انشا درباره یادم میآید وقتی کلاس اول بودم... را باید با خاطرههای ماندگار و توصیف لحظاتی سرشار از معصومیت کودکی و تپشهای مضطرب روزهای اول تحصیلی همراه ساخت.
انشا درباره کوچ پرستوها به شکلی لطیف آغاز شده و همراه با صدای بالهای نازک و ظریف این پرندگان زیبا، اوج میگیرد و بر شاخ و برگ درختان به نقطه آرامش میرسد.
انشا درباره آدم فضایی را باید با کشف مخلوقی عجیب و دارای اشتراک و تضادهایی با انسان، آغاز کنیم. آدم فضاییها با سفینه خود به زمین آمده و گویی در حیاط خانه برق چشمان یکی از آن ها را میبینم.
انشا در مورد حس شنیدن صدای وزش باد پاییزی و صدای خرد شدن برگهای خزان زده، شاعرانه و خیالانگیز مینماید. گویی این طبیعت است که قلم را در دست گرفته و به خودستایی از خویش میپردازد.
انشا درباره حس شنیدن صدای مادربزرگ با رویاها و لحظات شیرین کودکی همراه است. دستهای پرمهر مادربزرگ و صدای روحنواز و آرامشبخش او را نمیتوان در هیچ جای دیگری پیدا کرد...
انشا درباره بازی در یک روز بارانی با قدمهای کودکی آمیخته شده است. کودکی که از خیس شدن هراسی نداشته و برای کشف لذت توپ بازی زیر باران، مشتاق و پر از هیجان مینماید.
انشا در مورد روزی که به کلاس اول دبستان رفتم را با احساسات کودکی که برای تبدیل شدن به یک بزرگسال به میدان میآید، شکل و رنگ میدهم. کودکی که از ورود به دوران تحصیل احساس غرور میکند.
انشا در مورد حس شنیدن صدای سرود ملی با احساسات غنی و با ارزش بشری در هم آمیخته است و باید از قلب میهن پرستی برآید. در این مطلب انشا از زبان یک دانشآموز بیان میشود.