داریوش فرضیایی (عموپورنگ): مادرم همه ی زندگی من است!

داریوش فرضیایی یا همان عموپورنگ، در تمام این سال ها با نوآوری و خلاقیتی که داشته است توانسته برنامه خود را در اوج نگه دارد و به یکنواختی نرسیده است.

داریوش فرضیایی که شاید بسیاری آن را با نام عمو پورنگ می شناسند یکی از محبوب ترین و شاخص ترین چهره های تلویزیون، در یکی دو دهه اخیر بوده که موفق ترین برنامه ها را در زمینه کودک ساخته و ارائه کرده است. او با اینکه از جایگاهی ویژه نزد مخاطب برخوردار است ولی هرگز ارتباط نزدیک و صمیمی خود با مردم را از دست نداده و به قول معروف دچار غرور نشده است!!
 
داریوش فرضیایی و خواهرش و خواهر زاده اش
 
در عین حال رابطه بسیار گرم و صمیمانه ای با مادر و دیگر اعضای خانواده اش دارد و وقتی در جمع خانوادگی آنها حضور پیدا می کنید هیچ نشانه ای از یک مجری محبوب و شاخص پیدا نمی کنید، بلکه همه چیز در عشق، احترام علاقه به مادر و خواهر بزرگ و خواهرزاده اش همراه شدیم و یک روز را در کنار این خانواده آرام، متین و دوست داشتنی را در خانه مادری سپری کردیم. از عموپورنگ خواستیم تا شخصا با مادرش مصاحبه کند.
مصاحبه ای جذاب درباره کودکی، خاطرات و لحظات زیبای این مادر و پسر! با ما همراه باشید …
 

داریوش فرضیایی: بچه خانه بودم

پورنگ:  من در دوران بچگی خیلی خلاق و در عین حال بازیگوش بودم. انشای خوبی داشتم، در مدرسه خیلی منضبط بودم و سعی می کردم بین بچه ها شاخص ترین باشم، چه از نظر درسی که از نظر انضباطی.
یادم هست که دوست داشتم لباس هایم خاص باشد،  معلمم میگفت که لباس هایت را کی برایت می خرد؟ کی به تو میگه اینا رو اینطوری بپوشی؟ و من می گفتم خودم!

در آن سال ها مادرم نمیگذاشت زیادی توی کوچه بازی کنیم و بچه که بودم که بیشتر در خانه بودم.  من و خواهر کوچکم با هم ۳-۴ سال تفاوت سنی داریم ولی من با ایشان در خانه با هم تکالیف مان را انجام می دادیم و زیاد اهل کوچه رفتن نبودیم.
 
عمو پورنگ و مادرش
 
دوست هم زیاد نداشتم که خانه آنها بروم البته در مدرسه دوست زیاد داشتم ولی از مدرسه که می آمدم کاملا در خانه بودم.
یک خانه حیاط دار داشتیم که بالای پشت بام برای خودم برنامه اجرا می کردم و مادرم می گفت این حتما زده به سرش؟مشکل داره؟  میگفتم نه مادر جان!!!دارم برنامه اجرا می کنم.
یک قیف بر می داشتم و در آن صحبت میکردم.  مادرم یکی دوباره می آمد و من را نوازش کرد (خنده) که سر ظهر نمی گذاری مردم بخوابند! البته مادرم مهربان است و اصولا دست بزن ندارد و واقعاً ما ها را دوست دارد و فرقی بین ما نمی گذارد.
مادر:  بچه را که نمی زنند!  اگر مادر بچه رو بزنه، روی بچه به مادرش باز میشه!  پدرها هم همینطور و نباید بچه ها را کتک بزنن.
پورنگ: حالا من چطور بچه بودم؟
مادر:  عالی واقعا عالی! شما چون بچه آخر بودی کمی لوس بودی، ولی عالی بودی.
پورنگ:  بالاخره من هم شیطنت داشتم و گاهی اذیت میکردم ولی واقعا در مجموع بچه خوبی بودم؟
 مادر:  همه بچه ها خوب هستند و این خوب بودن بستگی به مادر و پدرشان دارد. اگر بچه را کنترل کنند و خوب تربیت کنند بچه خوب بار می آید.  اگر در کوچه و خیابان رها کنند درست تربیت نمیشود و ممکن است اتفاقات بدی برایش بیفتد.
مثل جوجه دنبال مادر بودیم.
پورنگ:  البته بچه ها باید در کوچه و خیابان هم بازی کنند و دوستانی داشته باشند ولی به اندازه باشند!
مادر: بله!  به اندازه!  من خودم شما ها را می بردم کوچه بازی کنید و حواسم به شما بود.
پورنگ: مثل این مرغ ها که جوجه های خودشان را همراه خودشان همه جا می برند همه ما هم دنبال مادرم بودیم.
مادر:  باید همین کار را کرد و گرنه بچه ها ممکن است خوب تربیت نشن!
 پورنگ: مامان  ما در مدرسه هم بچه های خوبی بودیم؟ چند بار مدرسه ما آمدی؟
مادر:  هیچکدوم از بچه های من در مدرسه بد نبودند!
پورنگ:  من چطور بودم؟ درس من خوب بود؟
مادر:  درس تو بیست بود!
پورنگ:  یک بار خدا بیامرز پدرم آمد مدرسه و ناظم ما که الان یکی از دوستان خوب من هستند به پدرم گفت که به شما تبریک میگویم، پسر خوب و بی آزار و درس خوانی دارید! واقعا آن زمان مثل امروز نبود که پدر و مادر، شش دانگ حواسشان به درس بچه ها باشد چرا که بچه ها آن موقع خودشان درس می خواندند و سالم تر زندگی می کردند اما حالا با این همه امکانات و این همه رسیدگی باز هم بچه ها کار هایی می کنند که احساس نارضایتی دارند و بهانه می گیرند! مگر وسایل بازی ما قدیم ها چه بود؟
مادر:  واقعاً هیچ وسیله بازی نداشتن!
 
عکس عموپورنگ و مادرش

زندگی با نان کارگری

داریوش فرضیایی در مورد گذشته خود و شرایط زندگی خود میگوید: من از خانواده پولدار و بالا شهری نبودم ولی از داشته هایم واقعا لذت می بردم. بودن کنار خانواده اهمیت می دهم و خدا را شکر  خانواده ای بدون حاشیه دارم.
من از یک خانواده کارگری بودم  افتخار می کنم که نان کارگری میخوردم و پدرم با سختی و مشقت ما را بزرگ کرد و مادرم با اینکه بی سواد بود ولی در زمینه تربیت ما خیلی تاکید داشت و به نوعی خیلی روی این موضوع کار کرد و زحمت کشید.

خواهر شبیه مادرم

داریوش فرضیایی میگوید خواهر بزرگم که امروز کنار ما هستند، خودشان داماد و عروس دارند و عین حال ایشان مثل مادرم هستند و روحیاتش  به مادرم خیلی نزدیک است. ایشان بیشتر از همه به مادرم می رسد و هر کسی به مادرش خدمت می کند  عاقبت به خیر است و یک جوری برای خود نزد خداوند از ثواب می خرد. امیدوارم فراموش نکنیم در هر لباس و منصبی که هستیم برای مادر، همان فرزند هستیم و نه جایگاه، نه لباس، نه پول و شهرتمان هیچ کدام نمیتواند برای مادرمان اعتبار بیاورند. مهم رفتار، منش اخلاقی است که با پدر و مادر داریم و آن است که برای ما اعتبار می آورد.

کودکی ما و کودکان امروز

نظر داریوش فرضیایی (عموپورنگ) در مورد کودکان امروز و دیروز کمی جالب است وی میگوید: تفاوت ها بسیار فاحش است و به نظر من بسیار متاثر کننده! داشته های ما چیزهای ساده ای بود که همان چیزها میتوانست برای ما ایجاد انگیزه کنند و ما را به تکاپو بیندازد اما امروزه بچه ها  همه امکانات را دارند که اتفاقاً امکانات ساده ای هم نیست ولی باز هم احساس تنهایی و کمبود می کنند. آن زمان ها زندگی اجتماعی گروهی را در کنار خانواده تجربه میکردیم، حتی بازی هایی که در کوچه داشتیم به نوعی زندگی گروهی و اجتماعی را برای ما رقم میزند اما امروزه به نظرم بچه ها خیلی تنها هستند و تفاوت آنها با بچه های دهه های ۵۰ و ۶۰ و حتی قبل از این بود که بچه های قدیمی، در اجتماع برای شان لذت بخش بود ولی بچه های امروز منزوی هستند و پناه برده اند به یک تکه آهن و فضای مجازی! که آنها را از لذت های زندگی محروم میکند و چیزی که در آینده اتفاق می افتد این است که تنهایی و افسردگی را در بین آنها خواهیم دید، همه امکانات را به آنها میدهیم ولی باز هم احساس کمبود میکنند و این یعنی توقعات بالا رفته و از طرف دیگر همه چیز عادی شده است.

ما آن زمان برای به دست آوردن هر چیزی مثل یک دوچرخه باید هفت خوان را می گذراندیم مثل درس خواندن، خوب بودن، حرف پدر و مادر را گوش دادند ولی الان بدون اینکه این فاکتورها را در نظر گرفته شود همه امکانات در اختیار آنها است فقط برای اینکه ساکت باشند!!!
تربیت صحیح این است که برای در اختیار قرار دادن هر چیزی برنامه ریزی و یک تعریف درست و درمان داشته باشیم و بچه ها بدانند که این امکانات بر اساس چه شرایطی در اختیار قرار می گیرد و بر اساس چه ضوابطی باید استفاده شود.
متاسفانه این روزها بچه ها به سرعت از دنیای کودکی جدا می شوند و وارد دنیای بزرگترها می شوند و این یعنی خود تجربه نکردن خیلی از لذت های کودکی که در دراز مدت می تواند موجب پشیمانی و ندامت شود و وقتی بزرگ می شوند افسوس می خورند و می گویند چرا ما کودکی نکردیم.
 
مصاحبه با داریوش فرضیایی

تنهایی در میان جمع

داریوش فرضیایی ذکر می کند ما چند برادر و خواهر بودیم، سر سفره و غذا خوردن کنار پدر و مادر یکی از بهترین چیزهای بود که داشتیم مهمترین نکته این بود که زندگی گروهی را یاد گرفته بودیم و تنها نبودیم. اما الان اگر ده نفر هم سر یک سفره باشند عین ده نفر احساس تنهایی می کنند چرا؟
چون با هم نیستند. شاید از نظر فیزیکی کنار هم باشیم ولی هر کدام از ما حتی با دغدغه های  پیش و پا افتاده، محفل باهم بودن را از دست داده ایم و از طرف دیگر متاسفانه بچه های مالی وارد جمعه بزرگترها می شوند و این اصلا خوب نیست!

قدیمی ها صبورتر بودند

داریوش فرضیایی: خانواده به نظرم مهمترین عنصر در زندگی انسان است و انسان بدون خانواده نمی توانند زندگی کند و خانواده ای که مستحکم و پایبند به اصول اخلاقی باشد به طور اطمینان فرزندانی که در آن بزرگ میشوند موفقتر خواهند بود چرا فرزندان در قدیم دایره صبر و تحمل شان وسیع بود؟ چرا آدم های قدیمی تر خیلی صبور تر و سنگین تر هستند؟
الان خانواده ها تک بعدی و تک فرزندی شده است، البته من این را قبول دارم که مشکلات اقتصادی وجود دارد ولی از خانواده، با هم بودن است کنار هم بودن و از هم باخبر بودن.

 
داریوش فرضیایی

اگر به گذشته برگردم

در سوال آخر از داریوش فرضیایی پرسیدیم که اگر به گذشته برگردی دوباره همین میسر را طی میکنی که پاسخ داد: باز هم، همین مسیر را طی میکنم، البته خیلی محکم تر و حتی میگویم چقدر بهتر بود که همان زمان با تجربه امروز کارم را شروع می کردم.
من کارم را دوست دارم، رشته ام را دوست دارم و مخاطب برای واقعاً عزیز است. با یک انگیزه و عشق کارم را شروع کردم و این عشق نسبت به گذشته نه تنها کمتر نشده بلکه بیشتر هم شده است هرگز از اینکه چنین کاری انتخاب کرده ام پشیمان نیستم.

 
 
 
توصیه میکنم این مقاله را هم مطالعه کنید: بیوگرافی عمو پورنگ
 

 

مجله ستاره
یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید