غزل شماره ۳۵۹ حافظ در زمان تبعید شاعر به شهر یزد سروده شده و از مفاد ابیات مشهود است که آرزوی خلاص شدن از منزل ویران یعنی زندان سکندر را دارد. حافظ میگوید خوشا آن روزی که از این خانه ویرانه به سمت دیار خودم بروم و در کنار محبوب، جانم به راحتی و آسایش برسد. طرفداران نگاه عرفانی منزل ویران را به این دنیا تفسیر کردهاند.
تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
احساس غم و تنهایی بر وجودت سایه افکنده است و میخواهی تغییری در وضعیت زندگی خویش بدهی. اگر میخواهی به مقصود و مراد دلت برسی از سرزنشها و حرفهای دیگران دلگیر و ناراحت مشو. تو میدانی که هدفت ارزش این همه سختی را دارد پس با قدرت به تلاشت ادامه بده. دقت و تعمق بیشتری داشته باش. بیهوده ناامید و مأیوس نباش و با اندک ناملایمتی هراسان نشو. اگر برخی از اطرافیانت به تو انرژی منفی میدهند، از آنها دوری گزین و به دوستان مثبت و دلسوز بپیوند.
گرفتن فال جدید
غزل شماره ۳۵۹ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۵۹ حافظ
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۵۹ حافظ
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
خوشا روزی که به دنبال محبوب از این خرابآباد بروم و در جستجوی آسایش جان خود برآیم.
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
هرچند میدانم که غریب جایی را نمیشناسد و به مکانی نمیرسد، من به بو و به آرزوی دیدار آن گیسوان آشفته راه میافتم.
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
دلم از تنهایی و اندوه در زندان اسکندر به استعاره یعنی شهر یزد گرفته است؛ اسبابکشی میکنم و به سرزمین سلیمان یعنی شهر شیراز میروم.
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
با تن تبدار و دل بیتاب و توان، مانند نسیم صبا به شوق دیدار آن محبوب قدبلند خوشخرام میروم.
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخمکش و دیده گریان بروم
هرگاه ناگزیر از این باشم که مانند قلم این راه را با سر بپیمایم، با دل خونبار و بردبار و دیده گریان راه میافتم.
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزلخوان بروم
نذر و تعهد کردهام که اگر روزی بیاید که از زیر بار این اندوه رهایی یابم، با شادی و در حال آوازخوانی تا در میخانه راه را بپیمایم.
به هواداری او ذرهصفت رقصکنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
به اشتیاق دیدار روی یار، همانند غبار میرقصم و به سوی خورشید تابان خواهم رفت.
تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
تازندگان سبکبار، غم حال آنهایی را که بار سنگین به دوش دارند نمیخورند، ای دوستان پرهیزگار به من کمک برسانید تا آسوده و راحت مسیر را طی کنم.
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
و اگر مانند حافظ نتوانم از این بیابان راهی به بیرون بیابم، همراه ملازمان وزیر وقت خواهم رفت.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.
ممنون متشکرم