۲ انشا درباره خاطرات عید نوروز؛ خاطراتی شیرین و آموزنده

انشا درباره خاطره عید نوروز و حوادث تلخ و شیرین آن را می‌توان همچون خاطراتی آموزنده تعریف کرد و از هر چه رخ داده است نتایج زیبا و مفیدی گرفت.

انشا درباره خاطرات عید نوروز و اتفاقاتی که در این ایام رخ می‌دهد، بسیار جذاب و دوست داشتنی است و مانند یک قصه‌ خواندنی خواهد بود. انشا در مورد عید نوروز و خاطرات آن را می‌توان با یاد پولکی، عیدی و لباس‌های نو، دید و بازدیدهای هیجان انگیز و… گره زد. این موضوع انشا را باید به نوعی یکی از جذاب‌ترین موضوعات انشا دانست. در ادامه به دو نمونه انشا با این موضوع می‌پردازیم.

دو نمونه انشا درباره خاطره عید نوروز

 

انشا درباره خاطره عید نوروز

نوشتن انشا به سبک خاطره نویسی یکی از مهارت‌های نوشتاری است که دانش آموزان آن را در نگارش پایه دوازدهم فرا می‌گیرند. در این راستا ما قصد داریم برای نمونه و داشتن ایده، ۲ نمونه انشا در مورد خاطرات عید نوروز را به شما رائه دهیم تا بتوانید انشاهای خوبی در این باره بنویسید. با ما همراه باشید.

 

انشا اول: لباس عید منحصر به‌فرد

بند مقدمه (زمینه سازی)

به یاد دارم که چیزی تا عید نوروز نمانده بود؛ برای خرید نوروز آماده شده و مغازه‌های پوشاک، کیف و کفش را یک به یک پشت سر می‌گذاشتیم. من به دنبال خرید یک پیراهن خاص صورتی رنگ بودم که پیش‌تر در خیال خودم طراحی‌اش کرده و به آن بال و پر داده بودم. می‌خواستم این پیراهن را به عنوان لباس شب عید به همراه کیف و کفش صورتی به تن کنم و به عید دیدنی بروم.

 

بندهای بدنه (متن نوشته)

سرانجام لباس و کیف و کفش مورد نظرم را در مغازه‌ها پیدا کردم و مادرم آن‌ها را برایم خرید. به نظرم می‌آمد که با این ترکیب رنگ صورتی، می‌توانم عید امسال در میان دخترعمه‌ها و دختر خاله‌ها، منحصر به فرد باشم. به مادرم گفتم که به هیچ یک از خاله و عمه و دخترهایشان چیزی از مدل و رنگ لباس من خبر ندهد. نمی‌خواستم کسی شبیه لباس من و یا حتی همرنگ آن را برای دید و بازدیدهای عید، به تن کند.

بارها و بارها در کمد لباس‌هایم را باز کرده و پیراهن صورتی زیبا را در آن می‌دیدم و برای اولین عید دیدنی لحظه شماری می‌کردم. سرانجام سال نو تحویل شد و پس از این که سبزی پلو ماهی ناهار را به همراه خانواده میل کردیم؛ لباس‌های نوی عیدم را پوشیمه و راهی خانه مادربزرگ و پدربزرگ شدیم.

به خانه مادربزرگ و پدربزرگ که نزدیک شدیم، دل دل می‌کردم که شاید دختر عمه‌هایم را هم آن جا ببینم. خوشحال بودم که با این لباس زیبایی که به تن دارم، می‌توانم گل سرسبد مجلس عید دیدنی امسال باشم. پدرم زنگ در را به صدا درآورد و اتفاقا پسر عموی کوچکم در را باز کرد. فهمیدم که طبق حدس قبلی‌ام، خانواده عمه‌ام هم آن جا حضور دارند. با سری افراشته و اعتماد به نفس تمام، قدم به سالن پذیرایی مادربزرگ گذاشتم و صحنه‌ای که دیدم مانند سطل آب سردی بود که روی سرم ریخته شد!

 

بند نتیجه (جمع‌بندی)

دختر عمه بزرگترم که رقیب اصلی من به حساب می‌آمد، سمت راست سالن نشسته و لباس صورتی رنگی درست مانند لباسی که من به تن داشتم، پوشیده بود. انگار دنیا روی سرم خراب شده بود، با دلخوری که سعی می‌کردم پشت لبخندهایم پنهانش کنم، با همه روبوسی کرده و نشستم. دیگر آن پیراهن صورتی رنگ به تنم شادی‌آور نبود و بدتر آزارم می‌داد. تمام تلاش‌های من برای داشتن لباس عید منحصر به در چند ثانیه نقش بر آب شده بود! 

در همین فکرها بودم که دختر عمه‌ام به سمتم آمد و در کنارم قرار گرفت. آن‌وقت همه با لذت به ما نگاه کردند و گقتند مثل دوقلوها شده اید. با هم به سمت آیینه رفتیم و خودمان را نگاه کردیم. به راستی هر دو شبیه هم بودیم و چقدر در این لباس‌ها زیبا شده بودیم. همدیگر را در آغوش گرفتیم و بعد در حالی که دست روی شانه‌های هم انداخته بودیم همچون دو خواهر دوقلو و دو دوست صمیمی به سالن برگشتیم.

 

پیشنهاد مطالعه: دو نمونه انشا در مورد نوجوانی

 

دو نمونه انشا درباره خاطره عید نوروز

 

انشا دوم: آشتی دو برادر

عید نوروز از راه رسیده بود و میز اتاق پذیرایی پر از خوراکی‌های خوشمزه، آجیل، میوه و شیرینی شده بود. میهمانان یکی یکی می‌آمدند و مادرم از آن‌ها پذیرایی می‌کرد. ما هم به میهمانی‌های مختلف می‌رفتیم و بازمی‌گشتیم. من می‌دانستم که پدر و عمویم با هم اختلافی قدیمی دارند و قهر هستند. مانند سال‌های قبل امسال نیز خبری از عید دیدنی بین خانه ما و منزل عمویم در کار نبود.

من می‌دانستم که عید نوروز زمان کنار گذاشتن تلخی‌ها و کینه‌هاست و باید همه افراد فامیل و دوستان دوباره پیوند خویشاوندی میان خود را محکم کنند. اما گوش پدر و عموی من به این حرف‌ها بدهکار نبود. از این رو تصمیمی گرفتم و آن را با مهارت تمام به اجرا گذاشتم.

پنهانی از پدرم با پسرعمویم تماس گرفتم و به او گفتم که باید عید امسال بین پدرهایمان آشتی برقرار کنیم. او هم احساس مشابهی داشت و پذیرفت که نقشه‌مان را عملی کنیم.

ما نقشه کشیدیم که با هماهنگی قبلی کاری کنیم که پدر و عمو در منزل مادربزرگمان با هم روبرو شوند و چاره‌ای جز آشتی کردن نداشته باشند.

برای روز دوشنبه با پسرعمویم قرار گذاشتیم. من نزد پدر رفتم و به او گفتم که دوشنبه به منزل مادر بزرگ برویم. او به من گفت که ما به تازگی آن جا رفتیم و دلیلی ندارد که دوباره به این زودی به آن‌ها سر بزنیم. اما من اصرار کردم و گفتم که مادر بزرگ زمان زیادی تنها می‌ماند و اکنون که در تعطیلات عید نوروز به سر می‌بریم، خوب است که دوباره به او سر بزنیم. سرانجام پدرم پذیرفت.

پسر عمویم نیز همین مکالمات را با عمویم داشته و او را راضی کرده بود. روز دوشنبه از راه رسید و ما به منزل مادربزرگ رفتیم. همگی نشسته و در حال صحبت کردن بودیم که زنگ خانه به صدا درآمد. من سریع آیفون را زدم و در را باز کردم. پدرم به من گفت که قبل از شناسایی کسی که پشت در است، نباید آیفون را می‌زدم. اما کار از کار گذشته بود و عمویم به همراه خانواده‌اش داخل آمدند.

پدر و عمویم چشم در چشم هم و روبه‌رو ایستاده و چیزی نمی‌گفتند. ما پسرعموها چشم به آن‌ها دوخته و دعا می‌کردیم که زودتر کینه‌ها را کنار گذاشته و با هم آشتی کنند. همین اتفاق هم افتاد؛ دو برادر با دیدن هم قلبشان از محبت به تپش افتاد و مهرشان جوشید. پدرم دست در بازوی عمویم انداخت و او را به سمت خودش کشید. آن‌ها یکدیگر را در آغوش گرفتند و روبوسی کردند. آشتی میان پدر و عمو، آشتی میان دو خانواده بود و مادربزرگ نیز از خوشحالی اشک شوق می‌ریخت.

 

دو نمونه انشا درباره خاطره عید نوروز

 

سخن پایانی

انشا درباره خاطرات عید نوروز با توجه به خاطرات یا تخیلات هر کس می‌تواند به صدها مدل مختلف نوشته شود و بخش‌های گوناگونی از وقایع نوروز را بازگو کند. انشا درباره خاطره شب یلدا نیز چیزی مشابه است و می‌تواند به همین شکل متنوع نوشته شود. شما چه خاطره ای از ایام نوروز دارید؟ برای ما خاطرات یا نظراتتان را بنویسید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید