متن روضه شب پنجم محرم – زهیر بن قین و عبدالله بن حسن

روضه شب پنجم محرم به زهیر بن قین و حضرت عبدالله بن حسن، کودک هشت ساله امام مجتبی (علیه‌السّلام)، منسوب است. البته روضه حبیب بن مظاهر نیز به این شب تعلق دارد. مجموعه‌ای از متن روضه شب پنجم محرم از عزاداری های مداحان اهل بیت در این بخش گردآوری شده است.

متن روضه شب پنجم محرم

شب پنجم به حبیب بن‌ مظاهر و حضرت عبدالله بن حسن کودک هشت ساله امام حسن مجتبی (ع) منسوب است. عبدالله (ع) در شمار آخرین شهیدانی بود که پیش از شهادت امام حسین (ع) در ظهر عاشورا به شهادت رسید. 

زهیر، الگوی عاشقی کربلاست. او تا چند روز پیش، از دیدار حسین(ع) هراس داشت، اما پس از آن که به خیمه امام گام نهاد، هراسش به عشقی جاودانه بدل شد. بارقه نگاه حسین(ع) چنان در جانش اثر کرده بود که از همه هستی خود گذشت و از دنیا و خانمان گسست. او در این راه چنان پیش رفت که به یکی از فرماندهان سپاه آن حضرت تبدیل شد. به همین مناسبت متن روضه شب پنجم محرم را برای شما عزیزان گردآوری کرده‌ایم.

متن روضه شب پنجم محرم

 

متن روضه شب پنجم محرم

حاج میثم مطیعی

 

بسم الله الرحمن الرحیم…

“یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ …”

من نبایدبهت بگم که اگه امشب و فردا شب هرچی حسن جان بگی مادرش دعات میکنه… حسن جان … حسن جان… شب امام حسنِ ..

عمریست دخیلم به ضریحی که نداری ..

“یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه”

حتما باحاجت اومدی… یا امام حسن ای کریم اهل بیت…این مردم با یه امیدی اومدن… “وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا” هرکی صدای منو میشنوه آبرو دار و قسم بده “یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه” … هرکی کربلا نرفته از امام حسن خواهش کنه … بگه من کربلا نرفتم هنوز … یه بار دیگه :

“یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه…”

فرج امام زمان، سلامتی رهبر، نابودی وهابی و داعشی ،آل سعود، آمریکا، آل خلیفه، اسرائیل، برا مسلمونا بگو … یه بار دیگه …برا مردم میانمار، شیعیان بحرین، شیعیان حجاز، یمن، عراق، سوریه …

 

 

عبدالله بن حسن آخرین شهید بنی هاشمه … این پسر ، حسنی تبار ، از دو شهید قبلی دوتا نشونه داشت … داغِ دوتا عزیز رو شعله ور تر کرد …

وقتی آقایِ غریب ما رو دوره کردن همه دورشُ گرفتن اهل خیمه دارن نگاه میکنن؛ سیدبن طاووس نوشته: ” فَخَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ…” عبدالله اومد بیرون ” وهُوَ غُلامٌ لَم یُراهِق …” هنوز نابالغ بود …

دست نازکه … قد کوتاهه … بدن ضعیفه….”
“مِن عِندِ النِّساءِ…”بیرون آمد از بین زن ها…

“یَشتَدُّ…”میدوید…خودشو خلاص می‌کرد… “حَتّى وَقَفَ إلى جَنبِ الحُسَینِ علیه السلام…” یهو اومد وسط قتلگاه، کنار امام حسین ایستاد… بعد از اینکه خودشو رسوند کنار امام حسین ” فَلَحِقَتهُ زَینَبُ ابنَةُ عَلِیٍّ …” زینب تا کجا دوید؟تا کجا اومد جلو عبدالله رو برگردونه… “فَأَبى وَامتَنَعَ امتِناعاً شَدیداً…” عبدالله مقاومت کرد، با زینب برنگشت.

فقط یه صدا زد: “وَاللّهِ لا افارِقُ عَمّی…” من از عمو جدا نمیشم …
می‌دوید و گاه می‌افتاد او
از جگر فریاد می‌زد ای عمو …می‌
دوید و می‌نشستُ می‌کشیدُ
می‌بریدُ می‌درید و ….

اون نامرد اومد … ” فَأَهوى بَحرُ بنُ كَعبٍ إلَى الحُسَینِ علیه السلام بِالسَّیف…” این ملعون شمشیر رو به نیت امام حسین علیه السلام بالا آورد ، دستشو کشید همۀ قدرتش رو جمع کرد … خواست شمشیرو پایین بیاره اول یه صدا شنید: یه نوجوونی فریاد زد: ” وَیلَكَ یَا بنَ الخَبیثَةِ…”ای فرزند زن ناپاک! “أتَقتُلُ عَمّی؟”میخوای عموی منو بکشی؟! نمیذارم …. “فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ…” این شمشیر پایین آمد “فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِیَدِهِ…” دستُ حمایل کرد به عمو نخوره … “فَأَطَنَّها إلَى الجِلدِ… فَإِذا هِیَ مُعَلَّقَةٌ …” دست قطع شد … از پوست آویزان شد …. استخوان را شکست … گوشت رو درید … “فَنادَى الغُلامُ…”بچه صدا زد:

“یا اُمّاه …” مادر … مادر …
پیرو مکتب عباسم من

دست در راه تو نشناسم من

عموجان … عموجان …

 

سید مجید بنی فاطمه

 

چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبان اشک های بی صدا گفتم حسین

یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است
در قنوت خویش قبل از ربنا گفتم حسین

در مناجات شب جمعه نمیدانم چه شد
خواستم بر لب برم نام تو را گفتم حسین

ماند “هل من ناصرت” بی‌پاسخ اما بارها
آمد از کرب و بلا لبیک تا گفتم حسین

نام زهرا را شنیدم هرکجا گفتم علی
نام زینب را شنیدم هر کجا گفتم حسین

کُلُ اَرضٍ کربلا، من تازه فهمیدم چرا
در خراسان، در نجف،در سامرا گفتم حسین

حرم امام رضا هم میری زود دلت هوای کربلا میکنه،کربلا میری زود دلت هوای امام رضا می‌کنه،……امشب شبِ دوتا عزیزای امام مجتبی است،امشب و فردا شب، سفره‌دار کریم اهل بیتِ….

یادت باشه اگه رفتی کربلا ،اگه رفتی ایوون طلای ابی عبدالله بعد از اینکه سلام دادی تهش بگو یا امام حسن…گفت آخه قدیم کاروان از ایران میرفت مدینه رو زیارت میکرد بعد میرفت کربلا…میگه دیدم زائر ایرانی تو کربلا، حرم ابی عبدالله یه شمع روشن کرده،هی زیر لب میگه قربونت برم حرم نداری….هی زیر لب میگه قربونت برم یه چراغ بالا قبرت روشن نکردن،گفتم: نگاه کن آقا حرم داره زائر داره….

گفت: مدینه بودم نذر امام حسن داشتم بقیع یه دونه شمع روشن می کردم، ریختن منو زدن….حالا نذرمو اومدم اینجا اَدا کنم، گفتم: حسین جان! داداشت خیلی غریبه…..

اما غریب اون کسی نیستش که زائر نداره،غریب اون کسی نیستش که حرم نداره،غریب اون کسی است که سن و سالی نداشته باشه،دستش به دست مادرش باشه،اصلاَ اسم مادر میاد داد همه بلند میشه،هزار مرد زمین بخورن اما یه زن زمین نخوره…

زنده‌ام تا باشی
من مگر مردم عمو جان که تو تنها باشی

سوی توی می آیم
گیرم اصلا وسط لشگر اعدا باشی

قتلگاهم باشد
مطمئنم که بهشت است تو هرجا باشی

آمدم بی شمشیر
تا که نگذارم عمو بین سنان‌ها باشی

می‌شوم عباست 
تا مگر منتظر یاری سقا باشی

اکبرت را کشتن
لشگر کوفه نمی‌خواست که بابا باشی

کور خواندند ولی
پسر آخرت آمد که سراپا باشی

به چه از این بهتر
که فدای پسر حضرت زهرا باشی

تیغ دارد در دست
بر نمی دارد عمو از سر تو لشگر دست

دست این بچه رو داد تو دست زینب، گفت: مراقبش باش، حضرت علی اکبر رفت، قاسم رفت، این تنها یادگار حسنِ، همچین که یه وقت از دور دید عمو تو گودال افتاد،گفت: عمه! بذار برم، نمی‌تونم عمومو تنها بزارم….

دست از تو نکشم
گیرم اصلا که جدا گردد از این پیکر دست

ساربان هم اینجاست
آه فهمیده که تو کرده ای انگشتر دست

سر برایت بدهم
حال که نیست عمو در بدنم دیگر دست

تا حواست به من است
می برد شمر در این فاصله بر خنجر دست

فاطمه آمده و
با همان دست شکسته کمی آب آورده است

دست من رفت ولی
قاتلان وارد گودال شدند آخر دست

نقش می بندد عمو
عاقبت خون منو و خون تو روی هر دست

تو اون غوغا این نوجوان اومد دید عمو افتاده،تیر به سینه ی مبارک زدن، بدن پاره پاره،همچین که همه رو زد کنار دید عمو بی حال کنار گودالِ،دید نا نجیب شمشیر رو کشید،پرید بغل عمو،گفت : من نمیذارم،عمومو شهید کنید نامردا،من پسر علی هستم، من نوه ی فاطمه ام،عمومو غریب گیر آوردید،زن و بچه اش منتظرن….

دستش و جلو آورد تا شمسیر به آقا نخوره، یه وقت حسین دید دست عبدالله، به پوستی آویزونِ….زودی عبدالله رو بغل گرفت،دست عبدالله بریده،حسین با اون وضعیت تو بغل گرفت عبدالله رو…

دو نفر تو بغل حسین جون دادن، اونم کار حرمله بود،یکی علی اصغر،دیدن حرمله تیر به حلقومش زد، عبدالله هم با تیر حرمله به حسین دوخته شد، تا تیر زد حسین صورتشو برگردوند،آخ عزیزِ برادرم….

 

روضه زهیر بن قین و عبدالله بن حسن
متن روضه شب پنجم محرم

 

حاج محمود کریمی

 

پس از آن گفت و شنود آن شه ابرار ندا داد در آن عرصه ی پیکار به آن لشکر خونخوار که ای قوم ستمکار منم حجت دادار منم آن که به هر عضو تنم بوسه زده احمد مختار اگر اهل نمازید بدانید که ما روح نمازیم اگر اهل دعایید بدانید که ما جان دعاییم اگر عبد خدایید بدانید که ما وجه خداییم خدا را به چه تقصیر ستادید و کشیدید به قتلم زره کینه و تزویر همه نیزه و شمشیر نمودید رخم را هدف سنگ و دلم را هدف تیر چه رو داده که با ختم رسل یکسره پیوند گسستید

و چنین عهد شکستید همین آب که بر وحش و طیور و به همه خلق مباح است به روی پسر فاطمه بستید در این ماه که ممنوع قتال است چه رو داده که خون من مظلوم حلال است چرا خیل جوانان مرا یکسره کشتید و به شش ماهه من رحم نکردید زدید از ره بیداد به حلقوم علی اصغر من تیر جفا را.

صد افسوس که در پاسخ ریحانه پیغمبر اسلام زبان را ز ره کینه گشودند به دشنام که یکباره همان مظهر خشم ازلی وارث شمشیر علی نعره کشید از جگر و تیغ کشید از کمر و کرد سر و جان سپر و ریخت به هم بحر و بر و کرد چنان حمله بر آن قوم که در خاطره ها گشت عیان خندق و بدر و احد و خیبر و احزاب که دیده است که یک فرد لب تشنه که هفتاد و دو داغش به جگر مانده کند حمله به یک لشکر و لشکر بگریزند به صحرا و بیابان و در و دره و کوه و کمر از تندر خشمش ملک الموت گرفته به کف انگشت تحیر که حسین است

و یا کرده خدا حمله بر این قوم ستمکار زهی تیغ و زهی دست و زهی عزم و زهی غیرت و ایثار که یک فوج سپه در کف یک فرد شده سخت گرفتار بیایید و ببیند حسین است که می رزمد و می تازد و از خشم جهانگیر و شرار دم شمشیر و ز فریاد خروشنده ی تکبیر به هم ریخته اوضاع زمین را و سما را.

ارباب ما تشنه….داغ دیده…اکثر تیغ ها و نیزه ها زهرآگین..دلواپس زن و بچه…داغ اکبردیده…داغ عباس دیده…نزدیک ۵۰بیت رجز خونده، پسر علیِ….خدایِ بلاغت و فصاحت…همه فرار میکردند….

اگر پیرو میثاق خداوند نمی بود به یک حمله آن حجت دادار نمی ماند به جا یک تن از آن لشکر خونخوار به تسلیم خدا بازوی او ماند ز پیکار که آن قوم ستمکار به او حمله نمودند به شمشیر شرر بار یکی زد به جبین سنگ و یکی بر جگرش نیزه یکی بر دهنش تیر و یکی فرق ورا کرد جدا از دم شمشیر فلک آتش توفنده شد و سخت برافروخت ملک بال و پرش سوخت قدر ریخت به سر خاک و گریبان قضا چون جگر خواجه لولاک شد از پنجه غم چاک و رسولان همه فریاد کشیدند و به تن جامه دریدند و به دندان جگر از خشم گزیدند

و ندا از طرف خالق دادار شنیدند که ای عالم ایجاد همه هست خدا نقش زمین شد سر پیغمبر و زهرا و علی باد سلامت که شد از عرشه زین نقش زمین شمس امامت به خدا وجه خدا در یم خون کرد اقامت همه صحراست پر از گرگ و زنند از همه سو بر بدنش چنگ یکی نیزه فرو کرده به قلب و دگری دامن خود کرده پر از سنگ ،سنان رفته فرو در گلو و راه نفس بسته بر او تنگ ،الا خیل ملایک نگذارید که زهرا برود جانب گودال و ببیند که حسینش زده چون بسمل بی بال پر و بال و به پرواز در آورده ز لب های به خون شسته خود روح دعا را.

اینجا بود عبدالله، از حبس دست خانوم خارج شد…همینطوری این بچه رو خانوم زینب محکم گرفته،کی رو گرفته؟!پسر امام حسن؛که با یه انگشتش همه عالم رو می چرخونه…کی گرفتدش؟!دخترِ علی….همینطوری هی زیرِ بازوها و دست عمه رو گرفت،می خواست خارج شه.صدا میزد:”والله لا اُفارقُ عمّی…”من از عموم غافل نمیشم. می‌خوام برم پیش عموم،یه عمریه با عموش زندگی کرده

 

 

شجاعتش حسنیست
قسم به دست علی،دستِ قدرتش حسنیست

به خلق و خوش قسم،که خُلق وخوش حسینی
و خِلقتش حسنیست

امام زاده ی عشق نواده ی علیست و
سیادتش حسنیست

شکوهِ بی بدل است،به چشم اهل حرم
قد و قامتش حسنیست

چه سروِ رعنایی،بلند مرتبه است
و صلابتش حسنیست

چقدر با ادب است
به عمه ها و عمو ها ارادتش حسنیست
چقدر لحظه ی تلخ شهادتش حسنیست

امام حسن تو بغل امام حسین بود…این بچه هم تو بغل امام حسین بود…بخون لهوف رو،امام سجاد علیه السلام فرمودند:۳۰هزار نفر دور بابامو گرفتن….همه برای رضای خدا میزدن…با وضو میزدن….قربة الی الله میزدن…از لای این جمعیت،از لای دست و پا ،شمشیرها رو کنار میزد.دنبال یه چیزی هم تو راه میگشت پیدا کنه بتونه دفاع کنه…

بعید شد گودال
به زیر خون تنش ناپدید شد گودال

حسین سوره ی نور…
ز نیزه شأن نزول حدید شد گودال

و جسم عبدالله مراد بود وبه پایش مرید شد گودال

دستا که افتاد و داشت بال بال میزد…رسید حرمله و از بالای سر از فاصله ی چند قدمی،بالای بلندی، گلوی عبدالله رو تو امام حسین نشانه کرد…

رسید حرمله و به زنده ماندن او ناامید شد گودال
پس از سنان وشبث رسید چکمه و زخمش شدید شد گودال

به تن گره خورده، زره شده است و به روی بدن گره خورده
ببین که در گودال،به بوی سیب، بوی یاسمن گره خورده

تمام شد دوری… تن حسین به جسم حسن گره خورده
که جسم عبدالله چونان کفن به تنِ بی کفن گره خورده

به لکنت افتاده…
چقدر سُمّ سطور میان همهمه بر پیرُهن گره خورده

دوباره غوغا شد…عزیز فاطمه بیش از همیشه تنها شد
زخونِ ثارالله، زمین تشنه لبه قتلگاه دریا شد

به غیره نیزه و تیر چقدر ردّ سم اسب…
زبانِ روضه گرفت،که قسمت تن ارباب ضربه از قفا شد
و بعدِ عبدالله سرِ بریدنِ رأسِ حسین دعوا شد

زبان روضه خوندن باید، عین زبان روضه خوندن امام زمان باشه…..صدا زد : یا جداه …یادم نمیره… اون موقعی که سینه ات سنگین شد ….اصلاَ روضه خوندنش نه، سلامش : ” السلام علی الشیب الخضیب…..”سلام به محاسن پر خونت …سلام به صورت خاکی ات…ما ازاین ناحیه روضه می خونیم …منو ببخشه امام زمان …بمیرم برات، اون لحظه دیگه آسمان رو دود میدیدی حسین …..

زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست
خار و خاشاک زمین منزل و ماوای تو نیست

ای جان حسین.‌‌…جانان حسین…
عالم سنه قوربان حسین

یل یاتار طوفان یاتار
یاتماز حسینین پرچمی

 

روضه شب پنجم محرم  عبدالله بن حسن
متن روضه شب پنجم محرم عبدالله بن حسن

 

حاج سید مهدی میرداماد

 

چقدر شلوغِ گودال،لرزه رو تنم نشسته
یه تنِ زخمیِ بینِ، این همه نیزه شکسته

دوست دارم برم تو گودال،بغلِ عمو بمیرم
همین هم بسِ برا من،جلو یه تیرو بگیرم

کاشکی می شد که،عمه نبینه
میخواد بشینه قاتل رو سینه

ای وای باورم نمیشه
انگار شمرِ که رسیده

بین ناله های زهرا
قاتل خنجر رو کشیده

واویلا صدای هَل مِن ناصرِ
واویلا عموم شده مُحاصرِ

دستش رو کشید،هر چی ابی عبدالله سفارش کرده بود،زینب! این بچه رو مواظب باش،من بزرگش کردم،این بچه از یک سالگی تو بغلِ منِ،این داداشِ قاسمِ،قاسمیِ که سیزده سالکی بگه:”اَحلی مِنَ العسل” این بچه هم خون داداشم حسن تو رگاشِ،این امانتِ،این یتیمِ…

ابی عبدالله،” رَبیعَ الْاَیْتامِ” یه جوری رو یتیم حساسِ،که رو بچه ی خودش حساس نیست…لذا وقتی دستش رو کشید،دوید وسط میدون از لای اسب ها و شمشیرها، نمیدونم خودش رو چه جور رسوند گودال،فقط همین رو میدونم تا رسید،دید سر عمو تو دستِ قاتلِ،دید الانِ که شمشیر بالا رفتِ و پایین بیاد،سر از بدنِ عمو جدا کنه،یه بچه ی یازده ساله،مگه چقدر بازو داره،دستش چه اندازه است؟ بلند کرد دستش رو،دید کاری نمیتونه بکنه،نه سپری،نه چیزی،تا شمشیر اومد پایین،دستش رو آورد جلو،تا دستش افتاد،بعضی ها نوشتن صدا زد:آخ مادر!…افتاد تو بغل حسین…

همه اومدن برایِ غارت و غوغا و جنجال
اونی که نیزه نداشته،با عصا اومده گودال

ببین اربابت رو چه جوری کشتن،مرحومِ سید بن طاووس توی لُهوف نوشته…

اونی که نیزه نداشته،با عصا اومده گودال

نمی‌خوام بین ما دیگه،این همه فاصله باشه
نمی‌خوام سرِ تو دستِ،خولی و حرمله باشه

میشه که از من،نگیری روتو
حالا که قاتل، گرفته موتو

برگرد خیمه رو نگاه کن
چشما خیره سمت گودال

اینجا مادرت رسیده
اونجا عمه رفته از حال

دو تا یتیم تو بغل حسین جون دادن،یتیمای داداشش حسن،قاسم جون داد،یکی هم عبدالله،هر دو براش سخت بود،مگه راحتِ آدم یتیمِ داداشش تو بغلش جون بده،اما برا قاسم حضرت این جمله رو به کار برده:سختِ برا عموت، تو صداش بزنی، نتونه کاری برات بکنه…آخه قاسم هی پاهاش رو روی زمین می کشید…

حالا من از شما سئوال می کنم،فقط جواب من رو با گریه بدید من حرفم رو زدم،اونجا سخت گذشت به حسین، یا سر عبدالله سخت گذشت؟ باز رسید سر قاسم یه ذره جون داشت، قاسم رو بغل کرد،باهاش حرف زد،نوازشش کرد،جون داشت با قاسم حرف بزنه،رمق داشت قاسم رو بغل کنه برگرده،اما تو گودال وقتی عبدالله افتاد تو بغلش،نمی تونست حرف بزنه،با چشماش هی نگاه کرد،عموت رو حلال کن، داشت با عبدالله حرف میزد،تو بغل حسین،حرمله تیر سه شعبه زد،سر بچه تو بغل حسین جدا شد،حسین….

 

حاج محمدرضا طاهری

 

دلم با شما نیست، اما جدا نیست
غبار رهت هست اگر خاکِ پا نیست

چه شبها صدایت زدم تا بیایی
صدایم برایت کمی آشنا نیست؟

اگر چه تو حق داری آقا بگویی
که بغضِ فراقِ تو، در این صدا نیست

شفایم تو هستی، دوایم تو هستی
شفا نیستی تو، نه، بی تو دوا نیست

اگر تو نباشی برایم نصیبی  
در این روز و شبهای ماه عزا نیست

دعای من آقا به جز دیدن تو
دعایم به جز دیدن کربلا نیست

برای یتیم حسن در مدینه
کسی روضه خوان در بر مجتبی نیست

بیا روضه ام را ببر سمت گودال
بگو شأن این بی کفن بوریا نیست

 

 

با عمّه گفت: کشت مرا سوز این نفس

من را بزرگ کرده برای همین نفس
تا آخرین توانم و تا آخرین نفس

باید به سر روم پسر او که میشوم
گیرم نمیشوم سپر او که میشوم

عمریست که به ؛غیر عمویم نداشتم
تا بود دامنش ، نفسش، غم نداشتم
بابا نداشتم عوضش کم نداشتم

اشکم نوشته تا نفس آخرم حسین!
ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین!

عمّه دستش رو محکم گرفته، دستور ابی عبداللّهِ. فرمود:زینب جان، خیلی مراقب عبداللّه باش. هنوز خجالت زده ی داداشم برای قاسم هستم.دیدم خیلی بی تابی میکنه مواظبش باش….

بگذار تا که شیر جمل را نشان دهم
تا نعره ی امیر جمل را نشان دهم
شمشیر بی نظیر جمل را نشان دهم

عمّه به روم سنّ کمم را نیاوری
عبّاس میشوم علمم را بیاوری

در جنگ تن به تن به زمین تن نمیدهم
گر صد سپاه تیغ دهد من نمیدهم
فرصت مقابل تو به دشمن نمیدهم

فریاد میزنم عَلَمِ زینبِ توأم
بابا مدافع حرمِ زینبِ توأم

صد زخم روی بال و پر من گذاشتند
سر نیزه را روی جگر من گذاشتند
با تیغ و تیر سر به سر من گذاشتند

عمّه تمام پیکر من درد می‌کند
او را زدند و حنجر من درد می‌کند

گودال را نبینن، آه که او خورد بر زمین
هُل داد نیزه ای و عمو خورد بر زمین
با زخم سینه روی گلو خورد بر زمین

گرچه نخواست خم شد و افتاد با سرش
از سمت راست خم شد و افتاد با سرش

زینب اگر چه دست پسر را مهار کرد
از بس که داد زد ز بس که هوار کرد
دستش کشید سمت عمویش فرار کرد

“واللّه لِا اُفارِقُ عمّی”، من عمویم را تنها نمیگذارم…..روضه برای ابی عبداللّه سخت میشه.دستورِ حسین بود نیاد، ولی دیدند وسط میدان میدوه، زینب داره دنبالش میدوه. میانِ این همه نامحرم گاهی عمّه ی سادات چادر عربی زیر پاش گیر میکرد میخورد زمین.هی میگفت :عزیزِ برادرم……

وقتی رسید تیر حرامی به او گرفت
جای عمویش نیزه ی شامی به او گرفت

دید ابن کعب ملعون بالا سر ابی عبداللّه میخواد شمشیر رو پایین بیاره.شیر بچه ی امام حسن صدا زد: “یابن خبیثین”، میخواهی عموی مرا بکشی؟تا شمشیر رو پایین آورد دستش رو جلو آورد…. تا حالا هی میگفت: “عمّی” عمو…. تا استخوان شکست. تا ستون دست شکست، انگار یاد کوچه ی بنی هاشم افتاد، صداش بلند شد: “وا اُمّاه”. ابی عبداللّه بغلش کرد، عزیز دلم، عمو جونم، مگه نگفتم نیا، تو خیمه ها بمون….

افتاد بر تنش سپرش را بغل گرفت
از بین چکمه‌ها پسرش را بغل گرفت
بر سینه اش همی که سرش را بغل گرفت

بوسید تا حسین گلویش یکی شدند
چسبیده بود او به عمویش یکی شدند

نزدیک اوست حرمله او را نشانه کرد
اوّل نشست روی عمو را نشانه کرد
پایین گرفت زیر گلو را نشانه کرد

برای امام زین العابدین پیغام آوردند خوشحال باشید قتله ی بابایت را مختار به سزای عملش رسوند، فرمود: حرمله را گرفتند؟ گفت: آقا همه را گرفتند.شما چرا اینقدر روی حرمله تأکید د ارید؟ فرمود: کاری حرمله با ما کرد دل ما را آتش زد….

تیر سه شعبه قلب عمو را درست زد
ای خاک بر سرم دو گلو را درست زد

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید