شعر وطن در ادبیات فارسی، بیشتر در دو معنی عمده به کار رفته است. در حقیقت برای واژه وطن دو تعریف وجود دارد. یکی به معنای سرزمینی که شاعر در آن متولد شده و دیگری به معنای خاک درون مرزهای سیاسی یک کشور است. در هر دو حالت جنبه احساس تعلق و حفظ این سرزمین در شعر منعکس میشود. بسیاری از مواقع نیز شعر وطن و شعر ایران با شعر آزادی و اشعار حماسی در هم تنیده شده است. از وطن در شعر بسیاری از شاعران کهن و حتی اشعار شاعران معاصر مانند شعر بکتاش آبتین سخن گفته شده است. تعدادی از اشعاری را که برای وطن ایران سروده شده، در این مطلب بخوانید.
شعر وطن نامه
وطن! وطن!
نظر فکن بهمن که من
به هر کجا غریبوار
که زیر آسمان دیگری غنودهام
همیشه با تو بودهام، همیشه با تو بودهام
اگر که حال پرسیام
تو نیک می شناسیام
من از درون قصّهها و غصّهها برآمدم:
حکایت هزار شاه با گدا
حدیث عشق ناتمام آن شبان
به دختر سیاهچشم کدخدا
ز پشت دود کشتهای سوخته
درون کومه سیاه
ز پیش شعلههای کورهها وکارگاه
تنم ز رنج عطر و بو گرفته است
رخم به سیلی زمانه خو گرفته است
اگر چه در نگاه اعتنای کس نبودهام
یکی ز چهرههای بیشمار تودهام
چه غمگنانه سالهاکه بالها
زدم به روی بحر بیکنارهات
که در خروش آمدی
به جنب و جوش آمدی
به اوج رفت موجهای تو
که یاد باد اوجهای تو!
در آن میان که جز خطر نبود
مرا به تخته پارهها نظر نبود
نبودم از کسان که رنگ و آب دل ربودشان
به گودهای هول
بسی صدف گشودهام
گهر ز کام مرگ در ربودهام
بدان امید تا که تو
دهان و دست را رها کنی
دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی
به بند ماندهام
شکنجه دیدهام
سپید هر سپیده، جان سپردهام
هزار تهمت و دروغ وناروا شنودهام
اگر تو پوششی پلید یافتی
ستایش من از پلید پیرهن نبود
نه جامه، جان پاک انقلاب را ستودهام
کنون اگر که خنجری میان کتف خستهام
اگر که ایستادهام
و یا ز پا فتادهام
برای تو، به راه تو شکستهام
اگر میان سنگهای آسیا
چو دانه های سودهام
ولی هنوز گندمم
غذا و قوت مردمم
همانم آن یگانهای که بودهام
سپاه عشق در پی است
شرار و شور کارساز با وی است
دریچههای قلب باز کن
سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان
کنون به گوش می رسد
من این سرود ناشنیده را
به خون خود سرودهام
نبود و بود برزگر را چه باک
اگر بر آید از زمین
هر آنچ او به سالیان
فشانده یا نشانده است
وطن! وطن!
تو سبز جاودان بمان که من
پرندهای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشودهام
سیاوش کسرایی
پیشنهاد: مجموعه شعر درباره دوری از وطن را می توانید در ستاره بخوانید.
شعر معاصر درباره وطن
وطن ویرانه از یار است یا اغیار، یا هر دو؟
مصیبت از مسلمان هاست یا کفار، یا هر دو؟
همه داد وطنخواهی زنند، اما نمیدانم
وطنخواهی به گفتار است یا کردار، یا هر دو؟
وطن را فتنهی مسند نشینان داد بر دشمن
و یا این مردم بی دانش بازار، یا هر دو؟
کمند بندگی بر گردن بیچارگان محکم
ز بند سبحه شد یا رشتهی زنار، یا هر دو؟
وکیل از خدمت ملت تغافل میکند عمدا
و یا باشد وزیر از مملکت بیزار، یا هر دو؟
وکیلان و وزیرانند خائن، فاش میگویم؛
اگر در زیر تیغم یا به روی دار، یا هر دو!
تو را روزی به کشتن میدهد ناچار، (لاهوتی)
زبان راستگو، یا طبع آتشبار، یا هر دو!
«ابوالقاسم لاهوتی»
❖.❖.❖
همیشه در دلم، حماسه وطن
شراره میزند، به جان اهرمن
تو را به لوح عشق، به دل نوشتهام
تو را به خون خویش، به جان سرشتهام
وطن! به راه تو گذشتهام ز جان
به جان عاشقان، برای من بمان
تو صبح صادقی، تویی پگاه من
به هر کران تویی، چراغ راه من
به هر بهانهای، قرار من تویی
به هر کرانهای، کنار من تویی
شکوه مهر تو نشسته در دلم
به هر کجا روم، تویی مقابلم
به هر کجا روم، سرود من تویی
سلام عاشقی، درود من تویی
«پرویز بیگی حبیبآبادی»
❖.❖.❖
← شعر درباره وطن →
جان و تن من باد فدای وطن من
آری به فدای وطنم جان و تن من
جان چیست؟ ز جان بهتر و شیرینتر و خوشتر
گر زانکه مرا هست، فدای وطن من
امّید که هر روز جوانتر شود از پیش
این کشور دیرینه و ملک کهن من
ای مام وطن، تا به ابد هیچ نباشد
جز زمزمه عشق تو زین پس سخن من
پروانهصفت مهر تو سوزد پر و بالم
ای شمع رخت، روشنی انجمن من
با واژه پاینده وطن در جریان است
گر قطره خونیست روان در بدن من
خواهم که پس از مرگ من احباب بسازند
از پرچم ایران عزیزم کفن من
خواهم ز خدا «فخری» دلداده شیدا
پاینده و جاوید بماند وطن من
«فخر عظمی ارغون»
❖.❖.❖
وطن تو جان منی، جان من مرو از دست
اگر که جان برود، گو برو که جانان هست
فنا شوند زن و مرد ملتی اولی است
از آنکه نزد ملل سرشکسته گردد و پست
گهی مسیر تو بودهست روم و گه یونان
گهی به قله اهرام مصر جای نشست
وطن نباشد اگر، دین و زندگانی نیست
که زندگانی و دین با وطن بود پیوست
شمرده مهر تو از دین پیمبر اسلام
یقین بری است ز دین، هر که این علاقه گسست
هنوز کوچکخانها، هنوز کلنلهاست
در این زوایا از ساغر وطن سرمست
غمین مباش تو «دهقان»، هنوز ایرانی
درون رگشان خون وطنپرستی هست
«اسماعیل دهقان»
شعر وطن یعنی…
وطن یعنی همه آب و همه خاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاک
به گاه شیرخواری گاهواره
به روز و درد پیری، عین چاره
وطن یعنی پدر، مادر، نیاکان
به خون و خاک بستن عهد و پیمان
وطن یعنی هویت، اصل، ریشه
سرآغاز و سرانجام همیشه
وطن یعنی محبت، مهربانی
نثار هر که دانی و ندانی
وطن یعنی نگاه هموطن دوست
هر آنجایی که دانی هموطن اوست
وطن یعنی قرار بیقراری
پرستاری، کمک، بیمارداری
وطن یعنی هوای کوچه یار
در آن کو دل شکستن های بسیار
نگاهی زیرچشمی، عاشقانه
به کوچه آمدن با هر بهانه
وطن یعنی غم همسایه خوردن
وطن یعنی دل همسایه بردن
وطن یعنی زلال چشمه پاک
وطن یعنی درخت ریشه در خاک
ستیغ و صخره و دریا و هامون
ارس، زاینده رود، اروند، کارون
دنا، الوند، کرکس، تاق بستان
هزار و قافلانکوه و پلنگان
وطن یعنی بلندای دماوند
شکیبا، دل در آتش، پای در بند
وطن یعنی شکوه اشترانکوه
به دریای گهر استاده نستوه
وطن یعنی سهند صخره پیکر
ستیغ سینه در سنگ تمندر
وطن یعنی وطن استان به استان
خراسان، سیستان، سمنان، لرستان
کویر لوت، کرمان، یزد، ساری
سپاهان، هگمتانه، بختیاری
طبس، بوشهر، کردستان، گلستان
دو آذربایجان، ایلام، گیلان
اراک و فارس، خوزستان و تهران
بلوچستان و هرمزگان و زنجان
وطن یعنی سرای ترک با پارس
وطن یعنی خلیج تا ابد فارس
بهشتی چشم را گسترده در پیش
ابوموسی و مینو، هرمز و کیش
وطن یعنی همه سازندگی ها
رهایی از تمام بندگی ها
بریدن دست غیر از گردن نفت
صلای صبح ملی کردن نفت
وطن یعنی ز هر ایل و تباری
وطن را پاسبانی، پاسداری
وطن یعنی دلیر و گرد با هم
وطن یعنی بلوچ و کرد با هم
وطن یعنی سواران و سواری
لر و کرد و یموت و بختیاری
همه یک جان و یک دل بودن ما
به دامان وطن آسودن ما
وطن یعنی دلی از عشق لبریز
گره باف ظریف فرش تبریز
وطن یعنی هنر یعنی سپاهان
حریر دستباف فرش کاشان
وطن یعنی کتیبه در دل سنگ
تمدن، دین، هنر، تاریخ، فرهنگ
وطن یعنی همه نیک و بهنجار
چه پندار و چه گفتار و چه کردار
وطن یعنی شب رحمت، شب قدر
شب جوشن، شب روشن، شب بدر
وطن یعنی هم از دور و هم از دیر
سده، نوروز، یلدا، مهرگان، تیر
وطن یعنی جلال مانده جاوید
ستون و سر ستون تخت جمشید
هزاران نقش و خط مانده در یاد
صبا، کلهر، کمال الملک، بهزاد
نکیسا، باربد، افسانه و چنگ
سرود تیشه فرهاد در سنگ
سر و سرمایه های سرفرازی
ابوریحان و خوارزمی و رازی
به اوج علم و دانش رهنوردی
ابونصر، ابن سینا، سهروردی
به بحر عشق و عرفان ناخدایی
عراقی، رودکی، جامی، سنایی
وطن یعنی به فرهنگ آشنایی
در لفظ دری را دهخدایی
وطن یعنی جهانی در دل جام
وطن یعنی رباعیات خیام
وطن یعنی همه شیرین کلامی
عفاف عشق در شعر نظامی
وطن یعنی نگاه مولوی سوز
حضور نور در شمس شب و روز
وطن یعنی پیام پند سعدی
زبان پیوسته در پیوند سعدی
وطن یعنی هوا و حال حافظ
شکوه باور اندر فال حافظ
وطن یعنی تبیره، دمدمه، کوس
طلوع آفتاب شعر از طوس
وطن یعنی شب شهنامه خواندن
سخن چون رستم از سهراب راندن
وطن یعنی رهایی زآتش و خون
خروش کاوه و خشم فریدون
وطن یعنی زبان حال سیمرغ
حدیث یال زال و بال سیمرغ
وطن یعنی امید نا امیدان
خروش و ویله گرد آفرینان
وطن یعنی لگام و زین و مهمیز
سواران قران و رخش و شبدیز
وطن یعنی گرامی مرز تا مرز
وطن یعنی حریم گیو و گودرز
وطن یعنی دل و دستی در آتش
روان و تن، کمان و تیر آرش
وطن یعنی شبح یعنی شبیخون
وطن یعنی جلال الدین و جیحون
وطن یعنی به دشمن راه بستن
به اوج آریو برزن نشستن
وطن یعنی دو دست از جان کشیدن
به تنگستان و دشتستان رسیدن
زمین شستن ز استبداد و از کین
به خون گرم در گرمابه فین
وطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن
نماز خون به خونین شهر خواندن
مهاجم را ز خرمشهر راندن
سپاه جان به خوزستان کشیدن
شهادت را به جان ارزان خریدن
وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت
وطن یعنی شهید، آزاده، جانباز
شلمچه، پاوه، سوسنگرد، اهواز
وطن یعنی شکوه سرفرازی
وطن یعنی ز عالم بی نیازی
وطن یعنی گذشته، حال، فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا، یعنی ایران
علیرضا شجاع پور
شعر وطن پرستی
میکنیِ و میکنیم و میکنند آرزو بهچال
از کدام درد لب بهشِکوه واکنیم، بیخیال!
دیرگاهی میشود که نایِ نیزدن نمانده است
پارهی تن من ای تو مرز و بوم پرگهر بنال!
❖.❖.❖
← شعر درباره وطن →
“شعر وطن پرستی ایران از فردوسی”
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست ِ منست
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
چو ایران نباشد تن من مباد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همه روی یکسر بجنگ آوریم
جهان بر بداندیش تنگ آوریم
همه سربهسر تن به کشتن دهیم
به از آنکه کشور به دشمن دهیم
اگر کُشت خواهد تو را روزگار
چه نیکو تر از مرگ در کار زار
❖.❖.❖
به هر جا که هستید خروش آورید
جهنده جهان را به جوش آورید
همه یک به یک مهربانی کنید
به کل جهان پاسبانی کنید
جهان را بسازید همچون بهشت
مگوئید هرگز سخن های زشت
بگوئید این جمله در گوش باد
چو ایران نباشد تن من مباد
❖.❖.❖
← شعر درباره وطن →
ای وطن ای مادر تاریخ ساز
ای مرا بر خاک تو روی نیاز
ای کویر تو بهشت جان من
عشق جاویدان من ایران من
ای ز تو هستی گرفته ریشه ام
نیست جز اندیشه ات اندیشه ام
آرشی داری به تیر انداختن
دست بهرامی به شیر انداختن
کاوه آهنگری ضحاک کش
پتک دشمن افکنی ناپاک کش
رخشی و رستم بر او پا در رکاب
تا نبیند دشمنت هرگز به خواب
مرزداران دلیرت جان به کف
سرفرازن سپاهت صف به صف
خون به دل کردند دشت ونهر را
بازگرداندند خرمشهر را
ای وطن ای مادر ایران من
مادر اجداد و فرزندان من
خانه من بانه من توس من
هر وجب از خاک تو ناموس من
ای دریغ از تو که ویران بینمت
بیشه را خالی ز شیران بینمت
خاک تو گر نیست جان من مباد
زنده در این بوم و بر یک تن مباد
وطنم تنم چه باشد که بگویمت تنی تو
که تو جانی و سراپا همه جان روشنی تو
وطنم تو بوی باران به شب ستاره باران
که خوشی و خوشترینی به مذاق میگساران
من اگر سروده باشم وطنم تو شعر نابی
من اگر ستاره باشم وطنم تو آفتابی
وطنم، وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم وطنم ایران
وطنم خوشا نسیمت که وزدنش گل از گل
وطنم خوشا شمیمت که دمیدنش تغزل
وطنم که شعر حافظ شده وصله تن تو
که شکفته شعر سعدی به بهار دامن تو
وطنم درودی از من به تو به عاشقانت
که سپرده ام به پیکت به نسیم مهربانت
ایران من،ایران من
ای مهر تو برجان من
❖.❖.❖
“شعر وطن عشق تو افتخارم”
وطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارم
وطن خاک پاکت بهشتم
وطن گلخنت لاله زارم
وطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارم
وطن عاشقم بر شکوهت
به از گل بود سنگ و کوهت
وطن هر کجایی که باشم
تویی جان فضا ای دیارم
وطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارم
وطن قلب من هستی من
بود رگ رگم پر زخونت
زتو همچو گل بشکفت دل
اگر در خزان یا بهارم
وطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارم
❖.❖.❖
اگر ایران به جز ویرانسرا نیست؛
من این ویرانسرا را دوست دارم.
اگر تاریخ ِ ما افسانه رنگ است؛
من این افسانهها را دوست دارم.
نوای ِ نای ِ ما گر جانگداز است؛
من این نای و نوا را دوست دارم
❖.❖.❖
← شعر درباره وطن →
در میکده میرقصم، از بادیه می نوشم
سبز است و سفید و سرخ، این جامه که می پوشم
شکرانهء انعامت، جامم به تن جامت
دستی می و دیگر دست حور است در آغوشم
وقتی که ایران هست خلیج یعنی فارس
تاریخ می لرزد از خشم قوم پارس
جز این اگر باشد خلیج آبی نیست
بی سایه ایران بیش ازسرابی نیست
تا میهن کاوه تابوت ضحاک است
این سرزمین از هر اهریمنی پاک است
صدها هزار آرش جان در کمان دارند
تیری اگر کاریست این عاشقان دارند
❖.❖.❖
← شعر درباره وطن →
ایران…
فدای اشک و خنده تو
دل پر و تپنده تو
فدای حسرت و امیدت
رهایی رمنده تو
اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند
چه عاشقان بینشانی
که پای درد تو نشستند
کلام شد گلوله باران
به خون کشیده شد خیابان
ولی کلام آخر این شد
که جان من فدای ایران
تو ماندی و زمانه نو شد
خیال عاشقانه نو شد
هزار دل شکست و آخر
هزار و یک بهانه نو شد
به خاک خسته تو سوگند
به بغض خفته دماوند
که شوق زنده ماندن من
به شادی تو خورده پیوند
“افشین یداللهی”
شعر وطن دوستی سروده کیست؟
هنوزم ز خردی به خاطر در است
که در لانﮥ ماکیان برده دست
به منقارم آنسان به سختی گَزید
که اشکم چو خون از رگ آن دم جهید
پدر خنده بر گریه ام زد که هان!
وطن داری آموز از ماکیان
معنی شعر وطن داری دهخدا
از دوران کودکی هنوز این خاطره را به یاد دارم که، هنگامی که دست خود را به داخل لانهی پرندهای بردم.
پرنده آن چنان به دستم نوک زد که از چشمانم اشک سرازیر شد.
در همان موقع پدرم به گریهی من خندید و گفت: دفاع و حمایت از وطن را از پرندگان بیاموز. (پرندگان حتی لحظهای اجازه نمیدهند که کسی به خانه شان تجاوز کند).
تک بیتی درباره وطن
ما قرنها پای وطن پیدا و پنهان ماندهایم
ما پای فرهنگی کهن با نام ایران ماندهایم
“افشین یداللهی”
❖.❖.❖
وطن يعني سراي ترك تا پارس
وطن يعني خليج تا ابد فارس
“علیرضا شجاع پور”
❖.❖.❖
در ره فرهنگ و آئین وطن غفلت مورز
ملک بیفرهنگ و بیآئین درختی بیبر است
“ملک الشعرا بهار”
❖.❖.❖
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
“عارف قزوینی”
❖.❖.❖
آه ای پسرم!حالِ وطن بهتر ازین باد
کس بهتر ازین با تو نگفته ست دعایی!
“حسین جنتی”
❖.❖.❖
در ره عشق وطن از سر و جان خاسته ایم
تا در این ره چه کند همت مردانه ما
“رهی معیری”
❖.❖.❖
ما چلهنشین شبِ آزادیِ خویشیم
ایکاش که یلدای وطن را سحری بود
“بیداد خراسانی”
❖.❖.❖
به هر فصلی غمی، هر صفحهای انبوهِ اندوهی
وطن جان خستهام، پایان خوب داستانت کو؟
“حسین جنتی”
❖.❖.❖
مرگا به من که با پر طاووس عالمی
یک موی گربهی وطنم را عوض کنم
“ناصر فیض”
❖.❖.❖
قسمت ما نیست از صبح وطن جز تیرگی
چشم ما از سرمهی شام غریبان روشن است
“صائب تبریزی”
❖.❖.❖
دور از وطن خویش و به غربت مانده
چون شیر به دریا و نهنگ اندر کوه
“ابوسعید ابوالخیر”
❖.❖.❖
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آنكه ذكر عشق تو شام و سحر كنم
“میرزاده عشقی”
❖.❖.❖
برد از دلم هوای وطن را خیال دور
فکر غریب، کرد غریبِ جهان مرا
“صائب تبریزی”
دوبیتی درباره وطن و وطن پرستی
بیا ای دوست، اینجا، در وطن باش
شریکِ رنج و شادیهای من باش
زنان اینجا، چو شیرِ شَرزه کوشند
اگر مَردی، در اینجا باش و زن باش!
“محمدرضا شفیعی کدکنی”
❖.❖.❖
چه غریبانه تو با یاد وطن مینالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه ازین باد بلاخیز که زد در چمنم
“هوشنگ ابتهاج”
❖.❖.❖
به روي نقشه ي وطن صدات گر سفر كند
كوير، سبز گردد و سر از خزر برآورد
سياهي از وطن رود، سپيده اي جوان دمد
چو آذرخش نغمه ات ز شب شرر برآورد
“محمدرضا شفیعی کدکنی”
❖.❖.❖
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید
“ملک الشعرا بهار”
❖.❖.❖
بخوان كه از صداي تو سپيده سر بر آورد
وطن ز نو جوان شود، دمي دگر برآورد
چو موج آن ترانه ها برآيد از كرانه ها
جوانه هاي ارغوان ز بيشه سر برآورد
“محمدرضا شفیعی کدکنی”
شعر نو درباره وطن
من اندوهگین نیستم
من اندوه جهانم
و در سینهام
وطن است که میگرید.
ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم
وطن من
ای تواناترین مظلوم
تو را دوست دارم
“سلمان هراتی”
❖.❖.❖
سلام به مادرم،
اولین وطن
و آخرین تبعیدگاه!
“محمود درویش”
❖.❖.❖
وطن کجاست
که آوازِ آشنای تو
چنین دور مینماید؟
“احمد شاملو”
❖.❖.❖
قاصدک
دست بردار ازین
در وطن خویش غریب…
“مهدی اخوان ثالث”
❖.❖.❖
در راه این وطن چهها که نکردیم!
یکیمان مردیم
یکیمان نطق کردیم.
“اورهان ولی کانیک”
❖.❖.❖
بگو به خاکفروش
در آن دیار اقامت کند که تبعهاش است
در آن دیار که اولادهایِ عیّاشش
ز خونِ این مردم
به عیش مشغولاند
نه در دیارِ بهخاکوبهخوننشستهٔ ما
بگو به خاکفروش
که سنگِ دردِ وطن را به سینه کم کوبد
که گُل به کاکلِ نامردها نمیزیبد
و حرفِ عشق به لبهایِ خائنِ مزدور
صفا نمییابد.
“عبدالقهار عاصی”
متن ترانه مام وطن محسن چاوشی
راز خوشبختی من خفته در قلب من است
تو کجا می گردی قلب من این وطن است
خاک مادرزادی، خانه اجدادی
این وطن ارثیه پشت در پشت من است
هیچ ابرقدرتکی مرد تسخیرش نیست
زن اگر تهمینه، مرد اگر تهمتن است
گریه ها کرده وطن، تاب آورده وطن
مام پر درد وطن مادری شیرزن است
قلب من خانه من، خانه زخم به تن
خسته ام از جانی که گرفتار تن است
من به مرگ آگاهم، مرگ را می خواهم
هم وطن ها راهم، دشمن آتش زدن است
ترانهسرا: امیر ارجینی
کلام آخر
شعر یکی از جایگاه های بارزی است که ادیب و شاعر در آن احساسات و دردهای ملّت خویش را بیان می کند. شاعران در دوره های مختلف تاریخ بشر، دردها و سختی های ملت خویش را بر دوش حمل نموده و در پی ترسیم چهره ی واقعی استعمارگران و مستبدان بوده اند. ظلم و ستم حاکمان و نیز تجاوز حکومت های خارجی و نیز بیگانگان به کشور ایران زمینه ساز شکل گیری ادبیات پایداری در آن گشت و شاعران معاصر نیز ادامه رو این موضوع بوده اند.
امیدواریم از مطالعه اشعار بالا لذت برده باشید. همچنین پیرامون این مطلب مطالعه متن شعر وطن ای هستی من، اولین سرود ملی ایران نیز برای شما خالی از لطف نیست.