شعر یزدی؛ مجموعه شعر و متن در مورد یزد

شعر یزد از هرچه درباره یزد است سخن می‌گوید. یزد از شهرهای قدیمی ایران با فرهنگ اصیل بوده و مردمش لهجه شیرین دارند. شعرهای یزد گاه شعر محلی یزدی و با لهجه هستند و برخی دیگر به زبان معیار سروده شده‌اند. شعر کوتاه یزدی، شعر کودکانه یزد که میون ایرونه، شعر حافظ در مورد یزد، یزد ما چقه خشه، شعر یزدی طنز و شعرهای یزدی دیگر را در مطلب حاضر بخوانید.

اشعار یزد

شعر درباره یزد در میان اشعار شهرهای مختلف مانند شعر در مورد اصفهان، اشعار درباره شیراز و شعر در مورد تهران، از چند منظر قابل توجه است. اول اینکه شهر یزد یکی از قدیمی‌ترین و زیباترین شهرهای سرزمینمان ایران است و از این خطه دانشمندان، شاعران و فرهیختگان بسیاری برخاسته‌اند. دوم لهجه شیرین و خاص مردمان شهر یزد است که تعداد زیادی از شعرهای یزدی با این لهجه سروده شده‌اند. در ادامه مطلب اشعاری را گرد آورده‌ایم که از زیباترین و بهترین اشعار در مورد یزد هستند و در چند دسته ازجمله شعرهای کوتاه، شعر کودکانه، شعر طنز، مثنوی و قصیده درباره یزد و… طبقه‌بندی شده‌اند.

 

شعر یزد

 

شعر کوتاه یزدی

به به ز یزد و مردم خوش نام پرورش
وان خاک پاک و زر و گوهر برابرش

آباد و بی زوال و کهنسال و با شکوه
این شهر پیر، وه که چه زیباست منظرش

دارالعباده شهرت و عنوانش از قدیم
زیبنده افسری است سرافراز بر سرش

“باقر دهقان”

✦✦✦

درکرانه ی کویرِ شعله بار
مانده شهری از قرون به یادگار

مهد رشد عالمان پاکباز
سرزمین اشک، با راز و نیاز

همصدا با هُرم گرم آفتاب
در کویر داغ و با کمبود آب

✦✦✦

شهر من شهر قشنگی در کویر
شهر آب انبار، شهر بادگیر

شهر من شهر گل و خشت و دعا
شهر دلهای همیشه با خدا

✦✦✦

 

شعر یزد

 

شعر درباره یزد به زبان رسمی 

من عاشقم به تو ای شهر یزد من
زیباتر از تو چه باشد به نزد من

یزدان نگاهبان تو ای یزد نازنین
ای برترین ز تو آثار در زمین

ای یزد من که تو زیبا مکان من
ای شهرمن که تو بهتر ز جان من

از حیث علم سرآمد به کشوری
اندر دل کویر، نگینی منوری

همواره شهر امن و امان و صداقتی
چون زادگاه مردم بس بالیاقتی

اول دیار خشت خام ز آثار عالمی
از هرچه برتر است تو اکنون مقدمی

تاریخ باشکوه تو دوم در عالم است
بر مردم جهان، تو شکوهت مسلم است

شیرینیت همه خوش طعم و دلپذیر
در نوع خود به کل جهان هست بی نظیر

از نقش ترمه‌های تو بهتر ندیده‌اند
آن را ز بهر هدیه به یاران خریده‌اند

از باغ دولتت که ز آثار باصفاست
آن بادگیر بی نظیر بلندش همی بجاست

آبی که زیر مسجد جامع روانه است
باشد قنات زارچ در عالم یگانه است

آتشگهش نگر که ز آثار باستان
بر جای مانده ز نیکان و راستان

زوج منار مسجد جامع چگونه است
از ارتفاع در مساجد دنیا نمونه است

زندان پر ز وحشت اسکندر زمان
بینی شکوه خانه لاری کنار آن

هم دخمه است و قلعه نارین و چک‌چکست
از وصف آن که هرچه بگوییم اندکست

پویا ز وصف یزد بسی گفتگو کند
توفیق خدمتش ز خدا آرزو کند

“محمد پویافر”

✦✦✦

بر شهر یزد و ثبت جهانی آن درود
بر شهر خشت خامِ نخستین مکان درود

بر دومین نمونه ز تاریخ روزگار
بر یزدیان پاکدل و مهربان درود

یزد همچو گوهری بود اندر دل کویر
بر شهر برترین ز تمام جهان درود

بر جامع مسجد و درِآن قنات زارچ
بر اولین قنات ، ز آب روان درود

آن محبس سکندر و تاریخ رنجها
بر آن نماد استقامت ایرانیان درود

آتشگهش نشانه ی پیشینیان ماست
بر آن مکان پاک و به پیشینیان درود

آن باغ دولتش و چه بیمثل بادگیر
بر باغ باشکوه و بر آن باغبان درود

آنگه نگر به قلعه ی نارین و چک چکش
بر شهرشان ز میبد و هم اردکان درود

دارد ز بهر مشتریان ترمه های ناب
 بر میهمان محترم و میزبان درود

شیرینیش مناسب پیر و جوان بود
بر فرد خوش سلیقه ز پیر و جوان درود

پویا بگفت اندکی از وصف شهر یزد
بر خاک پاک یزد و به یزدانیان درود

✦✦✦

زاده ی یزدم و مهمان کویر
در دل خشکی و بی آبی اسیر

شهر من شهر قنوت است و قنات
بی گل و سبزه، که بی مایه فطیر

ابرها گِردِ سرم می گردند
کاش می شد که بگردند اجیر؛

قطره ای آب شوند و بارند
بر تن تشنه ی من سهل و یسیر

روزها گرم و شبها خنک است
نام یک کوه در اینجا شده “شیر”

اولین شهر که نامند ز خشت
هم ندارد چو به تاریخ نظیر

رتبه ی اول کنکور شود
همت ماست، تو تحویل بگیر!

همچنان دیده به خاکش هستم
شهر من گفت: همینجا تو بمیر!

“نادره حاجی صادقی”

 

شعر یزد

 

شعر یزدی طنز

زن رفت و بچا رفتَن و خوب مامِله جور شد
ای دل چه نشستی که یَه سنگ و دو چوغُور شد

مرغ و چوریام تارت شُدَن رفتنو گفتم
یا الله دِبِجُم پَسّای اَلدَنگی و سور شد

دَس ور دلِ مَن نزار که اوضا پَسَکی شد
رفتم بکشم وَسمه به اَبرو چَشَه کور شد

چاشتوم خو نونِ توس زَده و اَردَهِ تلخه
شوموم همه شو اِشکِنَه با روغن اُور شد

دیک و اُجاغ و پختنی از بیخ گَلِ میخ رَف
هر بار چیزی پختم مِثِّ کِریا شد و شور شد

یا دولَخ و تیفون خونه بونجَم را پَچُل کِرد
یا هِی کَرَه تِین توند و مَگَز، بَن گَلِ تور شد

کُلفَت اگه خویش چَغمالَه بود شَخ نِگَرِش دار
تا تَسّ سَرِ زانو نَزَنی یعنی قصُور شد

خدمتکار فِرزُم نَمیدونم کی غُرِش زَد
نیم چاش بیخودی لُندَه زد و از خونه دور شُد

دیروز که یَهّو با دو تا جُلبَندی پس اومد
جفتِ چَشِ بی حالِ «جلالی» پُرِ نور شُد

“دکتر عبدالحسین جلالیان یزدی”

✦✦✦

وَر بـــاد نَـــدِه اِقّــَــدَه ايـــن زُلــف چُــلُـفـتَـه..
بــِــيـزار كه وَر بَــشـن مُـلِت يَـخـودَه شُلُفته

ايــن بي پـيَري را كـه رَقيـبوم شُـدَه اِمـشـو
زَنجـيـل مِزَنـَـم اِقّــَه تـو فَـرقِــش كه پَسُفته

هيـشكَه را نَمـِلّــَم كه گَلِت بَن شَه عزيزوم.
هـر چـي ديَه از هـر كَه شِنُفتي گَف مُــفته

جير جير مُـكُـنَه پـيـش تو مِـثِّ بَچه تِرناسك.
اونــوَخ تـو خـيـالِـت مِـرَسَـه خـيـلي كُـلُـفته

ديـشُو كه مَحَلِّش نَمِـذاشتي تو خَشُم شد..
فهميـد كه بـساطِت در و بَـس دارَه و چُفته

اين شَملَق شَخ شُل خودِشا مَسقَره كِردَه.
سِف باش تا بفَهمه كي زير جُف پاشا رُفته

اِمــرو ديَــــه اُو بُــردَه دُرُس بَــرگــاه شــعــرا
شعرش بيدون هر جا كه فقـط قافيه جُفته

جُف كِردن شـعر مُد شـده هر چند جـلالي
هـيـشـكَـه ديَـه مــثِّ تـــو ايَــچّـوني نَـگُـفته

✦✦✦

شعر در مورد شولی یزدی

چه کنم ، چه کنم،خودمو کجا آواره کنم
گریه کنم من،خنده کنم، چه کنم ، چه کنم، بگو چه کنم
شولی شلغم مپزم – کمچال می سونمو هم مزنم
کاسه چه کنم دس میگیرم
توش میزیرمو هُشُک هُشُک سر مکشم
کَشوپا و پا زده غم تو زندگی
شده سووآر همه چی
لاستیک چرخُم پنچره
اُتُلوک مخوره و راه نمره
کج و کور و شل وشولو و شلوزار
باسی بِلنُم لاجرز دیوار
چار پنج کیلو توت وپَرک
هِشتَم درِ دوکون قنبرک
حالا یا بیشترک یا کمترک
که بفروشه کَمُک کَمُک
خرج و کمک حالُم بشه
حالا یا بیشترک یا کمترک
مادر بچکام تو مُدبخ
کَش مِماله زارو بَدبَخ
بَچُکام همشون قطار قطار
صَف مِکشن برا اُو دوغ خیار
یه تا تغار نه،دوتا تغار
اِقک پیاله و چارکی خیار
جگرم شده مث ترش بالا
چه کنم چه کنم می گی حالا
بِرَم حالا،برم حالا،می گی برم حالا، نََرَم حالا

✦✦✦

 

شعر یزد

 

شعر محلی یزدی

نَمی‌دونی چِه خَشَه 
وقتی میشینَه تو کَشَه
اِگَه پیکِش بیگیری
ویی مُکُنَه اما خَشَه
غوزوکِ پاش را مَن بِشَم
گِلگِلوکِش اَسِه نَمِشَه
حِل و گُل و گُمبُلُکَه
اَسمِ ماچ کَه مِبَری 
شُل مِشَه و غَش مُکُنَه
کُوپُوکاش کِه میگیری
خندُوگِ غَش غَش مُکُنَه
وَرمِجه وَقتی تُو کَشَم مُخام لَباشا بِچَشَم
خِیر نَبینَه چِقَه شیرینَه
جیک و جیک کار مبافم ترمه زردار مبافم
پو و دونه اش دل و جون
آی پرن یار مبافم
برای چارقد سرش نقش‌های گل دار مبافم
آخ گفشم خیلی خشه
کی باشه عاروس دوماد یه شب برن پهلوی هم
حوریا با عربونه هی مزن درم درم
دست بزنن شرق شرق منم بشم عوس و عرب 
آخ که چقدر این ناخشه
هر چی جمع کرده بودم خرج عاروسی شد همش 
بغچه و پا انداز و رونما و رخت بچه ام
بازم نموکنن ولم خدا می‌دونه و دلم
نصیب دشمنت نشه
تکولوگ تکولوگ تکولوگ جون دلوگ حل و گلوک 
تکولوگ … با تو بر لو او خیلی خشه
روز جمعه لو اوگوشت و پلو خیلی خشه
باقلو سوهون خانی حاجی بادام و قطاب
دم سال تحویل و ماه و سال نو خیلی خشه
خیلی خشه خیلی خشه چقه خشه خیلی خشه
تکولوگ یادت میاد وقتی که بودی گفتی
یه جایی نون پنیر و زیر نو خیلی خشه
یادته پارسال پیلارسال که ما هم بازی بودیم
تو می‌گفتی؟ تو می‌گفتی؟

✦✦✦

 

شعر یزد

 

قصیده یزد ما چقه خشه

درس دنیا مگن که شهر یزد ما خشه
آثار باستانیشو و پشمک و باقلواش خشه

مردم مهربونش به سادگی گف مزنن
همه جا دوس مدارن چون گف یزدیاش خشه

شهر ما قدیمیه، سابقه تاریخی داره
منار مسجد و گنبد دور نماش خشه

بازار پنجه علی و خان و قیصریه مون
بازار زرگری و بازار مسگراش خشه

بالای بون که مرم کلمبوهاش نمایونه
طئر معمار قدیمی، طاق دوریاش خشه

کوچه‌های باریکش سقا خونه کنارشه
امبارشش بادگیری دیدن بادگیراش خشه

برو دور شهر ما چن تا شهر کوچیک و بزرگ 
اردکان و میبد و بافق و بهابادش خشه

انار تفت معروفه بزرگیش مث هندونه 
شیرین و ترش داره انار، انواعش خشه

تفریگاه شهر ما فعلا که شهر شادیه
اگر فرصتی داری مهریز و ده بالاش خشه

ابرقو هم یکی از شهرهای استان ماهه
شهر خوب و پاکیه سرو بلند بالاش خشه

سوغاتی شهر ما خیلی زیاد و تحفه هه 
پشمک و قطابش، آخ که چه باقلواش خشه

حلوا ارده، ارده شیره که نگو چقد خشه
پالوده شهر ما، عرق چل گیاهش خشه

توی هر کوچه صدای تق تق شر بافیه
دستمال ابریشمی، ترمه گل دارش خشه

وختی عید و مید مشه شلوق پلوقه شهر ما
بازاراش راه بندونه شلوق پلوقیاش خشه

بیائید هموطنا از شهر ما دیدن کنید
ماها مهمون نوازیم صفای مهموناش خشه

 

شعر یزد

 

شعر کودکانه یزد

یزد که میون ایرونه
بیشتر اون بیابونه

جنگل و دریا نداره
بارون و سرما نداره

تابستونا گرمه هواش
بعضی مِرَن به روستاهاش

اونجا هوا خُنُک تره 
اینجوری خیلی بهتره

مردم اون مسلمونَ
چِقَه اونا مهربونَ

ننه آقا و آبی بی دارن
ننه بی بی و دائیزه دارن

خونه‌هاشون کاهگلیه
راچینه‌هاش آجریه

دالونای تنگ و باریک
 گودال دراز و تاریک

تالارای خیلی خُنُک
طاقچاش پُر خِرُک و پِرُک

رو بونشون بادگیر دارن
تو زیر زمیناشو جو دارن

ترشی سیر و سرکه
شولی تَلفُ و پَره

دختراشون عاقل و معقول
پُسراشون دنبال پول

قصه‌هاشون جن و پری
زندگی شو بخور و نمیر

خلاصه که خیلی خوبن
الهی که خیر بیبینن

 

شعر یزد

 

مثنوی درباره یزد 

اِگه خواسِد که یَه روزی سفری بِه یَز بی‌یِد
جاهای دیدنی و تاریخی یز بی‌وی‌ند

باسی پیشِ من باشه چَشم وگوشِ تون رفیقا
تاکه خوب یاد بی‌گیرد بَعضی چیزای شهرِ ما

گوش بِدِد که من مِگَم اِسمِ اونا را بی‌دونِد
تا اِگَر یزد اُومدد هَمَّه جاشا خوب بی‌وی‌نِد

البته اینم بِگم، کلِّ چیزای شهرِ ما
نَمِشه که من بِگَم، تو چَنتا جمله به شما

کمُکی وَخ می‌گیره، اِگر که غَمِتون نبود
به زَبونِ شِر مِگُفتَم همه را بود و نبود

چه عجب ایراسَّکی، خونَه دَرومُدِد بازَم؟
سَرِتون گرفته و سَری به ما زَدِد با هم

حالا که زََمت کشیدِد سراغِ ما اومُدِد
حیفه تُو خونه بی‌شی‌ند، شهر ما را نَوی نِد

یزِّ ما مِثِّ نی گین، دُرُس میونِ ایرونه
دورتا دورِش تا بُخوای، دشتِ صاف و بیابونه

همجوار«طبس» و«نائین» و «کرمون» و «شیراز»
میونِ دشتِ کویر نِشِّسه، با عالمی راز

شهرای«بافق» و«صدوق»،«خاتم» و«میبد»، «اَردکون»
«مهریز» و «تَفت» و «ابرغو» و «بهاباده»، بیدون

دِلِتون مُخواد برِم تُو شهرِ ما گَش بِزَنِم؟
بضی از دیدنیای شهرِ ما را بی‌وی‌نِم؟

پس بِفَرمد، همرا من شِد همگی همین حالا
هُموارُک، قَدم زَنون گش بِزَنِم تو شهرِ ما

از همین اوّلی که واردِ شَهرِ ما مشد
«دروازه قرآن» می وی نِد، کَمُکی آشنا مِشِد

سَفیلِ تون نکنم، زِشته دَمِ دَر واسیدن
پس بِفرمد که بِرِم برای گردش و دیدن

توی شَهرِ گَرمِ یز، هر جایی که نِگا کنِد
چنتائی بادگیر و اُنبار و قنات هم می‌وی‌نِد

البته اینَم باسی خِدمتِ تون عرض بُکنَم
شهرِ گرمِ ما شُده تازگیا، پُر دود و دَم

کوچه پسکوچای پُر پیچ و خَمِ دیارِ ما
کوچه‌ی آشتی کنُون معروف بوده از قدیما

خونه‌ها بُزرگ و خَش با دیوارای کاگِلی
مردُمش با هم خَش و اَهلِ صفا و همدلی

«دالون» و«راچینه» و«پُستو» و چنتا«دو َری»
«تالار» و«سرداب» و «چاهِ چِلگَزی» و «سه دَری»

اِگه تو خونه‌ی یزّیا نباشه زیر زمین
گفِ شون مفتَه دیه باسی بِرَن زیرِ زَمین

دَمُک دَرِ خونه، «هَشتی» بوده اون قدیما
حُکمِ‌ هالِ خصوصی داشته برای خونه‌ها

دورتا دورِ هشتی هم، تَقّای پیر نی شین بوده
تا که دردِ دل کنَن با هم، بی شی نَن آسوده…

شهر یز،گر چه یخُده گرم وخُشک و ناخَشَه
عَوَضِش اخلاق مَردُِمش، صمیمی و خَشَه

شیعه و گور و یهودی توی یز بَرابَرن
اِقَدر با هم خَشَن، اِنگاری که برادَرَن

اَلبته قَدیمیا خَش‌تَر بودن خیلی با هم
راسّی چِقّه خَش مِشُد، مثِّ اونا بودِم ما هم

حافظم اگر که یزِّیا را خوب شناخته بود
شهر ما را «زِندون سکندرِ» ش نَگِفته بود

این که بعضیا مگَن، یَزّیا اِقتصادیَن
بِه خدا وَختِ خودش، موجبِ سَرفَرازین

اَلبَته قبول دارم، پِسُّکی مُشتِ شون هَمَه
ولی بعضی وَختُکا، نا که همیشه و همه

✦✦✦

 

شعر یزد

 

اوّل از دیدنیای یز بگَم من به شما
بعداً از سوغاتیاش مِگَم براتون رُفَقا

«مسجدِ جامع» وُ «برجِ ساعت» و «بازارِ خان»
«زِندون سکندر» و «دولت آباد» و «باغِ‌ خان»

«دروازه قرآن» و«سِدجعفر» و هم«مسجد ریک»
«مسجد حظیره» و «مصلّا» را بی‌وین تو نیک

«میدونِ میرچخماق» و «آب انبارِ شش‌باد گیری»
«دَخمَه» و «آتیشکده»، «پیرِ هِریشت» و «نارکی»

«قلعه‌ گرمسیر تفت»، با «کوه مرتضی‌علی»
«قلعه‌ پهله َوون» و «باغ نَمیر» و «شاه ولی»

هم چنین «عقابکوه» و «قلعه‌ زیرِ فراشا»
«چنارِ» کهنسال و «قدمگاهِ امام رضا»

«چشمه‌ تامر» که تا مِهرِ همه سال جاریه
آبِش از هر لَحاظی سُبُک و خیلی عالیه

«چنار» و «مسجدِ نصرآباد» و «غارِ صدرآباد»
«مزار شیخ داوود» و »امامزاده‌ نصرآباد»

«دِه بالا»،«طِزِرجون» و«سونیج» هوای خوب داره
«نصرآباد» هوا و توت و گیلاسای خوب داره

راسی یادِتون باشه، حتماً «ابرغو» هم بِرِد
«گُنبد عالی» و «سروُ» »مسجد» اون بی‌وی‌نِ

«قلعه‌ خورمیز» و «شاه صفی» و هم «کشته خونه»
«قاضی میرجعفر» و «پیر مُراد» بافقم، جالبه

«چَک‌چَک» و «غَربال بیز» و «دَرَّه گاوون»
جای خیلی خَشیه، حتماً بی‌وی‌نِد همه شون

اینکه من زود رَد مشَم، مُخوام پُری خَسَّه نَشِد
چونکه خیلی دُوی دِم، بی‌ید دَهن شیرین کنِد

حالا یَلُّک، بِچِشد شیرینی‌جاتِ شهرِ ما
«قُطّاب» و «پشمک» و «کیک یزّی» و «باقلو»

«حلواتَق‌تَقُک»، «فالوده»، «ماقوتُک»، «قند» و «نبات»
«حاجی بادوم»، «حلوا اَرده»، «لوزِ چار» و «آب نبات»

راسُی یادِتون نَرَه، هر وَخ به یَز رسید پاتون
بِبرِد شیرینی‌جاتِ شهرِ ما را، همراتون

گُفتَنِش لُطفی نَدارَه، باسی حتماً بُخُورِد
بعدشَم بِخَرِد و برای سوغات ببَرِد!

«اردکان» اَرده و «میبد»، سُفال و زیلوی خوب
«تفت» و «عقدا»، انار شیرین و آب لمبوی خوب

عرخِ «نَعنا» و «بیدمشک» و عرخِ «شاتره»
 وَختی با یَخ قاطی شَه، خوب جِگَرا حال میارَه

دیه از سوغاتیای یَز، بِگَم من به شما
«دَسمال اَبریشم» و «طَلا» و «پارچه» و «حَنا»

پتو و پارچه مبافن، راسّی راسّی خَش و خوب…

سرِتون دَرد نیارَم، عجب روزای خشی بود
زندگی ساده، ولی دِلا، دلای خشی بود

اّمّا حالا همگی گرفتار و سر دَر گمم
همه بی‌خَور زِ هَم، دنبالِ کارِ خُدونِم…

باقّی حرفا بِمونَه برای وَختای دِیه
چرا که وَخ کمه وَ سرِ شُمام درد می‌گیره

منِ«یزدی»آرزو دارم که این جَم همه تون
خوشِ تون بیاد از این شعری که گفتم براتون

“کاظم دهقانیان نصرآبادی”

✦✦✦

شعر حافظ در مورد شهر یزد

ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما

ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما

✦✦✦

شعر در مورد مسجد جامع یزد

 مسجد جامع یزد؛ این قامت بلند شکیبای بی قرین !
شهر نجیبِ خاک،
این خطه ی تلاش وشکیب و شعور وشور،
اینجا که در چمن، همه گلدسته رُسته است،
مانده است یک شکوهِ شکیبایِ بی قرین،
میراث ماندگار ،
آنسان که بی ملال،
تاریخ در تبسم او موج میزند.
فرهنگ در تغزل او مانده یادگار.
یک قامت بلند ِتوازن که برده دل
یک سرو آشنا که به صحرا تنیده مهر.
انگار در نمازِ نیاز ایستاده سبز،
یک سرو سرفرازِتماشا که درقیام،
سرمست درقنوتِ تمنا گشوده دست
وین شهر خسته را به دعا ساز می کند،
این کیست این غریبِ دلارامِ روزگار؟
کاینگونه سبز میرسد از دشتهای عشق،
اینسان زلال میرسد از باغ های دور،
این کیست کاینچنین غزل آغاز می کند؟
انگار جاری است
از باده قنات ِقنوتش دو رود نور..
این می فروش کیست؟
کاینسان به تشنگان زمین روح میدمد
می بخشد از پیاله ی توحید ،زندگی،
دستی چنین عزیز ندیدم در این دیار،
برمن که سخت تنگدلم درکویر زرد ،
تا دل به اوج بال برآرد از این حصیض!
گویی تمام پنجره ها باز می کند!
لطفش مدام، مرهم دلهای خسته باد!
جایی دلم نخوانده چنین راز بندگی ،
یادش قرار خاطرخوبان بیقرار!
بشکوهِ آسمانی اش از هربلا به دور!
نامش بلند باد /  شکوهش همیشگی !

✦✦✦

 

شعر و متن در مورد یزد
شعر و متن در مورد یزد

 

متن در مورد یزد

کویر در نگینش کرد نشانم
یزد با شکوهش را
گفت:” من کویرم بدون ریا “
و شوری که یک نگاه
برده است مرا
که در عشق معنا کنم مردمانش را
یزد ریشه ام را نشان خاطره هاست
و با دانه ها یی از شن در احساسم جاریست
کویرش تشنگی من
و قطره ی آبش گوارای من
لبم بوسه برفرهنگش زد
به کام عشق من در یزد
و تصویرم در کاشی قدیمی
لبخندی زیبا شد
یزد پخته مرا در آتشکده اش
که ترمه نقش زند به اندامم در باغ دولت آبادم
و من برج وباروی یزد را نگاه کردم
که برسم به بازار خان
ببوسم مردمش را از دل و جان…

 

سخن آخر

امیدواریم مطالعه مطلب شعر یزد شما را با لهجه مردم شهر یزد و همچنین آداب و رسوم و دیدنی‌های یزد آشنا کرده باشد و از مطالعه اشعار لذت برده باشید. دیدگاه خود راجع به محتوای اشعار را با ما و مخاطبان ستاره درمیان بگذارید و چنانچه نام شاعران اشعار بدون نام را می‌دانید، از طریق ارسال نظر اطلاع دهید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید