ستاره | سرویس علوم – میتوان گفت که علم دقیقترین دستاورد آدمی بوده و در برابر آن فلسفه وجود دارد که سراسر شک است. از این رو است که آنچه فلسفه و فلسفهورزی را از علم جدا میکند، ژرفای توجّه انسان به شناختن ذات چیزهاست. کار علم، یافتن رابطه بین رویدادها و پیشبینی کردن چگونگی رخداد آنهاست، نه شناخت واقعیّت حقیقی؛ در صورتی که فلسفه تلاش میکند تا چرایی و چگونگی مسائل را بیابد. در این مطلب سعی شده تا ابتدا با تعریف هر کدام، تفاوت علم و فلسفه به بیانی ساده ارائه شود.
تعریف علم
معنای اصلی و نخستین علم، دانستن در برابر ندانستن است؛ یعنی به همه دانستنیها صرفنظر از نوع آنها علم میگویند. بنابراین اخلاق، ریاضیات، فقه، دستور زبان، مذهب، زیست و نجوم همه علم محسوب میشوند. با توجه به این معنا خداوند عالم کل است؛ یعنی نسبت به هیچ امری جاهل نیست.
اما در معنای دوم علم به دانستنیهایی اطلاق شده که تجربه مستقیم، در داوری یا گردآوری آنها دخیل باشد. با توجه به این تعریف، اخلاق، عرفان و فقه از این دسته حذف میشوند. همچنین معنای سوم واژه علم، قطع و یقین در برابر حدس و گمان است.
تعریف فلسفه
فلسفه زیرمجموعه علم بوده و به معنای نوعی آگاهی از جهان است. اما این آگاهی در برابر علم به معنای دوم یعنی آگاهی تجربی قرار گرفته و با آگاهی از طریق حس و تجربه متفاوت است. در واقع فلسفه از احکامی بحث میکند که مختص به هیچ یک از علوم جزئی نبوده و در هیچ یک از علوم جزئی از آنها بحث نمیشود.
مهمترین تعریفی که میتوان برای فلسفه آورد این است که “فلسفه دانشی بوده که به تفکر درباره مسائل بنیادین و اساسی که در جهان و زندگی با آنها روبهرو هستیم مثلاً هستی، واقعیت، آگاهی، ارزش، خِرَد، ذهن و زبان میپردازد.”
تفاوت علم و فلسفه
۱. فرضیه
به گفته افلاطون علم از فرضیه آغاز میکند و بی آن که به شناخت آن کاری داشته باشد به سوی نتیجه میرود. ولی فلسفه در جستجوی شناسایی ذات چیزها و حقیقت آنها بوده و در این راه همه فرضیهها را کنار میگذارد و به اصل و بنیاد حقیقی میپردازد.
۲.ابطال پذیری
به نظر کارل پوپر گزارههای علمی، ابطالپذیر و گزارههای فلسفی ابطالناپذیر هستند؛ ابطالپذیری به این معناست که بتوان اوضاعی را تصور کرد که آن گزاره نادرست باشد. (ابطالپذیری نخستین بار توسط عبدالکریم سروش به ایرانیان معرفی شد.)
بهطور مثال گزاره زیر را در نظر بگیرید:
آب در دمای صد درجه میجوشد.
این عبارت ابطالپذیر بوده و بنا به رای پوپر علمی است؛ یعنى منطقا میتوان اوضاعی را مانند بالای کوه که آب در صد درجه به جوش نمیآید، تصور کرد که سخن گوینده نادرست باشد.
اما اگر بگوییم:
فردا هوا یا بارانی است یا بارانی نیست.
این گزاره ابطالناپذیر است. زیرا منطقا نمیتوان اوضاعی را تصور کرد که در آن هم باران بیاید و هم باران نیاید!
بهطور مثال گزاره زیر را در نظر بگیرید:
آب در دمای صد درجه میجوشد.
این عبارت ابطالپذیر بوده و بنا به رای پوپر علمی است؛ یعنى منطقا میتوان اوضاعی را مانند بالای کوه که آب در صد درجه به جوش نمیآید، تصور کرد که سخن گوینده نادرست باشد.
اما اگر بگوییم:
فردا هوا یا بارانی است یا بارانی نیست.
این گزاره ابطالناپذیر است. زیرا منطقا نمیتوان اوضاعی را تصور کرد که در آن هم باران بیاید و هم باران نیاید!
۳. اثبات پذیری
در ادامه نظریه پوپر کامل شد و اعلام کردند گزاره، علمی بوده که اثباتپذیر یا ابطالپذیر تجربی باشد؛ فلسفه هم مطابق با این نظریه این گونه تعریف شد که گزارههای فلسفی گزارههایی هستند که نه اثباتپذیر تجربی هستند و نه ابطالپذیر تجربی.
۴. روش یا متد
در علم ما با روش مواجه هستیم یعنی میدانیم از کدام روش و با کدام متد باید به جواب برسیم، اما در فلسفه جواب قطعی وجود نداشته و به دنبال روشن کردن تکلیف نیستیم؛ بهطور کلی در فلسفه به دنبال پاسخهای قطعی گشتن غلط است.
۵. قابلیت پیش بینی
علم قابل پیش بینی است، ولی فلسفه را نمیتوان پیشبینی کرد. بهطور مثال یک قانون علمی به ما میگوید که همه جا و همواره حرارت از جسم گرم به جسم سرد منتقل میشود؛ این حرفی بوده که ما با آزمایش و تجربه هم آن را میفهمیم و حتی میتواند قابل نقد باشد پس یک رخداد علمی محسوب میشود. اما اگر کسی بگوید هرگاه وقت مرگ کسی برسد میمیرد، این سخنی بوده که به هیچوجه نقد نمیپذیرد و آزمایش و تجربه نمیخواهد؛ پس علمی نیست. تنها راه نقد قوانین فلسفی تعقل و برهان است.
۶. داشتن چارچوب
علم چارچوب داشته و تئوری است و تا حدودی قوانین علمی جامه مادیت بر تن دارند. اما فلسفه دقیقا تلاش دارد تا چارچوبهای علمی را بشکند و عریان و بی قید باشد.
۷. انکار قوانین
نمیتوان از راه برهان خلف بر مبنای بدیهی و نشان دادن تناقص، یک قانون علمی را به اثبات رسانید؛ اما یک قانون فلسفی را میتوان! در واقع با انکار یک قانون در فلسفه میتوان به یک محال عقلی رسید. اما انکار یک قانون علمی این چنین نیست.
۸.کمی بودن
در فلسفه کمی بودن معنایی ندارد و قوانین آن کمی نیستند، ولی این در حالی بوده که اغلب قانونهای علمی کمی هستند.
۹. آگاهی از جهان هستی
با علم نمیتوان بر جهان هستی اشراف پیدا کرد و هر دانشمندی نیز فقط ابعادی از واقعیتها را میتواند شناسایی کند؛ اما به کمک فلسفه میتوان بر کلیات جهان هستی آگاهی و احاطه پیدا کرد. یعنی علم به توضیح این نکته نمیپردازد که چرا جهان اینچنین است، یا درباره غایت و هدف هستی حکم نمیکند، اما فلسفه این کار را انجام میدهد.
بیشتر بخوانید: اپیکوریسم یا فلسفه لذت گرایی چیست و چه ویژگیهایی دارد؟
سخن پایانی
هیچ سخن علمی پاسخ هیچ پرسش فلسفی نبوده و هیچ سخن فلسفی هم پاسخ هیچ پرسش علمی نمیتواند باشد. با این وجود علم میتواند برای فلسفه تولید انگیزه کند و مسئله آفرین باشد؛ یعنی میتواند فیلسوف را راهنمایی کند که درباره یک کشف جدید تامل کرده و ریشه کشف جدید را در وجود آن جستجو کند. پس با وجود تفاوت علم و فلسفه، این دو به هم وصل هستند.
اگر به مطالعات فلسفی علاقمند هستید، خواندن مقاله «تناسخ چیست؟» را نیز به شما توصیه میکنیم. لطفا در صورت داشتن سوال یا پیشنهاد، از طریق قسمت ارسال نظر با ما در ارتباط باشید.