شعر وداع؛ گزیده بهترین اشعار درباره وداع، تک بیتی،‌دوبیتی و اشعار نو

شعر وداع حزین که از جدایی نزدیک و زود هنگام خبر می دهد، با اندوه دل کندن همراه است. گلچینی از اشعار درباره وداع را در ستاره بخوانید.

شعر وداع

شعر وداع بر خلاف شعر سلام از جمله شعرهای غمگین است؛ چرا که بوی جدایی دارد و درباره اعمال و صحبت‌هایی است که در واپسین دیدار بین یاران و دوستان روی می‌دهد. در شعر وداع حزین شاعر به توصیف حال خود و احساس درونی خویش درباره مفارقت می‌پردازد. منتخب اشعار درباره وداع را در مطلب حاضر بخوانید.

طرح ابر و باران و من و یار ستاده به وداع امیرخسرو دهلوی

زیباترین اشعار درباره وداع

ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا

سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا

ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یک‌بار جدا

دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم
مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا

نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده از آن نعمت دیدار جدا

دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت
زود برگیر و بکن رخنه دیوار جدا

می‌دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست
پیش از آن خواهی، بستان و نگهدار جدا

حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا

امیرخسرو دهلوی

~~~~~✦✦✦~~~~~

هر چه کنی بکن ولی از بر من سفر مکن
یا که چو می‌روی مرا وقت سفر خبر مکن

گرچه به غم ستاده‌ام نیست توان دیدنم
شعله مزن بر آتشم از بر من گذر مکن

روز جدایی‌ات مرا یک نگه تو می‌کشد
وقت وداع کردنت بر رخ من نظر مکن

دیده به در نهاده‌ام تا شنوم صدای تو
حلقه به در بزن مرا عاشق در به در مکن

من که ز پا نشسته‌ام مرغک پر شکسته‌ام
زود بیا که خسته‌ام زین همه خسته‌تر مکن

گر چه به دور زندگی تن به قضا نهاده‌ام
آتشم این قدر مزن رنجه‌ام این قدر مکن

یوسف عمر من بیا تنگدلم برای تو
رنج فراق می‌کشد خون به دل پدر مکن

هر چه که ناله می‌کنم گوش به من نمی‌کنی
یا که مرا ز دل ببر یا ز برم سفر مکن

مهدی سهیلی

~~~~~✦✦✦~~~~~

یار بما نکرد صبر و شکیب را وداع
ناله ما اثر نکرد صبر و شکیب را وداع

یار نظر نمی‌کند ناله اثر نمی‌کند
غصه سفر نمی‌کند صبر و شکیب را وداع

یار زما کرانه کرد شرم و حیا بهانه کرد
صبر مرا روانه کرد صبر و شکیب را وداع

یار به عشق اشاره کرد عشق به ناله چاره کرد
جامه صبر پاره کرد صبر و شکیب را وداع

آتش عشق درگرفت ناطقه رخت بر گرفت
عقل ره سفر گرفت صبر و شکیب را وداع

آتش عشق تیز شد جان به ره گریز شد
باقی صبر نیز شد صبر و شکیب را وداع

عشق شکیب می‌برد جامه صبر می‌درد
کس غم ما نمی‌خورد صبر و شکیب را وداع

فیض ز عشق مست شد مست می الست شد
دین و دلش ز دست شد صبر و شکیب را وداع

فیض کاشانی

~~~~~✦✦✦~~~~~

منازل سفرت پیش دیده می‌آرم
اگر چه هیچ به منزل نمی‌رسد بارم

گیاه مهر بروید ز خاک منزل تو
که من ز دیده بر او آب مهر می‌بارم

از آن به روز وداعت نهان شدم ز نظر
کز آب چشم روان فاش می‌شد اسرارم

مجال آمدن و پای راه رفتن نیست
که رخت خویش بر آن خاک آستان دارم

به روز گویمت: امشب به خواب خواهم دید
چو شب شود همه شب تا به روز بیدارم

گرم به روز قرارست یا به شب بی‌تو
ز روز وصل و شب صحبت تو بیزارم

به جای آنم، اگر بر دلم ببخشایند
که دل بدادم و از درد بیدلی زارم

مرا به خوان وز درد فراق هیچ مپرس
که آب دیده نیابت کند ز گفتارم

ببر ز من طمع طوع و بندگی، که هنوز
بدان کمند که افکنده‌ای گرفتارم

به تاب دوزخ هجران تمام خواهم سوخت
اگر سبک نبدی در بهشت دیدارم

تویی ز مردم چشمم عزیزتر، گر چه
من از برای تو در چشم مردمان خوارم

دل از رکاب تو خالی نمی‌شود باری
اگر چه نیست بر آن در چو اوحدی بارم

اوحدی مراغه‌ای

~~~~~✦✦✦~~~~~

از چنگ فراقم نفسی نیست رهایی
هر روز کشم بار عزیزی، به جدایی

خون کرد دلم را غم یک روز فراقش
خوش باش هنوز ای دل سرگشته کجایی؟

هنگام وداعت سخن این بود که من زود
باز آیم و ترسم به سخن باز نیایی

رفتم که ز سر پای کنم در پی‌ات آیم
آن نیز میسر نشد از بی سر و پایی

ای مژده‌رسان کی ز ره آیی به سلامت؟
وین منتظران را دهی از بند رهایی؟

مگذار هوای دل و آب مژه‌ام را
ضایع که تو پرورده این آب و هوایی

گفتند که او با تو نیاید نشنیدم
با آنکه دلم نیز همی داد گواهی

ای مردم چشم ار چه نمی‌بینمت اما
پیوسته تو در دیده غمدیده مایی

باری تو جدا نیستی ای دل ز دو زلفش
فرخ تو که در سایه اقبال همایی

شد حلقه زنان آه دلم بر در گردون
آه از تو برین دل در رحمت نگشایی

از ضعف خیالت به سرم راه نیارد
گر ناله سلمان نکند راهنمایی

سلمان ساوجی

~~~~~✦✦✦~~~~~

آمد به وداعم آن نگار دلبر
گریان و زنان دو دست بر یکدیگر

پر خون رخش از زخم و رخ از گریه چو زر
بر لاله کامگار و بر لؤلؤ تر

***

چون دید که بر عزم سفر دارم رای
آمد به وداعم آن بت روح افزای

سوگند همی داد که از بهر خدای
ای عهد شکسته در سفر بیش مپای

مسعود سعد سلمان

~~~~~✦✦✦~~~~~

عکس نوشته به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد حافظ

تک بیت های ناب درباره وداع

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

***

یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد

***

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

حافظ

~~~~~✦✦✦~~~~~

شد ز دلبستگی از اشک وداعم سرسبز
خار خشکی که مرا دست ز دامن برداشت

صائب تبریزی

~~~~~✦✦✦~~~~~

شبنم در این بهار، دلیل نشاط نیست
صبحی ست کز وداع چمن گریه می‌کند

***

تا ز آغوش ‌وداعت داغ حیرت‌ چیده است
همچو شمع‌ کشته‌ در چشمم‌ نگه‌ خوابیده‌ است

بیدل دهلوی

~~~~~✦✦✦~~~~~

یاد باد آنکه برون آمده بودی به وداع
وز سر کوی تو آهنگ سفر بود مرا

خواجوی کرمانی

~~~~~✦✦✦~~~~~

واپسین دیدارش از من رفت و جانم بر اثر
گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی

خاقانی

~~~~~✦✦✦~~~~~

در وقت وداعش که چوگل رفت بسازیم
از خون جگر بر مژه چون لاله ستانی

سنایی

~~~~~✦✦✦~~~~~

دل چو رضی مینهی به درد وداعش
چاره نداری جز آنکه جان بسپاری

رضی الدین آرتیمانی

~~~~~✦✦✦~~~~~

ره آوارگی در پیش و از پی دیده حسرت
وداعی نام نه این را و چشمی بر نگاهم کن

***

می‌روی اندر سر راه وداعت مرد وزن
پای در گل مانده‌اند از آب چشم اشکبار

وحشی بافقی

~~~~~✦✦✦~~~~~

چنان به روز وداعش ز دیده سیل آمد
که همرهان مرا همره رحیل نبود

امیرخسرو دهلوی

~~~~~✦✦✦~~~~~

رفتم و گریه کنان روز وداعش دیدم
ای خوش آن روز که باز آید و بینم دگرش

هلالی جغتایی

~~~~~✦✦✦~~~~~

آهسته که اشکی به وداعت بفشانیم
ای عمر که سیلت ببرد چیست شتابت

شهریار

~~~~~✦✦✦~~~~~

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

سعدی

~~~~~✦✦✦~~~~~

روز وداع یاران ما را امان ندادند
دردا که تا بگرییم چون ابر در بهاران

پرتو کرمانشاهی

~~~~~✦✦✦~~~~~

یاد آن لحظه به خیر، شام وداع من و تو
چه طربناک شبی، در خم گیسوی تو بود

زهره طغیانی

~~~~~✦✦✦~~~~~

دوبیتی وداع و جدایی

بارِ فراق بستم و جز پای خویش را
کردم وداع، جمله‌ی اعضای خویش را

گویی هزار بندِ گران، پاره می‌کنم
هر گام، پای بادیه‌پیمای خویش را

وحشی بافقی

~~~~~✦✦✦~~~~~

ای جان و تنم مطیع و شوق تو مطاع
رفتی و جدا زان رخ خورشید شعاع

هیهات که جان وداع تن کرد و نداد
چندان مهلت که تن شتابد به وداع

وحشی بافقی

~~~~~✦✦✦~~~~~

ناکرده وداع از بر دلدار شدم دور
نزدیک شدم با غم و از یار شدم دور

هر بار کز او دور شدم صبر و دلم بود
واکنون ز دل و صبر به یکبار شدم دور

فلکی شروانی

~~~~~✦✦✦~~~~~

یا رب مست چه جام کردم خود را؟
کز خویش، برون خرام کردم خود را

این رفتن رنگ، یا وداع دل بود؟
دلدار آمد، سلام کردم خود را

بیدل دهلوی

~~~~~✦✦✦~~~~~

یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعلهٔ حسرت افروخت

یاد آن خندهٔ بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت

فروغ فرخزاد

~~~~~✦✦✦~~~~~

عکس نوشته با تو وداعی آبی می‌کنم احمدرضا احمدی

شعر نو درباره وداع

یک روز سرانجام با تو
وداعی آبی می‌کنم
می‌دانم
روزی از من خواهی پرسید
مگر وداع هم رنگ دارد
آن هم به رنگ آبی
من در جواب تو
فقط چشمانم را می‌بندم
سالی که بر من و تو گذشت
فقط ۳۶۵ روز نبود
جمعه‌ها را باید دو روز حساب کرد
باید تقویم‌ها را در آفتاب نهاد
تا رنگ ببازد
آسمان آویخته به من و تو است
باد می‌آمد
تو بطری‌ها را
از آب پر کرده بودی
ما تا غروب خیال می‌کردیم
درون بطری‌ها شراب است
سفره را پهن کردی
من دلواپس باران بودم که نبارد
باران نبارید
تو زود به خواب رفتی
هنگام خواب تو
باران بارید
صفحات پاییز را از تقویم کندم
به جوی آب انداختم
در ازدحام برگ‌های پاییز
گُم شد
تو از خواب بیدار شدی
صبحانه آماده بود

احمدرضا احمدی

~~~~~✦✦✦~~~~~

بدرود تلخ
ای همنشین ای همزبان ای وصله تن
ای یاد روزگارهای خوب و شیرین
مژگان ما چون برگ کاج زیر باران
از اشک‌ها گوهر نشان است
درپرده پرده چشم ما چون ابر خاموش
اشکی نهان است
ای همزبان ای وصله تن
ما آمدیم از دشت‌ها از آسمان‌ها
بر اوج دریاها پریدیم
تا عاقبت اینجا رسیدیم
با من بمان شاید پس از این یکدیگر را هرگز ندیدیم
یک لحظه رخصت ده سرم را
بر شانه‌ات بگذارم ای دوست
تا بشنوی بانگ غریب های‌هایم
من با تو ام یا نه؟
نمی‌دانم کجایم
من دانم و تو
رنجی که در راه محبت‌ها کشیدیم
تو دانی و من
عمری که در صحرای محنت‌ها دویدیم
ای جان بیا با هم بگرییم
شاید که دیگر
از باغ‌های مهربانی گل نچیدیم
ای جان بیا با هم بگرییم
شاید پس از این یکدیگر را
هرگز ندیدیم
این انجماد بغض را در سینه بشکن از شرم بگذر
سر را بنه بر شانه‌ام چون سوگواران
چشمان غمگین را چنان ابر بهاران
بارنده کن بر چهره ام اشکی بباران
آری بیا با هم بگرییم
بر یاد یاران و دیاران
ای همسخن ای همنفس ای دوست ای یار
این لحظه تلخ وداع است
در چشم ما فریاد غمگین جداییست
فردا میان ما حصار کوه و دریاست
ما خستگانیم
باید کنار هم بمانیم
با هم بگرییم
با هم سرود تلخ غربت را بخوانیم
آوخ عجب دردیست یاران را ندیدن
رنج گرانی‌ست
بار فراق نازنینان را کشیدن
اما چه باید کرد ای یار
باید ز جان بگذشتن و بر جان رسیدن
می‌لرزم از ترس
ترسم این دیدار آخر باشد ای دوست
ای همنشین ای همزبان ای وصله تن
ای یادگار روزهای خوب و شیرین
هنگام بدرود
وقتی چو مرغان از کنار هم پریدیم
وقتی به سوی آشیان‌ها پر کشیدیم
دیگر ز فرداهای مبهم نا امیدیم
شاید که زیر آسمان دیگر نماندیم
شاید که مردیم
شاید که دیگر با هم گل الفت نچیدیم
باید به کام دل بگرییم
شاید پس از این یکدیگر را هرگز ندیدیم

مهدی سهیلی

~~~~~✦✦✦~~~~~

بعد از تو
هیچ چیزِ آدم‌ها
جز لحظه وداع‌شان
برای من شور آفرین نیست

نیکی‌ فیروزکوهی

~~~~~✦✦✦~~~~~

دلم شاخه ‌ای
که می‌خواهد با پرنده پرواز کند
دلم شاخه‌‌ای
که در وداع پرنده، تکان می‌خورد
پرنده‌ها از شاخه می‌پرند

علیرضا روشن

~~~~~✦✦✦~~~~~

عکس نوشته وداع یغما گلرویی

متن آهنگ وداع مانی رهنما

وداع آخرم با تو
وداعم با نفس‌هامه

ببین نزدیکه ویرون شم
رفیقم قلب تنهامه

یه دریا تو چشام دارم
شبم سرریز بارونه

بدون تو کسی جز من
کنار من نمی‌مونه

نه همراهی که راهی شه
نه دستی که پناهی شه

نه فانوسی که پایانِ
هراس کوره راهی شه

چشام خیسن خداحافظ
عزیز من خداحافظ

دلم خونه خداحافظ
پشیمونه خداحافظ

تمومه عمر آوازم
دیگه خاموش خاموشم

نمیری هرگز از یادم
من از یادت فراموشم

شروع رفتنت بی من
شروع شعر اندوهه

بدون بعد از تو یاد تو
برام سنگین‌تر از کوهه

غزل سردرگمه بی تو
ترانه بوی غم داره

دیگه دستای لرزونم
تب دستاتُ کم داره

چشام خیسن خداحافظ
عزیز من خداحافظ

دلم خونه خداحافظ
پشیمونه خداحافظ

ترانه سرا: یغما گلرویی

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید