معنی شعر دماوندیه به همراه آرایه های ادبی

دماوندیه قصیده ای از ملک الشعرا بهار است و مفهومی نمادین و اعتراضی دارد. معنی شعر دماوندیه به همراه آرایه های ادبی و نکات دستور زبانی آن را به صورت بیت به بیت بخوانید.

معنی شعر دماوندیه

ستاره | سرویس فرهنگ و هنر – درس ماوندیه که در کتاب فارسی دوازدهم آمده است، شعری از ملک الشعرا بهار در قالب قصیده است، یعنی مصراع نخستین این سروده با همه ی مصرع های زوج هم قافیه می باشد. (بند- دماوند – کمربند – دل بند – مانند و…). در این مطلب معنی شعر دماوندیه به همراه آرایه های ادبی و نکات دستوری بررسی می شود. 

  • موضوع شعر: سخن با دماوند
  • دماوند: نمادی از روشنفکران جامعه و نماد قدرت و توانایی مردم در صورت بیدار شدن می تواند حکومت دیکتاتوری وقت را سرنگون سازد.
  • آتش درون دماوند، نمادی از گرفتاری ها و تیره روزی های مردمِ بدبخت ایران که به شکل آتش در دل دماوند انباشته گردیده است.
  • وزن شعر (برای رشته انسانی): وزنِ «مستفعلُ فاعلاتُ فَع لُن» یا «مفعول مفاعلن فعولن» هزج مسدّس اخرب مقبوض محذوف

 

معنی شعر دماوندیه به همراه آرایه های ادبی و نکات دستوری

 

معنی شعر دماوندیه به همراه آرایه های ادبی

(یه) در دماوندیه ،نشانۀ صفت نسبی است مثلِ مَدحیه، بهاریه، حبسیه،

۱.

ای دیو سپید پای در بند‌
ای گنبد گیتی ‌ای دماوند

ای دماوندی که مانند دیوی سپید ، گرفتار و اسیر شده ای و چون بام جهان، برافراشته و با شکوهی

معنی واژگان:دیو سپید: موجودی افسانه­ای و اساطیری در شاهنامه که به دست رستم کشته می­شود. / گیتی: جهان

آرایه های ادبی: دیو سپید: استعاره از دماوند / ای گنبد: جان بخشی / گنبد گیتی: اضافه استعاری، گیتی مانند ساختمانی است که گنبد دارد  / ای دماوند: جان بخشی / پای در بند بودن: کنایه از زندانی بودن / پای در بند بودن دماوند: جان بخشی / مصراع اول، تلمیح دارد به داستان دیوسپید از هفت خوان رستم در شاهنامه فردوسی (جنگ رستم با دیوسپید) / اغراق: در بلندی دماوند / واج آرایی: صامت «د»

 

۲.

از سیم به سر یکی کله خود
ز آهن به میان یکی کمربند

ای دماوند! تو کلاه جنگی سفیدی از نقره (برف) بر سر نهاده ای و کمربندی آهنین (صخره ها و سنگ ها) به کمر بسته ای.

معنی واژگان: سیم: نقره / میان: کمر، وسط / کله خود:کلاه آهنی.

آرایه های ادبی: شخصیت بخشی: نسبت دادنِ کلاهخود و کمربند به کوه/ سیم: استعاره از برف/ میان: ایهام / کمربند آهن: استعاره از میانه کوه که پر از سنگ‌ها و صخره‌های تیره رنگ است. / شخصیت بخشی: قراردادن سر و کمر برای کوه / تناسب: سیم، آهن؛ سر، کله‌خود، میان؛ کله­خود، کمربند؛ میان، کمربند / تشبیه: دماوند را به یک جنگجو تشبیه کرده است.

دستور زبان:  فعل «داری» به قرینه معنوی حذف شده است.

 

۳.

تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر چهر دلبند

برای اینکه مردم چهرهٔ زیبای تو را نبینند با ابر چهرهٔ زیبای خود را پوشانده‌ای.

معنی واژگان: چهر: مخفف چهره / دلبند: دلخواه، زیبا / نهفتن: پنهان کردن

آرایه های ادبی: جان بخشی: نسبت دادن روی و چهره به دماوند و نهفته شدن از مردم / تناسب: روی، چهره، چشم / حُسن تعلیل: سخنور علت پنهان شدنِ قله دماوند را در پشت ابر، بیزاری و دوری کردن از مردم نادان می‌داند.ننه / دلبند: کنایه از گرامی و ارجمند

دستور زبان: تا: حرف ربط بیان علت، به معنای: «به این دلیل که» / «ت» در «نبیندت روی» مضاف الیهِ «روی» = روی تو را (جهش ضمیر ) / دلبند: صفت مفعولی

 

۴.

تا وارهی از دَم ستوران
وین مردم نحس دیو مانند

۵.

با شیر سپهر بسته پیمان
با اختر سعد کرده پیوند

برای این­که از هم­صحبتی و هم­نشینی مردم نادان و شومِ دیوصفت رهایی یابی، با آفتاب پیمان بسته ای و با ستاره مشتری پیوند و پیوستگی پدید آورده ای. (اشاره به ارتفاع کوه)

معنی واژگان: وارهی: رها شوی/ وین: و این / ستور: چهارپا، جانوران چهارپا به ویژه اسب، استر و خر، استعاره از انسان‌های پست و نادان / نحس: شوم، بدیمن، بداختر، گجسته، ناهمایون / بیت چهارم و پنجم با هم موقوف المعانی هستند.

سپهر: آسمان / سعد: خوشبختی، متضاد نحس / اختر سعد: ستاره مشتری یا هرمز است که به سعد اکبر مشهور است./ پیوند کردن: خویشاوندی کردن

آرایه های ادبی: دَم: نفس، مجاز از سخن، هم صحبتی /  تشبیه: مردم دیو مانند / ستوران: استعاره از مردم نادان

شیر سپهر: استعاره از خورشید (به اعتبار آن که برج اسد خانه اوست) / اختر سعد: کنایه از مشتری / جان بخشی: پیمان بستن دماوند با خورشید؛ پیوند دماوند با مشتری / اختر، سپهر: تناسب/ اغراق /  این بیت حُسن تعلیل نیز دارد: شاعر علت بلندی دماوند را تلاش او برای دوری از مردم زمانه می‌داند./ تناسب: سپهر، اختر؛ پیمان، پیوند

 

۶.

چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند

هنگامی که زمین از ستمِ آسمان (روزگار) این گونه خفه و ساکت و واژگون گردید…

معنی واژگان:گردون: فلک، آسمان (در این­جا روزگار) / خموش: ساکت / آوند: آونگ، آویزان، آویخته / جور: ستم

آرایه های ادبی: گردون: مَجاز از روزگار / زمین، گردون: تضاد / جور گردون: شخصیت بخشی / گشت: شد، ایهام تناسب در معنای گردیدن و چرخیدن / خموش گشتن زمین: شخصیت بخشی/ حسن تعلیل: آسمان به خاطر ستم گردون خفه و خموش و معلّق است. / این بیت با بیت بعدی موقوف المعانی است.

 

۷.

بنواخت ز خشم بر فلک مُشت
آن مشت تویی تو ‌ای دماوند

… [زمین] از خشم و ناراحتی مشت محکمی بر چهرهٔ آسمان کوبید، ای دماوند آن مشتی که کوبیده شد، تو هستی.

معنی واژگان: نواختن: کوبیدن

آرایه های ادبی: مشت کوبیدن زمین به فلک: شخصیت بخشی / ای دماوند: تشخیص / تشبیه کوه دماوند به مشت/ واج آرایی: صامت «ت» و «ش» / واژه آرایی: مشت، تو

 

۸.

تو مُشت درشت روزگاری
از گردش قرن‌ها پس‌افکند

ای دماوند تو مشت سنگین مردم زمانه هستی که بر اثر گذشت روزگاران به جای مانده‌ای. شاعر در این بیت به قدمت کوه دماوند نیز اشاره دارد.

معنی واژگان: پس‌افکند: پس افکنده، میراث، به جا مانده (صفت مفعولی مرکب کوتاه)

آرایه های ادبی: تشبیه: تو (دماوند) مشت روزگار هستی / مشت روزگار: شخصیت بخشی برای روزگار / واج آرایی «ش»، «ر»

 

۹.

ای مُشت زمین بر آسمان شو
بر وی بنواز ضربتی چند

ای دماوند که مثل مشت زمین هستی به آسمان برو و بر چهرهٔ آسمان چند ضربهٔ محکم بزن.

معنی واژگان: شو: برو/ بنواز: بزن

دستور زبان: چند: صفت مبهم / ضربتی چند: صفت مبهم مقلوب / مرجع ضمیرِ «وی»: آسمان

آرایه های ادبی: مشت زمین: جان بخشی و استعاره از دماوند /  زمین، آسمان: تناسب، تضاد / مرجع ضمیرِ «وی»: آسمان / مصرع دوم: جان بخشی / مشت، ضربت: تناسب

 

۱۰.

نی نی تو نه مُشت روزگاری
ای کوه نیَم ز گفته خرسند

نه نه، ای دماوند! تو مشت محکم روزگار نیستی. من از گفتهٔ خود راضی نیستم.  (شاعر از تشبیه خود اظهار پشیمانی می‌کند. چون لازمه اعتراض جوش و خروش است حال آن که دماوند ساکت و آرام است.)

معنی واژگان: نی نی: نه (قید نفی) /نیَم: نیستم / خرسند: راضی

آرایه های ادبی: مشت روزگار: اضافه استعاری (شخصیت بخشی)/ ای کوه: تشخیص / گفته: یعنی همان تشبیه در بیت پیشین: تشبیه دماوند به مشت. / واج آرایی: «ن»

 

۱۱.

تو قلب فسرده‌ی زمینی
از درد ورم نموده یک چند

تو قلب یخ زده و منجمد زمین هستی، که از شدت درد و ناراحتی متورم شده ‌ای

معنی واژگان: فسرده: یخ­زده، منجمد، افسرده و غمگین / یک چند: مدتی، چندی / ورم: بر آمدگی کوه

آرایه های ادبی: فسرده: یخ­زده، افسرده (ایهام) / تشبیه کوه دماوند به قلب فسرده زمین / وَرَم: آماس، استعاره از برآمدگی کوه / قلب زمین: جان بخشی / قلب، درد، ورم: تناسب / واج آرایی: «د» / بیت حسن تعلیل دارد.

دستور زبان: «تو» نهاد (مسندالیه) است/ قلب فسرده ی زمین» مسند/ «ی» پس از زمین، فعل ربطی است.

 

۱۲.

تا درد و ورم فرو نشیند
کافور بر آن ضماد کردند

به خاطرِ این که این درد و ورم التیام پیدا کند بر روی آن مرهمی از کافور (برف) نهاده اند.

معنی واژگان: تا: حرف پیوند به معنیِ «برای اینکه» / فرونشیند: فروکش کند / کافور: ماده معطر جامدی که از گیاهانی چون ریحان، بابونه و چند نوع درخت به دست می‌آید. در قدیم به عنوان مرهم و دارو روی زخم می‌مالیدند./ ضماد: مرهم / ضماد کردن: بستن چیزی بر زخم، مرهم نهادن

آرایه های ادبی: ورم: استعاره از برآمدگی کوه / کافور: استعاره از برف­ های قله دماوند / درد، ورم، ضماد: تناسب  / واج آرایی: «د»، «ر» / بیت حُسن تعلیل دارد.

 

معنی شعر دماوندیه به همراه آرایه های ادبی و نکات دستوری

 

۱۳.

شو منفجر ‌ای دل زمانه
وان آتش خود نهفته مپسند

ای دماوند ،که مانند دلِ زمانه هستی منفجر شو وخاموش بودنِ خود را شایسته ندان

آرایه های ادبی: دلِ زمانه: اضافه استعاری (جان بخشی)، / دل استعاره از دماوند (روشنفکران خاموش) / آتش: استعاره از خشم و خروش / تناسب: منفجر، آتش / منفجر شدن: کنایه از اعتراض

دستور زبان: نهفته: صفت مفعولی در نقش قید

 

۱۴.

خامُش منشین همی سخن گوی
افسرده مباش، خوش همی خند

ای دماوند، سکوت و خاموشی را کنار بگذار (به ستم و ستمگری اعتراض کن) و دست از افسردگی بردار و شاداب و با نشاط باش.

آرایه های ادبی: خامش نشستن، سخن گفتن: تضاد / سخن گفتن، خندیدن و خاموش نبودن دماوند: شخصیت بخشی / خاموش، افسرده: تناسب / خوش خندیدن: کنایه از افسردگی بدر آمدن / افسرده، خوش: تضاد

دستور زبان: همی گوی: بگو (فعل امر) / خاموش: ساکت، قید حالت / خوش: قید کیفیت / همی خند: بخند، فعل امر

 

۱۵.

پنهان مکن آتش درون را
زین سوخته جان شنو یکی پند

ای دماوند، خشم درونی ات را پنهان نکن و از این شاعرِ دل سوخته پندی بشنو. (پندِ شاعر بیت بعدی است.)

آرایه های ادبی: آتش: استعاره از خشم و خروش / آتش، سوخته: تناسب /  واج آرایی: صامت «ن» / سوخته جان: کنایه از دردمند و آزرده (مقصود خودِ شاعر)

دستور زبان: پند: مفعول / یکی: صفت مبهم / سوخته جان: صفتِ مرکب، جانشین اسم، منظور «خودِ شاعر» است

 

۱۶.

گر آتش دل نهفته داری
سوزد جانت، به جانت سوگند

اگر آتش درونت را پنهان کنی، به جانت قسم می‌خورم، که جانت می‌سوزد.

معنی واژگان: سوختن: سوزاندن

آرایه های ادبی: آتش دل: استعاره از خشم و خروش / سوختن جان: کنایه از نابود شدن /  واژه آرایی: جان / تناسب: دل، جان

دستور زبان: بیت سه جمله دارد. /  «ت» در «جانت» در هر دو مورد نقش مضاف الیهی دارد / حذف فعلِ «می خورم» به قرینه معنوی

 

۱۷.

ای مادر سر سپید بشنو
این پندِ سیاه‌بخت فرزند

ای کوه دماوند، که مانند مادری سفید موی هستی، به پند فرزند سیاه بخت خود گوش کن‌

آرایه های ادبی: سر: مجاز از مو / مادر سر سپید: استعاره از دماوند، نمادی از مردم و فرهنگ ایران / «سر سپید» ایهام دارد: الف) پیری که موهایش سپید شده. ب) قله‌ی کوه که برف بر روی آن نشسته است. / سپید، سیاه: تضاد / سیاه بخت: کنایه از بدبخت، حس آمیزی / تناسب: مادر، فرزند

دستور زبان: سیاه بخت:صفت مرکب. ترکیب وصفی مقلوب. منظور خود شاعر است.

 

۱۸.

از سر بکش آن سپید معجر
بنشین به یکی کبود اورند

روسری سفید خود را از سر باز کن؛ یعنی سازش با حکومت را رها کن و قیام کن و با شکوه و جلال بر تختی شاهانه بنشین.

معنی واژگان: معجر: روسری، سرپوش / اورند: تخت

آرایه های ادبی: اورند: مجازا از فرّ و شکوه، شأن و شوکت / سپید معجر: استعاره از برف روی کوه / از سر برکشیدن معجر سپید: کنایه از دوری از گوشه نشینی، ضعف و خاموشی /  بر اورند نشستن: کنایه از قدرت­نمایی کردن، فرمانروایی کردن / سپید، کبود: تضاد و تناسب

دستور زبان: سپید معجر و کبود اورند: ترکیب وصفی وارونه یا مقلوب (معجرِ سپید، اورندِ کبود)

 

۱۹.

بگرای چو اژد‌های گرزه
بخروش چو شرزه شیر ارغند

ای دماوند، مانند اژدهایی خشمگین با دیکتاتور زمانه، بجنگ، و مانند شیری خشم آلود و دلیر، به غرّش در بیا

معنی واژگان: بگرای: حمله‌ور شو (حرکت کن) فعل امر از گراییدن / اژدها: مار / گرزه: نوعی مار سمی که سری شبیه به گرز دارد / شرزه: خشمگین، غضبناک / ارغند: خشمگین و قهرآلود

آرایه های ادبی: گرزه، شرزه: جناس ناهمسان / تشبیه در مصرع نخست و دوم / واج آرایی: «ش»

مفهوم کلی بیت: دعوت به اعتراض در برابر ظلم

 

۲۰.

بفکن ز پی این اساس تزویر
بگسل ز پی این نژاد و پیوند

این بنای ظلم وستمگری را از ریشه برکن و نسل و دودمانِ این فرمانروایانِ ستمگر را نابود ساز.

معنی واژگان: پی: پایه، شالوده / اساس تزویر: پایه­های حکومت ریاکار، اضافه استعاری / از پی افکندن: کنایه از نابود کردن / گسلیدن: پاره کردن، جداکردن (بن ماضی: گسل، بن مضارع: گسست) / تزویر: دورویی، ریاکاری / این نژاد و پیوند: منظور نژاد و پیوند ستمگران

آرایه های ادبی: اساس تزویر :  اضافه ی استعاری به معنای پایه های حکومت/ نژاد، پیوند: تناسب / پی، اساس: تناسب / هر دو مصراع موازنه (برای رشته انسانی)

 

۲۱.

برکن ز بن این بنا که باید
از ریشه بنای ظلم برکند

این بنا و اساس ستم را نابود کن، زیرا باید ظلم را ریشه کن کرد

معنی واژگان: بن: ریشه

آرایه های ادبی: از بن برکندن: کنایه از نابود کردن کامل / «بنا» در مصرع نخست: استعاره از بیداد / از ریشه برکندن: کنایه از نابود کردن کامل / قلمرو ادبی: برکن، برکند: همریشگی، جناس / بنای ظلم: اضافه تشبیه / واج آرایی «ب»، «ن»

 

۲۲.

زین بی خردان سفله بستان
داد دل مردم خردمند

انتقام مردم دانا را از این نادانان فرومایه بگیر

معنی واژگان: زین: از این / سفله: فرومایه، بدسرشت (شاعر طبقه حاکم را بی خرد، پست و مردم روزگار را دانا می‌شمارد.)/ ستاندن: گرفتن، (بن ماضی: ستاند، بن مضارع: ستان) / داد: حق و حقوق

آرایه های ادبی: بی­خرد، خردمند: تضاد / بی خردان سفله: فرمانروایان ستمگر در زمان سخنور / واج آرایی «د» و مصوت کوتاه –ِ

 

تاریخ ادبیات درباره شاعر

محمّد تقی بهار (۱۳۳۰-۱۲۶۵ هجری شمسی)، شاعر، روزنامه نگار، استاد دانشگاه و محقق در مشهد متولّد و در تهران از دنیا رفت. مقبره او در آرامگاه ظهیر الدّوله در شمیران است. شهرت شاعری بهار، به خاطرِ قصاید فخیم و استواری است که با توجّه به سنّت ادبیِ گذشته، سروده است.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

  • نصراله

    با درود،از زحمتی که برای ترویج فرهنگ ایرانی می کشید .سپاسگزارم.از اینکه کوشش داشته اید تا واژه های فارسی را بکار ببرید.جای سپاس دارد.مانند اینکه نوشته اید (معنی واژگان).ای کاش میشد به جای واژه معنی که عربی است یک واژه دیگر مانند هدف رادر ادبیات بکار برد.و بسیاری واژه های دیگر که از زبان های بیگانه دیگر مانند انگلیسی -فرانسه و دیگرزبانها…آمده اند.به جای اولا بگوییم یک،یکمین،نخست،نخستین. به جای مثلا بگوییم مانند….

نظر خود را بنویسید