گزیده بهترین اشعار عمران صلاحی

عمران صلاحی شاعر، طنزپرداز و نویسنده معاصر بود که در قالب های گوناگون شعر سرود. بهترین اشعار صلاحی را در مجله اینترنتی ستاره بخوانید.

اشعار عمران صلاحی

عمران صلاحی ۱۰ اسفند سال ۱۳۲۵ در تهران به دنیا آمد. او نخستین شعرش در ۱۵ سالگی در اطلاعات کودکان به چاپ رسید اما کار نوشتن را به گونه‌ای جدی و پیگیر از ۲۰ سالگی در نشریه فکاهی توفیق آغاز کرد. عمران صلاحی در کنار نوشتن و سرودن به تحقیق و پژوهش درباره طنز روی آورد و در سال ۱۳۴۹ کتاب طنزآوران ایران را با همکاری بیژن اسدی‌پور منتشر کرد.

نخستین شعر از اشعار نیمایی عمران صلاحی در سال ۱۳۴۷ در مجله خوشه به سردبیری احمد شاملو انتشار یافت. صلاحی در عرصه شعر و در قلمرو طنز جدی و فعال بود. از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۷۵ در استخدام رادیو و تلویزیون بود و سال‌ها با شورای عالی ویرایش صدا و سیما همکاری داشت. صلاحی آثار خود را در عرصه طنز از جمله با نام مستعار آقای شکرچیان به چاپ می‌رساند.

از آثار منتشر شده عمران صلاحی می‌توان به گریه در آب، قطاری در مه، ایستگاه بین راه، پنجره دن داش گلیر (به زبان ترکی آذربایجانی)، رویاهای مرد نیلوفری، گزینه اشعار، ناگاه یک نگاه، باران پنهان، هزار و یک آینه، آینا کیمی (به زبان ترکی آذربایجانی)، موسیقی عطر گل سرخ، مرا بنام کوچکم صدا کن و… اشاره کرد. عمران صلاحی ۱۱ مهر سال ۱۳۸۵ در پی یک بیماری قلبی و ریوی در تهران درگذشت.

زندگینامه عمران صلاحی - اثار عمران صلاحی

اشعار نیمایی عمران صلاحی

درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن

✿´⌣`✿✿´⌣`✿

به هوا نیازمندم
به کمی هوای تازه
به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا
به پلی که می رساند یخ و شعله را به مقصد
به کمی قدم زدن کنار این دل
و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان
به کرانه های آبی
به کمی غزال وحشی
به شما نیازمندم

✿´⌣`✿✿´⌣`✿

هرچه بیشتر می‌گریزم
به تو نزدیکتر می‌شوم
هر چه رو برمی‌گردانم
تو را بیشتر می‌بینم
جزیره ای هستم
در آب‌های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم
هزار و یک آینه
تصویرت را می‌چرخانند
از تو آغاز می‌شوم
در تو پایان می‌گیرم

✿´⌣`✿✿´⌣`✿

سر می رود
گل از سبد
عطر از گل
باد از عطر
چنان که تصویر از آیینه
و زیبایی تو
از چشم من

✿´⌣`✿✿´⌣`✿

آدم به جرم خوردن گندم
با حوا
شد رانده از بهشت
اما چه غم
حوا خودش بهشت است

اشعار عمران صلاحی -- بهترین غزلیات عمران صلاحی - اشعار نیمایی عمران صلاحی

منتخب اشعار طنز عمران صلاحی

شنل می‌کشد بر سر من سیاهی
تو در شام تنهایی من چه ماهی

منم مرده ی عطر گیسوی نازت
شد آشفته زلفت، بمیرم الهی

تو مانند ایوان به هنگام باران
سراپا امیدی، سراپا پناهی

سرِ خویش بگذار بر سینه من
که گرم و شتابنده مانند آهی

بگو هرچه خواهی برایت بیارم
به شرطی که جز عشق چیزی نخواهی

✿´⌣`✿✿´⌣`✿

ای فروغ فرق تو، خورشیدِ عالم‌تاب ما
عکس تو با فرم‌های مختلف در قاب ما

پیش آن سر، آفتاب از شرم پنهان زیر ابر
نزد آن مخ، از حسادت در‌به‌در مهتاب ما

ای غلام برق تو، شمع و چراغ و پیه‌سوز
وی فدای فرق تو، آلات ما، اسباب ما

روز، برق آن سر برّاق، رشک آینه
شب‌، خیال آن سر خلوت، چراغ خواب ما

شد نه‌تنها باز در وصف سرت، درز دهان
باز شد دروازه‌های دولت و دولاب ما

هرچه ما داریم، ریزیمش به خاک پای تو
مال تو، حتی اگر زاییده باشد گاب ما

چون نشیند روی فرق صاف و شفافت مگس
عاجز از توصیف آن، این طبعِ مضمون‌یاب ما

افکنیمش در میان تابه وصف شما
ماهی مضمون اگر افتد سرِ قلاب ما

گزیده ای از بهترین اشعار عمران صلاحی

یک مثنوی از عمران صلاحی

ای دماوندِ پس از باران من
ای رسیده تا لب ایوان من

ای تکانده برف را از شانه ات
باز بیرون آمدی از خانه ات

آمدی با آن کلاه برف خود
آمدی با شال آه ژرف خود

شیر صبح و نان خورشیدت به دست
گام های گرم تو یخ را شکست

ای عموی پیر من حرفی بزن
بر سکوت شیشه ها برفی بزن

ای نهان در هاله‌ی افسانه ها
شعله هایت در اجاق خانه ها

باز هم از نور و از آتش بگو
بازهم افسانه از آرش بگو

تیر آرش راه می‌پوید هنوز
در مسیرش می‌دمد گل‌های روز

چشم آرش چون هوا بارانی است
تیر او در اوج سرگردانی است

باز آرش همچو روحی شعله ور
می‌سپارد راه در این بوم و بر

جان آرش باز هم پر می‌زند
گوش کن، دارد یکی در می‌زند

می‌رسد از راه ابری تیره فام
روی لب‌ها حرف‌هایی ناتمام

میهمان حس می کند ناخوانده است
پشت در آهی از او جا مانده است

غزلی از عمران صلاحی

خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو
كه هیچ نقص ندارد تراش قامت تو

نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن وپاک
به روی غنچه ی لبهای پر طراوت تو

از این جهنم سوزان دگر چه باک مرا
كه آرمیده دلم در بهشت صحبت تو

درون سینه ی من اعتقاد معجزه را
دوباره زنده كند دست پر محبت تو

فدای این دل تنگم كه بی اشاره تو
غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو

ترانه‌ای از عمران صلاحی

کمک کنین هلش بدیم، چرخ ستاره پنجره
رو آسمون شهری که ستاره برق خنجره

گلدون سرد و خالی رو، بذار کنار پنجره
بلکه با دیدنش یه شب، وا بشه چن تا حنجره

به ما که خسته ایم بگه، خونه باهار کدوم وره؟

تو شهرمون آخ بمیرم، چشم ستاره کور شده
برگ درخت باغمون، زباله ی سپور شده

مسافر امیدمون، رفته از اینجا دور شده
کاش تو فضای چشممون، پیدا بشه یا شاپره

به ما که خسته ایم بگه، خونه باهار کدوم وره؟

کنار تنگ ماهیا، گربه رو نازش می کنن
سنگ سیاه حقه رو، مهر نمازش می کنن

آخر خط که می رسیم، خطو درازش می کنن
آهای فلک که گردنت، از همه مون بلن تره

به ما که خسته ایم بگو، خونه ی باهار کدوم وره؟

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید