اشعار محمد علی بهمنی | زیباترین ترانه ها و شعرهای عاشقانه محمد علی بهمنی

با مجموعه‌ای زیبا از اشعار محمد علی بهمنی شامل غزل های عاشقانه و ترانه های محمد علی بهمنی که توسط خوانندگان مشهور خوانده شده است همراه ما باشید.

اشعار محمدعلی بهمنی

محمد علی بهمنی شاعری اهل تهران است که در سال ۱۳۲۱ در دزفول به دنیا آمده است. شاید آشنایی او با فریدون مشیری در چاپخانه ای در تهران باعث شد او به سرودن شعر علاقه مند شده و اولین شعر خود را در سال ۱۳۳۰ بسراید. اشعار او بیشتر در قالب غزل و شعر نیمایی بوده و ته مایه‌های عاشقانه دارد.

محمد علی بهمنی در سال ۱۳۷۸ تندیس خورشید مهر را دریافت کرد و در سال ۱۳۸۳ به عنوان برترین شاعر در ۴۰ سال گذشته شناخته شد. اشعار بسیار زیبایی از این شاعر به جای مانده است که قطعا بسیاری از آن‌ها را خوانده‌اید. برخی از بهترین اشعار محمد علی بهمنی را در ادامه با هم می‌خوانیم. 

 

زیباترین اشعار محمد علی بهمنی

“تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست”

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی، چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را، امّا
غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که به هر شیوه تو را می‌جویم
تازه می‌یابم و بازت اثری پیدا نیست

شب که آرام‌تر از پلک تو را می‌بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز این‌ها نیست

 

اشعار محمد علی بهمنی

پیشنهاد: اشعار دیگر شاعران معاصر مانند اشعار عباس معروفی را نیز می توانید در ستاره بخوانید. 

“ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا تو”

پر می‌کشم از پنجره‌ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار در این پنجره با تو

از خستگی روز همین خواب پر از راز
کافی ست مرا، ‌ای همه‌ی خواسته‌ها تو

دیشب من و تو بسته‌ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو

بیدارم اگر دغدغه‌ی روز نمی‌کرد
با آتش مان سوخته بودی همه را تو

پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
‌ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا-تو

آزادگی و شیفتگی، مرز ندارد
حتا شده‌ای از خودت آزاد و رها تو

یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تو

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو

پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم از همه خلق، چرا تو

“خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می‌خواهی”

زمانه وار اگر می‌پسندیم کر و لال
به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال

مجال شکوه ندارم، ولی ملالی نیست
که دوست جان کلام منست در همه حال

قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه‌ها که مرا برده اند زیر سوال

تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم
بشوق توست که تکرار می‌شود هر سال

ترا ز دفتر حافظ گرفته ام یعنی
که تا همیشه ز چشمت نمی‌نهم‌ ای فال

مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز
نهایتی ست که آسان نمی‌دهم به زوال

خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می‌خواهی
بگو رسیده بیفتم به دامنت، یا کال؟

اگر چه نیستم آری بلور بارفتن
مرا، ولی مشکن گاه قیمتی ست سفال

بیا عبور کن از این پل تماشایی
به بین چگونه گذر کرده ام ز هر چه محال

ببین بجز تو که پامال دره ات شده ام
کدام قله نشین را نکرده ام پامال

تو کیستی؟ که سفرکردن از هوایت را
نمی‌توانم حتی به بال‌های خیال

“ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم”

خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید

رشته‌ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سر وقت مرا هم به سر وعده کشید

به کف و ماسه که نایابترین مرجان‌ها
تپش تبزده نبض مرا می‌فهمید

آسمان روشنی‌اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید

خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید

منکه حتی پی پژواک خودم می‌گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

“دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی ست”

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم، کافی ست

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم، کافی ست

گله‌ای نیست، من و فاصله‌ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه‌ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوبترینم! کافی ست

 

اشعار زیبای محمد علی بهمنی

 

“‌می‌نوشمت که تشنگی‌ام بیشتر شود‌”

می‌نوشمت که تشنگی‌ام بیشتر شود
آب از تماس با عطشم شعله‌ور شود

آنگاه بی‌مضایقه‌تر نعره می‌کشم
تا آسمان ِ کر شده هم با خبر شود

آن‌قدر‌ها سکوت تو را گوش می‌دهم
تا گوشم از شنیدن ِ بسیار کر شود

تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست
«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»

آرامشم همیشه مرا رنج داده‌است
شور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟

مرهم به زخم ِ بسته که راهی نمی‌برد
کاشا که عشق مختصری نیشتر شود

“این سیب كه ناچیده به دامان تو افتاد”

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد

ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد

من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست كه می خواهدم آزاد

ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را
كش مردم آزاده بگویند مریزاد

من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
آرام چه می جویی از این زاده ی اضداد؟

می خواهم از این پس همه از عشق بگویم
یك عمر عبث داد زدم بر سر بیداد

مگذار كه دندانزده ی غم شود ای دوست
این سیب كه ناچیده به دامان تو افتاد

از پله های ابر
پایین
می‌آید
بی ذوقی نکن
چتر سیاه!

نه که دست از باران بشویم
نه!
هزاردستان هم که باشم
به لمسش
هزاران دست کم دارم
باران می‌داندم
که یا نمی بارد
یا گاه
نمی به دستم می نشاند.

من
دل رفتن نداشتم
درخت خانه ات ماندم
تو
رفتن را
دل دل نکن!
ریزش برگ هایم
آزارت می‌دهد.

پروانه
بی تاب گلی ست که برای تو چیده ام
گل را به شاخه می بندم
پروانه آرام می‌شود
شعری برای تو می چینم

 

اشعار معروف محمد علی بهمنی

با خواندن اشعار محمد علی بهمنی متوجه می‌شوید که بسیاری از آن‌ها را شنیده اید؛ چرا که خوانندگان مطرحی همچون زنده یاد حبیب محبیان، زنده یاد ناصر عبداللهی، شادمهر عقیلی، علیرضا قربانی و… از زیبایی شعر بهمنی استفاده کرده و آن را با ملودی‌های زیبا به بهترین آهنگ‌هایشان تبدیل کرده‌اند. در ادامه برخی از اشعار محمدعلی بهمنی که توسط خوانندگان معروف خوانده شده اند را گردآوری کرده ایم.

“قصه دل یا هوای حوا”

دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه‌ی کفش فرار و ور کشید
آستین همت و بالا زد و رفت

یه دفه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه‌ی فردا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت

زنده‌ها خیلی براش کهنه بودن
خودش و تو مرده‌ها جا زد و رفت

هوای تازه دلش می‌خواست، ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت

دنبال کلید خوشبختی می‌گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت

(اجرا شده توسط عماد رام و ناصر عبدالهی)

“خرچنگ های مردابی”

در این زمانه‌ی بی های وُ هوی لال پرست
خوشا به حالِ کلاغانِ قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم؛ لحظه لحظه‌ی خود را
برای این همه ناباورِ خیال پرست 

به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند، ماهیِ زلال پرست 

رسیده‌ها؛ چه غریب و نچیده میُفتند
به پای هرزه علف‌های باغِ کال پرست

(اجرا شده توسط حبیب)

پیشنهاد: بهترین مجموعه شعر درباره ماهی را نیز می توانید در ستاره بخوانید. 

“دوست دارم”

همه میدونن دوستت دارم میدونن می‌بینند که با همیم 
مـثل دو تا کفتر تو هوا به خــدا واسـه هم پر میزنیـم

من که امروز به چشت خیلی عزیزم
مثل اشــک از چـشم تو فـردا نریزم

من که امروز به چشت خیلی عزیزم
مثل اشــک از چـشم تو فـردا نریزم

عزیـزم دوری نمیـخوام
تو رو اینجوری نمیخوام

بـه خـــدا دوســـت دارم 
بـه خـــدا دوســـت دارم

همه میدونن دوستت دارم میدونن می بینند که با همیم
مـثل دو تا کفتر تو هوا به خــدا واسـه هم پر میزنیـم

من که امروز به چشت خیلی عزیزم
مثل اشــک از چـشم تو فـردا نریزم 

من که امروز به چشت خیلی عزیزم
مثل اشــک از چـشم تو فـردا نریزم

عزیـزم دوری نمیـخوام
تو رو اینجوری نمیخوام 

بـه خـــدا دوســـت دارم
بـه خـــدا دوســـت دارم

ای عزیز مـهربونـــم جـون تو بسـته به جونــــــم 
من واسه تو زنده هستم تو رو از جون می پرستم

وقتی پیش این و اونــم نمیـدونم چـی بـخونـم 
اما با تو خوب میدونم چی بگم از چی بخونم

(خواننده حمیرا)

 

مجموعه اشعار محمد علی بهمنی

 

“هوای قفس”

ببین من هنوزم نفس می‌کشم
نفس در هوای قفس می‌کشم

گذشتم زخود تا نگویم به تو
چه رنجی در این یک نفس می‌کشم

هر آنچه که بودم 
برای تو بودم

هر آنچه که هستم
به خدا برای تو هستم

تو سادگیم را
چه ساده گرفتی

به پای غرورت
چه ساده شکستم

نگفتی چه بودم 
نگفتم که هستم

بترس از زمین که تو را بشکنم
به پای غرور تب آلوده ام

بترس از زمین که در آیی زمن
ببینی منی را که من بوده ام

اگر روزگاری دل از تو گسستم
اگر روزگاری ی ی ی قفس را شکستم 

بدانی چه بودم، بدانی چه هستم
با تمام این غرورم، بیش از اینها من صبورم 

ببین من هنوزم نفس می‌کشم
نفس در هوای قفس می‌کشم 

گذشتم ز خود تا نگویم به تو
چه رنجی در این یک نفس می‌کشم 

(خواننده حمیرا)

“رودخونه ها”

رودخونه‌ها منم میخوام راهی بشم برم به دریا برسم ماهی بشم
دلم میخواد اونجا برم که همه دنیا آب باشه تا نرسه دستی به من 
دلم میخواد دور و برم هزار تا گردآب باشه 
رودخونه ها منم میخوام راهی بشم برم به دریا برسم ماهی بشم 

من دیگه سرنوشتمو به دست فردا نمیدم لحظه به لحظه دلمو به آرزوها نمیدم 
میخوام غبار تنمو پاک کنم خاطره های خاکیمو خاک کنم 
قصه دل کندنمو موجای دریا میدونن شکستن بغض منو فقط حبابا میدونن 
رودخونه ها منم میخوام راهی بشم برم به دریا برسم ماهی بشم 

(اجرا شده توسط رامش)

“چادر نماز”

ای یک یک یارم تو منو مضحکه کردی
با یک یک چشمک داخل معرکه کردی

قد اگه بنازم که همش عشوه و نازه
طُرف اگر بتابم که چه شبهای درازه

من دلبرکم دلبرکم دلبر باریک 
با چادر نماز رو میگیرم روز میشه تاریک

اون چش چشم مستت که پر از ناز و ادامه 
اون لب لب قندت که پر از شهد و شرابه

برده دلو با دل هم در جنگ و جداله 
از تو دل کندن جون تو والا محاله

من دلبرکم دلبرکم دلبر باریک 
با چادر نماز رو میگیرم روز میشه تاریک

قد اگه بنازم که همش عشوه و نازه 
طُرف اگر بتابم که چه شبهای درازه

من دلبرکم دلبرکم دلبر باریک
با چادر نماز رو میگیرم روز میشه تاریک

من دلبرکم دلبرکم دلبر باریک 
با چادر نماز رو میگیرم روز میشه تاریک…..

(اجرا شده توسط رامش)

“دهاتی”

ساده بگم ساده بگم
ساده بگم داهاتیم

اهل همین نزدیکیا
همسایه روشنیا
همخونه تاریکیا

ساده بگم ساده بگم
بوی علف میده تنم
هنوز همون داهاتیم
با همه شهری شدنم
با همه شهری شدنم

باغ غریب ده من
گلای زینتی نداشت
اسب نجیب ده من
نعلای قیمتی نداشت 

اما همون چار تا دیوار
با بوی خوب کاه گلش
اما همون چنتا خونه
با مردم ساده دلش 

اما همون چار تا دیوار
با بوی خوب کاه گلش
اما همون چنتا خونه
با مردم ساده دلش

برای من که عکسمو
مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من که شرقیم
از اون هوا دل بریدم 

برای من که عکسمو
مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من که شرقیم
از اون هوا دل بریدم

دنیایی که دیدن اون
اگر چه مثل قدیما
راه درازی نداره
اما می‌دونم که دیگه
دنیای خوبه سادگی
به من نیازی نداری

برای من که عکسمو
مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من که شرقیم
از اون هوا دل بریدم
برای من که عکسمو
مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من که شرقیم
از اون هوا دل بریدم

ساده بگم ساده بگم
ساده بگم داهاتیم
اهل همین نزدیکیا
همسایه روشنیا
همخونه تاریکیا
ساده بگم ساده بگم
بوی علف میده تنم
هنوز همون داهاتیم
با همه شهری شدنم
با همه شهری شدنم

باغ غریب ده من
گلای زینتی نداشت
اسب نجیب ده من
نعلای قیمتی نداشت
اما همون چار تا دیوار
با بوی خوب کاه گلش
اما همون چنتا خونه
با مردم ساده دلش
اما همون چار تا دیوار
با بوی خوب کاه گلش
اما همون چنتا خونه
با مردم ساده دلش

برای من که عکسمو
مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من که شرقیم
از اون هوا دل بریدم
برای من که عکسمو
مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من که شرقیم
از اون هوا دل بریدم

(اجرا شده توسط شادمهر عقیلی)

 

اشعار محمد علی بهمنی 2

 

“دلخوشی”

کاش میشد از تو دلم
حرفامو بیرون بریزم
یه شبم اشکامو من
تو دامن اون بریزم 

دلم من به این خوشه
که یاری مثل اون داره
سر حرفش میمونه
این دیوونه تا جون داره

می خوان این دل خوشی رو ازم بگیرن
اگه اون بود نمی ذاشت
می خوان اتیش بزنن به هستی من
اگه اون بود نمی ذاشت

اگه اون بود نمی ذاشت
حال من این جوری باشه
نمی ذاشت حرفیو ترسی
دیگه از دوری باشه

دل من به این خوشه
که یاری مثل اون داره
سر حرفش میمونه
این دیوونه تا جون داره
سر حرفش میمونه
این دیوونه تا جون داره

(اجرا شده توسط شادمهر عقیلی)

“دل سپرده”

من زنده بودم اما، ا نگار مرده بودم 
از بس که روزها را باشب شمرده بودم

یک عمر دور و تنها، تنها به جرم اینکـــــــــــه 
او سرسپرده میخواست، من دل سپرده بودم

یک‌عمر می‌شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

یک عمر دور و تنها، تنها به جرم اینکـــــــــــه 
او سرسپرده میخواست، من دل سپرده بودم

در آن هـــــوای دلـگیر، وقتی غروب می‌شد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم

وقتی غروب می‌شد، وقتی غروب می‌شد
کاش آن غروبها را،از یاد برده بودم، از یاد برده بودم

من زنده بودم اما، ا نگار مرده بودم 
از بس که روزها را باشب شمرده بودم

یک عمر دور و تنها، تنها به جرم اینکــــه 
او سرسپرده میخواست، من دل سپرده بودم

(اجرا شده توسط هومن بختیاری و تورج شعبان خانی)

“بهار بهار”

بهار بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه‌ها بود

بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی

وا بکنیم پنجره ها رو یا نه
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه

وا بکنیم پنجره ها رو یا نه 
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه 

بهار اومد لباس نو تنم کرد 
تازه تر از فصل شکفتنم کرد

(اجرا شده توسط ناصر عبدالهی و تورج شعبان خانی)

“روزای بارونی”

یه روز دلم گرفته بود
مثل روزای بارونی
از اون هواها که خودت
حال و هواشو میدونی

اگه بشه با واژه ها 
حالمو تعریف بکنم
تو هم من و شعر منو
با همه حست میخونی

یه حالی داشتم که نگو 
یه حالی داشتم که نپرس
یه تیکه از روحمو من 
جایی گذاشتم که نپرس

یه جایی که میگردم و
دوباره پیداش میکنم
حتی اگه کویر باشه 
بهشت دنیاش میکنم 

اسم قشنگ شهرمو
تو میدونی چی میذارم؟
دونه دونه کوچه هاشو
به اسمای کی میذارم؟

آخه تو هم مثل منی 
مثل دلای ایرونی
وقتی هوا ابری میشه 
حال و هوامو میدونی

(خواننده ناصر عبدالهی)

“طعنه ناشنیده”

این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده ام؟ جان دقایقم بگو

این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده ام؟ جان دقایقم بگو

آینه در جواب من، باز سکوت میکند
باز مرا چه میشود؟ ای تو حقایقم بگو

جان همه شوق گشته ام طعنه ناشنیده را
در همه حال خوب من، با تو موافقم بگو

پاک کن از حافظه ات شور غزل های مرا
شاعر مرده ام بخوان، گور علایقم بگو

با من کور و کر ولی، واژه به تصویر مکش
منظره های عقل را با من سابقم بگو

من که هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو

یا به زوال میروم یا به کمال میرسم
یک سره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو

یا به زوال میروم یا به کمال میرسم
یک سره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو

من به کجا رسیده ام؟ جان دقایقم بگو
من به کجا رسیده ام؟ جان دقایقم بگو …

(اجرا شده توسط ناصر عبدالهی)

“تو ای عشق”

جواب سوالم تو باشی اگر
ز دنیا ندارم سوالی دگر

جواب سوالم تو باشی اگر
ز دنیا ندارم سوالی دگر

که من پاسخی چون تو میخواستم
مباد آرزویم از این بیشتر

که من پاسخی چون تو میخواستم
مباد آرزویم از این بیشتر

نشستم به بامی‌که بامیش نیست
شگفتا دلم میزند باز پر

نفسگیر گردیده آرامشم
خوشا بار دیگر هوی خطر

برا آن است شب تا بخوابم که شر
بزن باز بر زخم من نیشتر

دلم جراتش قطره ای بیش نیست
تو ای عشق او را به دریا ببر

(اجرا شده توسط ناصر عبدالهی)

 

اشعار عاشقانه بهمنی

 

“تلخ و شیرین”

لبت نه گوید پیداست می‌گوید دلت آری
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری

دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری

نمی‌رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری

چه می پرسی ضمیر شعرهایم کیست آن من
مبادا لحظه ای حتی مرا اینگونه پنداری

تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
بشرطی که مرا در آرزوی خویش نگذازی

چه زیبا می‌شود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری

چه فرقی می‌کند فریاد یا پژواک جان من
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

صدائی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت
اگرچه بر صدایش زخم ها زد تیغ تاتاری

چه فرقی می‌کند فریاد یا پژواک جان من
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

(اجرا شده توسط ناصر عبدالهی)

 

اشعار عاشقانه محمد علی بهمنی

 

“شیوه ما”

نَتوان گُفت که این قافِله وار میمانَد 
خسته و خُفته از این خیر جُدا میمانَد

این ره این نیست که از خاطره اش یاد کُنیم
این سَفر هَمرَهِ تاریخ به جا میمانَد

این رَه این نیست که از خاطِره اَش یاد کنیم
این سَفر هَمرَهِ تاریخ به جا میماند

دانه و دام در این راه فراوان امّا
مُرغ دلسیر زِ هر دام رها میمانَد

میرِسی آخر و افسانه وا ماندن ما
همچو داغی به دلِ حادثه ها میمانَد

بی صداتَر زِ سکوتیم ولی گام خروش ن
غمه ماست که در گوش شما میمانَد

بروید ای دلتان نیمه که در شیوه ی ما
مَرد با هر چه ستم هر چه بلا میمانَد

بروید ای دلتان نیمه که در شیوه ی ما
مَرد با هَر چه سِتم هَر چه بلا میماند

بروید ای دلتان نیمه که در شیوه ی ما
مَرد با هَر چه سِتم هَر چه بلا میماند

(اجرا شده توسط ناصر عبدالهی)

“ماه من”

از خانه بیرون میزنم اما کجا امشب!
شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه ها امشب!

پشت ستون سایه‌ها روی درخت شب
می‌جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

می‌دانم آری نیستی اما نمی‌دانم
بیهوده می‌گردم به دنبالت چرا امشب؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب

ها… سایه‌ای دیدم! شبیه ات نیست اما حیف!
ای کاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتا ز برگی هم نمی آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من، بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم تو که می‌دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شب های جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟

(اجرا شده توسط ناصر عبدالهی)

“ابر و آفتاب”

قطره قطره اگر چه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم

ساخت ما را همو که میپنداشت
به یکی جرعه اش خراب شدیم

ای مترسک کلاه را بردار 
ما کلاغان دگر عقاب شدیم

ما از آسودن و نیاسودن 
سنگ زیرین آسیاب شدیم

ای مترسک کلاه را بردار 
ما کلاغان دگر عقاب شدیم

ما از آسودن و نیاسودن 
سنگ زیرین آسیاب شدیم

قطره قطره اگر چه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم

ساخت ما را همو که میپنداشت 
به یکی جرعه اش خراب شدیم

گوش کن ما خروش و خشم تو را 
همچنان کوه بازتاب شدیم

اینک که این تو که چهره میپوشی 
اینک این ما که بی نقاب شدیم

ما که ای زندگی به خاموشیم 
هر سوال تو را جواب شدیم

دیگر از جان ما چه میخواهی 
ما که با مرگ بی حساب شدیم

(اجرا شده توسط ناصر عبدالهی و امیر کریمی)

پیشنهاد: مجموعه ای از شعر درباره مترسک را می توانید در ستاره بخوانید. 

“نامهربانی”

در دیگران می‌جوئی ام اما بدان ای دوست
این سان نمی‌آمیز من حتی نشان ای دوست

من در تو گم گشتم مرا در خود صدا می‌زد
تا پاسخم را بشنوی عشق و آسان ای دوست 

در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش بجان ای دوست

گفتی بخوان خواندم وگر چه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست

من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم
گر می‌توانی یک نفس با من بمان ای دوست

یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من منی بر شانه‌ها بار گران ای دوس

نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می‌کوشید به ما نی مهربان ای دوست

آن سان که می خواهد دلت با من بگو آیی
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست

(اجرا شده توسط ناصر عبدالهی و امیر کریمی)

“خسته”

از زندگی از این همه تکرار خسته‌ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته‌ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر، ز، هر که و هر کار خسته‌ام

دل خسته سوی خانه، تن خسته می‌کشم
دیگر از این حصار دل آزار خسته‌ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته‌ام

از زندگی از این همه تکرار خسته‌ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته‌ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر، ز، هر که و هر کار خسته‌ام

دل خسته سوی خانه، تن خسته می‌کشم
دیگر از این حصار دل آزار خسته‌ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته‌ام

تنها و دل گرفته بی زار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته‌ام

(اجرا شده توسط امیر کریمی)

 

اشعار زیبای محمد علی بهمنی

 

“نبض تپنده”

بعد از عبور فاصله ها را شناختم
“بی” را شناختم من و “با” را شناختم

جغرافیای شهر تو چندان شگفت نیست
این بام این دوگانه هوا را شناختم

آخر اگرچه دیر ولی زیرکانه تر
فرق میان ما وشما را شناختم

گفتی: “عبث مکوش که یک دست بی صداست”
من در سکوت نیز صدا را شناختم

خود را شناختم من و شادا که عاقبت
– این سخت جان آبله پا را شناختم

(اجرا شده توسط رضا آریایی)

“چه آتش ها”

تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هر شب
بدین سان خواب‌ها را با تو زیبا می‌کنم هر شب

تبی این گاه را، چون کوه سنگین می‌کند آنگاه
چه آتش‌ها که در این کوه برپا می‌کنم هر شب

تماشایی است پیچ و تاب آتش‌ها. خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می‌کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی‌ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می‌کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی‌ها می‌کنم هرشب

تمام سایه‌ها را می‌کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می‌کنم هر شب

دلم فریاد می‌خواهد، ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می‌کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می‌گردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا می‌کنم هر شب

(اجرا شده توسط همایون شجریان)

 

اشعار عاشقانه محمد علی بهمنی

 

“نقش فرش دل”

گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله‌ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
بر من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

پر نقش تر از فرش دلم بافته‌ای نیست
بس که گره زد به گره حوصله‌ها را

یک بار تو هم عشق من از عقل میاندیش
یک بار تو هم عشق من از عقل میاندیش 

بگذار که دل حل کند این مسئله‌ها را
گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را

(اجرا شده توسط علیرضا قربانی)

 

اشعار عاشقانه محمد علی بهمنی

 

“پرده نشین”

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غرل شبیه غزل‌های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می‌کنم
اما چقدر دل خوشی خواب‌ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

(اجرا شده توسط علیرضا قربانی)

“قسم به حنجره ات”

قسم به حنجره ات با تو زیستم در خویش
چقدر حنجره ات را گریستم در خویش

اگرچه در همه جا آسمان همین رنگ است
سفر دوای دل و همدلان دلتنگ است

تو ساده گفتی و من نیز ساده می‌گویم
همیشه همسفران پیاده می جویم

صدای همسفران در وجود من جاریست
مرا که همسفری جز تو در سفرها نیست

بیا ببین که برای شکوفه های یتیم
به جای نان چه مگوها که می‌شود تقسیم

چه کودکان که به تاراج رفته قولکشان
چه جامه ها که دریدند از عروسکشان

چگونه می‌شود اای همزبان زبان را کشت 
سکوت کرده و دلم بغض بی امان را کشت

ببخش با همه درد و داغ می‌دانم 
نمی‌توان به یکی ابر آسمان را کشت

(اجرا شده توسط علیرضا شفائی)

 

اشعار محمد علی بهمنی

 

سخن آخر

متن خوانده تنها بخشی از اشعار عاشقانه محمد علی بهمنی است. وی یکی از بهترین غزل سرایان عصر معاصر و عاشقانه‌هایش دست مایه شاعران و خوانندگان بسیاری شده است. با کدام یک از اشعار عاشقانه محمد علی بهمنی ارتباط برقرار کردید؟ نظر شما درباره سرودن این چنین اشعار چیست؟ لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما به اشتراک گذارید. 

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

  • بسیار زیبا با تشکر فراوان
    لطفاً یه مقاله هم در مورد اشعار بانو تاجمیری منتشر کنید

نظر خود را بنویسید