☆✿☆☆
تا در طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمرگذشته را کجا دریابم
“فرخی سیستانی”
☆☆✿☆☆
سه چیز ببرد از سه چیز تو وصال
از رخ گل و از لب مل و از روی جمال
سه چیز ببرد از سه چیزم همه سال
از دل غم و از رخ نم و از دیده خیال
“عنصری”
☆☆✿☆☆
خبری جان دل ز جانان پرس
درد بسیار شد ز درمان پرس
ما کجا و وصال یار کجا
هر چه پرسی ز ما ز هجران پرس
“ابن حسام خوسفی”
☆☆✿☆☆
گویمش خوش آمدی، مقدمت خیر باد،
اینک شما و دلی مفتون که مشتاقتان است؛
و جانی که دوریتان اسیرش ساخته،
دل من هرگز از عشق آن خال چهر خالی نیست …!
☆☆✿☆☆
سالهاست
قایق آرزوهایم را
در کویر روزگار پارو زدم
مقصد، چشم دریایی توست
اما سراب خوش آمد میگوید …!
☆☆✿☆☆
← شعر خوش آمد گویی زیبا →
روشنی وقتی آمد،
من به یادت بودم …
به خوش آمد گویی او،
پس پنجره رفتم؛
دیدم،
باران هم آمده …
و یاد چشمان تو را …
نقش بر سینه خاکستریش،
ارمغان آورده!
☆☆✿☆☆
خوش آمدی ای جانان من،
ای دلیل دل نکندن من از دوست داشتن …
حتی اگر قصد رفتن داشته باشی،
صفا آوردی، خوش آمدی …
☆☆✿☆☆
← شعر خوش آمد گویی برای معشوق →
خوش آمد یار زیبارو،
به قربانش شوم هر دم …
که دیدارش نصیبم شد،
ز دل بیرون رود دردم!
“احمد رشیدی”
☆☆✿☆☆
مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب
نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب
“وحشی بافقی”
☆☆✿☆☆
شعر خوش آمد گویی کودکانه
این طرف هم البته
چند تا پسر و
چند تا هم دختر
می بینم
بچه های ناز من
گلهای هفت باغ من
عزیزهای مهربان
دوستای بهتر از جان
من آمدم پیش شما
چرا؟
برایتان دعا کنم
اسمتان را صدا کنم
درهای این مهد کودک را
برایتان یک هویی باز کنم
← شعر خوش آمد گویی کودکانه →
☆☆✿☆☆
خوش آمدید عزیزان
به مهد کودک ما
اینجا همان خانه است
کمی رنگش عوض شده
روی دیوارها و سقفش
کمی بیشتر
نقاشی شده
حتی عکس های شما هم اینجاست
یکی توی راهرو
یکی توی اتاق
یکی توی اتاق مدیر
یکی هم …
فکر می کنید کجا؟
نه، عزیزم
نه، عزیزم
روی یخچال که
نمیشه
کجا؟
نه، عزیزم
نه، عزیزم
روی بشقاب هم
نمیشه
می دانید کجا؟
اینجا
توی قلبمان
شما هستید توی مهد کودک
فقط
یک مهمان
مهمانی که عزیزه
تند و تند هم
شکر میریزه
نه،
شوخی کردم
اینجا که
شکر نداریم
ولی به جایش
شما را داریم…
حالا دیدید اینجا هم
درست مثل خانه است
پس خوش آمدید عزیزان
به مهد کودک خودتان
خوش آمدید نو گلم
اینجا همیشه هستید
مثل پسته مثل نقل و نبات
هم خوشمزه
هم خندان
← شعر خوش آمد گویی معلم به کلاس →
☆☆✿☆☆
سلام بچه های نازم
خوشگل های شعر و آوازم
اینجا دیگه خونه تونه
نکنه خجالت بکشید
که شدید
مهمون این خونه
دست بزنید
برای خودتان
شادی کنید
بخندید تا خوشگل بشید
ولی نکنه یهو
از حرفهای
مامان و بابا
غافل بشید
غنچه های باغ ما
خوش اومدین به اینجا
☆☆✿☆☆
سلام سلام
به جشن ما خوش آمديد
قدم شما رو چشم ما
خوش آمديد
مهمونيمون ساده ولي قشنگه
با اين همه سادگي
رنگارنگه
ما بچه ها براتون در رو به غم مي بنديم
گل می ریزیم به پاتون شعر می خونیم می خندیم
سخن آخر
آنچه در بالا خواندید شعرهایی از شاعران کشورمان بود که در وصف لحظه وصال دوست و خوش آمد گویی به کسی که از دیدنش شادمان میشوند سرودهاند. امید که شما نیز از خواندن آن لذت برده باشید. اگر شعر دیگری برای خوش آمدگویی میشناسید، لطفا آن را در بخش ارسال نظر با ما و سایر همراهان ستاره به اشتراک بگذارید.