تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
خواستهای ارزشمند و صحیح داری، اما دلت را به اما و اگر خوش کردهای، باید بدانی راه رسیدن به هدف تلاش مضاعف است، تلاش کن و برای رفع موانع فعالیت نما. آنقدر مقصود و هدف برایت مهم است که حاضری هرچه داری برای بدست آوردن آن بدهی ولی فکر میکنی که کسی به حرفهایت گوش نمیکند. آنطور هم که تو فکر میکنی نیست، دوستانت در اطرافت هستند و به یاری تو خواهند آمد. اطرافیانت را بشناس و دوست را از دشمن تشخیص بده. به زودی به هدف خود رسیده و دشمنانت ناکام میشوند. خبری خوش در راه است.
غزل شماره ۱۸۹ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۸۹ حافظ
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
دادهام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
کو کریمی که ز بزم طربش غمزدهای
جرعهای درکشد و دفع خماری بکند
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۸۹ حافظ
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند
اگر پرنده اقبال دوباره از اینجا عبور کند و باز گذری بر سر ما بکند، محبوبم برمیگردد و پیمان وصال میبندد.
دیده را دستگه دُر و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
هرچند از شدت گریه و زاری، آب چشم من تمام شده و چشمم توانایی نثار کردن مروارید اشک را ندارد، ولی خون دل میخورد و سرشک خونین نثار یار میکند.
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند
دیشب با خودم فکر کردم که آیا لب سرخرنگش چاره درد مرا میکند؟ فرشته ناپیدای عالم غیب ندا در داد که البته چاره خواهد کرد.
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
هیچکسی جرأت ندارد که در پیش او از سرنوشت ما سخنی بر زبان آورد، مگر اینکه باد صبا به صورت نجوا در گوش او چیزی بگوید.
دادهام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
باز شکاری نگاهم را به سوی مرغی خوش خط و خال و گریز پا پرواز دادهام تا شاید سرنوشت او را از راه برگردانیده و نگاهم او را شکار کند.
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
شهر از عاشقان خالی شده است، آیا میشود که مردی مردانگی خود را بنمایاند و کاری از پیش ببرد.
کو کریمی که ز بزم طربش غمزدهای
جرعهای درکشد و دفع خماری بکند
جوانمردی کجاست که یک غمزده افسرده دل از مجلس عیش و عشرت او پیالهای نوشیده و خماری خود را برطرف سازد.
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
یا وفاداری یا بشارت وصال دوست و یا خبر مرگ مدعی و رقیب؛ آیا ممکن است که بالاخره گردش روزگار یکی از این دو سه دسته کار را انجام دهد؟
حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
ای حافظ، اگر از درگاه و آستانه او دور نشوی، او هم روزی بالاخره از گوشه کنار تو عبور خواهد کرد.