اشعار شهادت امام حسن و پیامبر، عزاداری شاعران آئینی در روز ۲۸ صفر، روز مصیبت جهان اسلام در رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) است. شاید بی سبب نیست رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن (ع) همزمان است؛ نقل است پیامبر اکرم همواره با دیدن امام حسن (ع) سخنانشان را قطع میکرد و از منبر به پایین میآمد و سه مرتبه این سخن را تکرار میکرد: «خداوندا! من او را دوست دارم و هر که او را دوست بدارد نیز دوست خواهم داشت». در مطلب پیش رو مجموعه اشعار شهادت امام حسن (ع) و پیامبر (ص) را بخوانید. اگر به خواندن اینگونه اشعار علاقه دارید در مطلبی جداگانه می توانید شعر رحلت پیامبر را بخوانید.
گلچین اشعار شهادت امام حسن و پیامبر
گل کرده در زمین، کَرَم آسمانیت
آغوش باز میرسد از مهربانیت
حالا بیا و سفره مینداز سفره دار
حالت خراب میشود و ناتوانیت
دارد مرا شبیه خودت پیر میکند
جان برده از تمام تنم نیمه جانیت
یوسف ترین سلاله تنهاتر از همه
سبزی رسیده تا به لب ارغوانیت
این گرد پیری از اثر خاک کوچه است
بر موی تو نشسته ز فصل جوانیت
باید که گفت هیئتِ سیار مادری
خرج عزا شدیّ و خدای تو بانیت
زهر از حرارت جگرت آب میشود
میگرید از شرار غم ناگهانیت
زینب به پای تشت تو از دست میرود
رو میشود جراحت زخم نهانیت
آقای زهر خورده چرا تیر میخوری؟
چیزی نمانده از بدن استخوانیت
“علی اکبر لطیفیان”
***
ما چشم به احسان کریمان داریم
شوق نمک خوان کریمان داریم
در سفره خود نان کریمان داریم
با رزق کریمان چو بسازیم همه
از خلق همیشه بی نیازیم همه
امشب که گداییم، گدای دو کریم
سرگرم عزاییم، عزای دو کریم
در خیمه حزن بچههای دو کریم
با فاطمه یا محمدا میگوییم
با زینبشان یا حسنا میگوییم
با سینه این دو جهل امت بد کرد
نیرنگ صحابه و خیانت بد کرد
دنیا طلبی، بغض و عداوت بدکرد
با اینکه عزیزان خدایند این دو
افسوس که مسموم جفایند این دو
کشته است زنی یهودیه خاتم را
انداخته بر دل همه ماتم را
صدیقه تحمل نکند این غم را
آوار فراق بر جگر سنگین است
دل کندن دختر از پدر سنگین است
افسرده شدیم پشت دیوار بقیع
پژمرده شدیم پشت دیوار بقیع
سرخورده شدیم پشت دیوار بقیع
دیدیم همان شاه که صاحب کرم است
برعکس امامزادهها بی حرم است
ای حضرت مجتبی فدای غم تو
ماییم طرفدار تو و پرچم تو
هرچند جفا کرد به تو مَحرَم تو
ما محرم روضههای جانسوز تواییم
در ماتم روضههای جانسوز تواییم
ای آه شرربار دلت قاتل ما
آتش بزن امشبی همه حاصل ما
با روضه کوچهها بسوزان دل ما
آن کوچه که از حرف دلت شد حاکی
آنجا که حجاب مادرت شد خاکی
ناموس خدا بود و سرش پایین بود
کوهی ز حیا بود و سرش پایین بود
در ذکر و دعا بود و سرش پایین بود
دو از نظر شیر خدا زد سیلی
دشمن به رخش چه بی هوا زد سیلی
آنها که حبیبه خدا را زده اند
با ضرب لگد مادر ما را زده اند
زهرا، نه، امام مجتبی را زده اند
آن روز درون کوچه پژمرد حسن
مادر که زمین خورد دگر مرد حسن
ارباب، که بسیار خیانت دیده
از کوچه و مسمار خیانت دیده
از یار و از اغیار خیانت دیده
آخر چه چشیده به خودش میپیچد
چون مارگزیده به خودش میپیچد
مسموم شد و زهر به جانش افتاد
افسوس توانِ زانوانش افتاد
پاره جگر از لای دهانش افتاد
ای وای که روحش زبدن رفتنی است
تشتی برسانید، حسن رفتنی است
بالای سرش برادرش چون آمد
با پای برهنه خواهرش چون آمد
شد تشنه و قاسم پسرش چون آمد
رو کرد به شاه کربلا، گفت که آه
لا یَوم، کَیَومَکَ أباعَبدالله
انگار حسینم، جگرم میسوزد
دنیا بخدا در نظرم میسوزد
من میروم، اما پسرم میسوزد
تو بعد حسن، هم پدر قاسم باش
هم سایه بالای سر قاسم باش
فرمود: حسین! ای همه هست حسن
فردا ز پی جنازه ام گر آن زن
دستور دهد تیر ببارند به من
شمشیر خودت را تو نیاور بالا
در گوش اباالفضل بگو ای سقّا!
گفته است حسن قرار ما روز دهم
شمشیر نزن، قرار ما روز دهم
با قاسم من، قرار ما روز دهم
آن روز اباالفضل بیا کاری کن
جای حسنت، حسین را یاری کن
“امیر عظیمی”
***
فصل باریدن اشک آمده باران شدهام
آخر ماه صفر گشته و حیران شدهام
اولین حرف که آمد به لبم اسم تو بود
از تولد به خدا مست حسن جان شدهام
مادرم دست مرا داد به دستان کریم
بی سبب نیست که محتاج کریمان شدهام
من مسلمان شده دست امام حسنم
از عنایات حسن بوده مسلمان شدهام
خواب دیدم حرم و گنبد و ایوان داری
در میان حرمت خادم و دربان شدهام
خواب دیدم که به همراه همه سینه زنان
به غذا حضرتی ناب تو مهمان شدهام
باز هم روضه طشت و جگری زهرآلود
یاد غمهای تو افتادم و گریان شدهام
“حبیب باقرزاده”
***
تابوت تیر خورده و یک قبر بی حرم
این هم جزای آن همه آقایی و کرم
وقتی به بال دل به بقیع تو میپرم
دنیا خراب میشود انگار بر سرم
حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند
منسوب بر توأند و چنین محترم شدند
گفتم بقیع خون به دل واژهها شده
پر زد کبوتری و چه خاکی به پا شده
از غصههات پشت رباعی دو تا شده
روح از تن غزل به گمانم جدا شده
“داوود رحیمی”
عمری مرا خون جگر، قوت و غذا بود
شیرین ترین قوتم همین زهر جفا بود
با کس نگفتم لحظه ای، اسرار خود را
اسرار من در کربلای کوچهها بود
من جای سیلی را به روی ماه دیدم
این جای پنجه مخفی از بابای ما بود
یک ضربه سنگین تر ز تیغ ابن ملجم
این ضربه کاری بود، چونکه بی هوا بود
آندم که پاره گوشوار مادرم شد
عرش خدا شرمنده از خیرالنسا بود
دیدم که سرو قامت حوریه خم شد
پس شانه لرزان من او را عصا بود
ام المصائب هم ندید این صحنهها را
حتی نهان این غصه از خون خدا بود
از درد راه خانه را گم کرد مادر
نقش زمین در کوچه جان کبریا بود
در کوچهها پایان نشد این ماجراها
این تازه، ای مردم شروع ماجرا بود
بین در و دیوار دیدم مادرم را
در دود و آتش وای، زیر دست و پا بود
گاهی به یاری فضه را میخواند و گاهی
در ناله اش یا مصطفی یامرتضا بود
یک عده بی غیرت به خانه حمله کردند
هر رهگذر میدید اما بیصدا بود
با ریسمان، جمعی علی را میکشیدند
مولای ما مأمور بر صبر و رضا بود
مادر به امداد پدر خود را کشانید
با اینکه رنجور از فشار دندهها بود
بازوی زهرا ناگهان از کار افتاد
دامان مولا شد رها،غوغا به پا بود
با حرف بد ما را به یکسو پرت کردند
قنفذ دمادم با مغیره همنوا بود
ما زیر دست و پا و مادر باز برخواست
این ماجرا، خود کربلا در کربلا بود
این بار اول بود، خونین شد حسینم
زینب اسیر خشم و غیظ اشقیا بود
خون میچکید از چادر زهرای اطهر
دستش به معجر زینب از هول بلا بود
زهر جفا اینجا به کامم ریخت دشمن
روزی که روز غربت آل عبا بود
آری از اینجا مجتبی پاره جگر شد
گریان بما روح لطیف مصطفا بود
خونخواه آل فاطمه،مهدی زهراست
او خود از اول شاهد یوم العزا بود
“محمود ژولیده”
***
بوی غم میآید از شهر رسول
بوی اشک حیدر و آه بتول
آسمانیها همه دل بی شکیب
بر لب شیر خدا امن یجیب
لحظهها لبریز از دل وا پسی
فاطمه گریان ز داغ بی کسی
میچکد بر گونهها با صد محن
دانه دانه اشک از چشم حسن
اینک، غم گرفته عالمین
بغض کرده گوشه خانه حسین
در میان حجره ای غرق ملال
آیههای اشک میخواند بلال
لحظههای آخر پیغمبر است
روح هستی در میان بستر است
با دلی محضون به حال احتضار
چشمهای خسته او اشک بار
اشک او از بی کسی حیدر است
قصه نامردی و میخ در است
گوشه ای گرم نیایش با خدا
میبرد بالا علی دست دعا
اهل بیت خویش را با اشک و آه
در وداع آخرین دارد نگاه
گاه گوید با علی از غسل و قبر
درد دل با چاه و مظلومی و صبر
گاه گوید با غم و درد و محن
غم مخور هستی من زهرای من
بعد من حامی دست حق شوی
اولین کس تو به من ملحق شوی
بعد من اجر رسالت هیزم است
هستی ام در آتش نا مردم است
اشک او تصویری از حق نمک
در میان کوچهها غصب فدک
آسمان را رنگ نیلی میزنند
بین کوچه بر تو سیلی میزنند
قطره قطره اشک او دارد سخن
از دل و لبهای پر خون حسن
در نگاه آخرش راز مگوست
حرفها از بوسه زیر گلوست
“سید محسن احمدزاده”
***
باید دوباره خیمه غم دست و پا کنیم
پرچم، کُتل، کتیبه، علم دست و پا کنیم
بعد از دو ماه گریه به ارباب بی کفن
اشکی برای شاه کرم دست و پا کنیم
بوی (حسن) وزیده ز اشعار محتشم
وقتش رسیده لوح و قلم دست و پا کنیم
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
یعنی نوای (واحسنم) دست و پا کنیم
باید مقدمات سفر تا مدینه را
حتی شده به رنج و الم دست و پا کنیم
آنجا بساط روضه مردی کریم را
در کوچهها قدم به قدم دست و پا کنیم
طرح ضریح فرشچیان باشد و سپس
یک نقشه هم برای حرم دست و پا کنیم
وقتی که سفره دار، کریم است بهتر است
کیسه برای سیم و دِرم دست و پا کنیم
امشب خدا برای حسن سینه میزند
باید زمینه، نوحه، دو دم دست و پا کنیم
طشتی برای شاه غریبی که ناله زد:
«می سوزد از ستم جگرم» دست و پا کنیم
“محمود مربوبی”
***
در کوچه پای آمدنش تیر میکشد
از سمت گوش تا دهنش تیر میکشد
این طفل هر زمان که به در میکند نگاه
بی وقفه چارچوب تنش تیر میکشد
مادر چقدر دلنگران سکوت اوست
فهمیده سینه حسنش تیر میکشد
نام حسن ردیف غزلهای غربت است
حتی ردیف تَن تَ تَنَش تیر میکشد
این بار زهر کینه بر او کارگر شده
هی لخته لخته هی دهنش تیر میکشد
زینب نشسته پاره تن را نظاره گر
با هر نفس نفس، بدنش تیر میکشد
از بس که گریه کرده در این ماتم عظیم
چشمان خیس سینه زنش تیر میکشد
شاید که یاد کرببلا میکند حسین
وقتی که دارد از کفنش تیر میکشد
“سیدحسن رستگار”
ترکیببند شهادت امام حسن و پیامبر
گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است
گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه
تاریک تر ز عرصه تاریک محشر است
گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین
اشک عزا به دیده زهرای اطهر است
گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر
دیدم که روز، روز عزای پیمبر است
پایان عمر سید و مولای کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حیدر است
قرآن غریب و فاطمه از آن غریبتر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است
روی حسین مانده به دیوار بی کسی
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است
***
ای دل بیا گریه زینب نظاره کن
مانند پیرهن جگر خویش پاره کن
زهرا به خانه و ملک الموت پشت در
از بهر قبض روح شریف پیامبر
از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب
بی اذن فاطمه ننهد پای پیشتر
با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه
در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر
یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر
اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی
روی حسین بر روی قلب پیامبر
دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار
بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر
زد بوسهها به حلق حسین و لب حسن
از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر
هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه
پیغمبری که دید ستمهای بی شمار
از کس نخواست اجر رسالت به روزگار
چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع
تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار
گویا نداشت شهر مدینه درخت گل
کآن را کنند در قدم فاطمه نثار
بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل
رنگ شرارت از رخشان بود آشکار
بابی که بود زائر آن سید رسل
آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار
بر روی دست و سینه آن بضعه الرسول
تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار
سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ
ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار
***
آید صدای فاطمه از پشت در به گوش
تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش
دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید
روز ملال و غصه و رنج و محن رسید
از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد
بس تیرها که لحظه دفنش به تن رسید
بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین
بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید
بر پیکری که بود پر از بوسه رسول
از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید
از جامههای یوسف کرببلا فقط
بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید
پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه
تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید
«میثم» بگو به فاطمه زآن خیمهها که سوخت
یک کربلا شراره آتش به من رسید
مرثیه خوان خامس آل عبا منم
در خیمههای سوخته اش سوخت دامنم
“غلامرضا سازگار”
نوحه آخر ماه صفر
چراغ عمر پیغمبر شد خاموش
قرآن میگرید، از آه زهرا
صلی الله علیک، یارسول الله
غروب خورشید است خون میگرید ماه
فما اعظم المصیبه یا الله
اصبنا بک، یا حبیبنا
صلی الله علیک یا رسول الله
آتش شعله ور از، خانه مولاست
تنها گشته علی، تنهاتر زهراست
شکست این عزا، رکن علی را
صلی الله علیک، یارسول الله
“میثم مومن نژاد”
***
دختر بَدر الدُجی امشب سه جا دارد عزا، آه و صد واویلتا
گاه میگوید پدر، گاهی حسن، گاهی رضا، آه و صد واویلتا
رحلت جانسوز ختم الانبیا، فاطمه صاحب عزا
کشته شد از زهر کینه مجتبی، فاطمه صاحب عزا
میروم اما پریشان توام ای دخترم، غصه دار حیدرم
میخوری سیلی ولی من نیستم ای کوثرم، غصه دار حیدرم
میرود از دار دنیا رحمه للعالمین، فاطمه شد دل غمین
اشک میریزد از این ماتم امیرالمومنین، فاطمه شد دل غمین
آسمان خون گریه کن امشب که زهرا مضطر است، ماتم پیغمبر است
پیکر بی جان او بر شانههای حیدر است، ماتم پیغمبر است
***
قربون غصههای بسیارت
تنها بودی کسی نشد یارت
راحت شدی دیگه آقا، از غصه زخم زبونا
دیگه کسی تو کوچهها، نمیگیره راهتو آقا
دیگه جلوت راه نمیرن، قاتلای حضرت زهرا
مظلوم حسن مظلوم حسن، پاره جگر غریب مادر
برات بمیرم که چیا دیدی
زیر لباس زره میپوشیدی
فضه میگفت که گریههات، پلک چشاتو زخمی کرده
بابات جوابشو میداد، دل حسن دریای درده
تو کوچه دیده مادرش، دنبال گوشواره میگرده
مظلوم حسن مظلوم حسن، پاره جگر غریب مادر
“محمدمهدی روحی”