تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
در میان اطرافیانت نگاه میکنی اما کسی را که لایق دوستی صمیمی با تو باشد نمییابی و گمان میکنی راه و رسم جوانمردی و مردانگی از بین رفته است و به خاطر همین احساس تنهایی میکنی. با غصه خوردن مشکلی برطرف نمیشود. نباید وقت را هدر داد و دست روی دست گذاشت. با توکل به خدا و اراده قوی به دنبال حل مشکلاتت باش. ناامیدی همچون آفتی است که وجودت را فرا میگیرد آن را از خود دور کن. هیچکس بجز خداوند از اسرار روزگار و اتفاقات آینده خبر ندارد.
غزل شماره ۱۶۹ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۶۹ حافظ
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۶۹ حافظ
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
کمک و مساعدتی در کسی نمیبینم برای یاران چه پیش آمد، مهر و محبت کی به پایان رسید و بر سر معشوقان و محبان چه آمده است؟
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
آب حیات با آن همه روشنی، تیره و مات شد، خضر خجسته قدم کجاست؟ از شاخه گل هنگام خزان، خون میچکد، باد بهاران کجاست؟
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
هیچ کس نمیگوید حق دوستی بر گردن یار است، حقشناسنان را چه پیش آمده و باران را چه شده است؟
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
سالهاست که از معدن جوانمردی هیچ گوهری به دست نیامده است، تابش خورشید و سعی و تلاش باد و باران برای ساختن گوهر به کجا رفته است؟
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
این سرزمین، شهر دوستان و محبان و سرزمین مهربانان بود، مهربانی و صفا کی به پایان رسید و برای پادشاهان این ملک چه پیش آمده است؟
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
گوی کامیابی و بزرگی را در میانه میدان زندگی انداخته اند، اما هیچ کس به این میدان نمیآید، چه بر سر سواران آمده است؟
صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
هزاران هزار گل در بوستان شکوفا شد، اما هیچ بلبل نغمهخوان، آوازی نخواند، برای عندلیبان و بلبلان چه اتفاقی افتاده است؟
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
ناهید که رامشگر فلک است، نوایی خوش نمیزند مگر عودش در آتش سوخته است؟ هیچ کس رغبت به مستی ندارد، مینوشان را چه شده است؟ عود هم یکی از آلات موسیقی است و هم نام چوبی خوشبو که میسوزانند و حافظ هر دو اینها را در کنایه بکار برده است.
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
ای حافظ خاموش باش که هیچ کس از رازهای پروردگار آگاهی ندارد. وقتی کسی جوابت را نمیداند از چه کسی میخواهی بپرسی که چرا گردش زمانه چنین شده است؟!