شعر مبعث پیامبر؛ مجموعه اشعار کوتاه، شعر نو، تک بیتی و دوبیتی

با مجموعه شعر در مورد مبعث پیامبر، شعر مبعث، شعر عید مبعث حضرت محمد، شعر تبریک عید مبعث، اشعار درباره عید مبعث کوتاه، شعر کودکانه عید مبعث و شعر بعثت همراه ما باشید.

شعر مبعث پیامبر

پیامبر اسلام (ص) تنها کسی بود که بدون داشتن سواد خواندن و نوشتن می‌دانست و این کار به اذن خدا برای او قابل انجام بود. روزی که پیامبر اکرم (ص) اولین آیه از کلام خدا را زمزمه کرد از سوی پروردگار به پیامبری مبعوث شد. ایشان آخرین فرستاده خدا و خاتم‌الانبیاء هستند. از این رو عید مبعث هر سال توسط مسلمانان جهان جشن گرفته می‌شود. به مناسبت نزدیک شدن به این عید بزرگ مجموعه شعر درباره پیامبر و این روز بزرگ را گردآوری کرده‌ایم که می‌توانید در ادامه مشاهده کنید.

پیش از آن باید بگوییم بهترین مجموعه شعر میلاد پیامبر را نیز می توانید در ستاره بخوانید. 

شعر در مورد مبعث پیامبر (ص)؛ اشعار تبریک عید مبعث رسول اکرم

 

شعر در مورد مبعث پیامبر

اى باده نوشان
شاعر: خلیل کاظمی

الا اى باده نوشان بعثت آمد
ز ملان مى‌ کشى و عشرت آمد

بود میخانه‌دار عشق و سرمد
بود ساقى سر مستان محمد

رحیق عشق سرشار از شراب است
جهان مست از می ختمى مآب است

خراب از نعره‌اش بتخانه‌ها شد
که باز امشب همه میخانه‌ها شد

الا اى عاشقان شاه حجازی
ز بت‌ها مى‌کند او پاک‌بازی

ز دو عالم چهل شب او جدا شد
کنشت و دیر او یک‌سر حرا شد

چهل شب با خدا دمساز او بود
وجودش غرق در دریاى هو بود

تهى از غیر و پر از دوست گردید
به چشم خویشتن معبود خود دید

محمد با هوالهو روبرو شد
که گرم عشق و راز و گفتگو شد

به یک برق تجلی گشت بیهوش
که افتاد او خدا بردش در آغوش

هدایایی برش از داور آمد
به فرق او در امشب افسر آمد

به حق یک‌سر سر تعظیم بگرفت
که هر چه بود او تعلیم بگرفت

پر از علم لدنی سینه‌اش شد
منور تا ابد آیینه‌اش شد

به مستى جانب میخانه رو کرد
گل گلخانه‌اش مستانه بو کرد

میان میکده فرخنده یارش
چهل شب بود چون چشم انتظارش

خدیجه لعل لب یکباره وا کرد
سلامى گرم او بر مصطفى کرد

بگفتا یا محمد البشارت
به تو از بهر تبلیغ رسالت

چهل شب قسمتم گر شد جدایی
ولى بینم جمال کبریایی

چهل شب بى تو بر من شد چهل سال
ولیکن روى بر من کرد اقبال

چهل شب من کشیدم بى تو بس رنج
ولى در خویش کردم جستجو گنج

چهل شب گر مرا از تو جدا کرد
ولى بر ما خدا کوثر عطا کرد

سراپا مصطفى در تاب و تب شد
که روز روشن او همچو شب شد

که جبریل امین با امر سرمد
رسید و گفت قم ، قم یا محمد

زمان عشق بر ذوالمن رسیده است
که نابودی اهریمن رسیده است

 

شعر در مورد مبعث پیامبر (ص)
شعر در مورد مبعث پیامبر (ص)

 

نور عترت آمد از آیینه‌ام
کیست در غار حرای سینه‌ام

رگ رگم پیغام احمد می‌دهد
سینه‌ام بوی محمد می‌دهد

من سخن گویم ولی من نیستم
این منم یا او ندانم کیستم

جبرئیل امشب دمد در نای من
قدسیان خوانند با آوای من

ای بتان کعبه در هم بشکنید
با من امشب از محمد دم زنید

از هوا گلبانگ تهلیل آمده
دیده بگشایید جبریل آمده

مکه تا کی مرکز نا اهل‌هاست
پایمال چکمه بوجهل‌هاست

مکه دریای فروغ وحی شد
بت پرستان بت پرستی نهی شد

روز، روز مرگ ظلم و ظالم است
بانگ نفرت مرد ، اقرا حاکم است

یا محمد منجی عالم تویی
این مبارک نامه را خاتم توئی

انبیا مشعل ز تو افروختند
وز دمت پیغمبری آموختند

غیرت و مردانگی آیین توست
عزت زن در حجاب دین توست

بر همه اعلام کن زن برده نیست
برده مردان تن پرورده نیست

خاتم توحید در انگشت تو
حق به پیش روی و حیدر پشت تو

ما تو را زهرای اطهر داده‌ایم
شیر مردی مثل حیدر داده‌ایم

ما تو را دادیم در بین همه
یک خدیجه یک علی یک فاطمه…!

 

شعر در مورد مبعث پیامبر (ص)
شعر در مورد مبعث پیامبر (ص)

 

بخوان

شاعر: حسن فرح بخشیان (ژولیده نیشابورى)

آن شب سكوت خلوت غار حرا شكست
با آن شكست، قامت لات و عزا شكست

آمد به گوش ختم رسولان ندا بخوان
مُهر سكوت لعل بشر زان ندا شكست

با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهل
در سرزمین ركن و مقام عصا شكست

آدم به باغ خلد خدا را سپاس گفت
تا سد ظلم و فقر به ام‌القرا شكست

نوح نبى به ساحل رحمت رسید و خورد
طوفان به پاس حرمت خیرالورا شكست

بر تخت گل نشست در آتش خلیل حق
تا ختم‌الانبیا گل لبخند را شكست

عیسى مسیح مُهر نبوت به او سپرد
زیرا كه نیست دین ورا تا جزا شكست

آمد برون ز غار حرا میر كائنات
آن سان كه جام خنده باد صبا شكست

در خانه رفت و دید خدیجه كه مى‌دهد
از بوى خویش مُشک غزال ختا شكست

بر دور خویش كهنه گلیمى گرفت و خفت
آمد ندا كه داد به خوابش ندا شكست

یا «ايها المدثر»ش آمد به گوش و گفت
باید كه سد درد ز هر بینوا شكست

قانون مرگ زنده به گوران به گوركن
كز مرگ دختران نرسد بر بقا شكست

آماده بهر گفتن تكبیر كن بلال
چون مى‌دهد به معركه خصم دغا شكست

اینک به خلق دعوت خود آشكار كن
هرگز نمى‌خورد به جهان دین ما شكست

برخیز و بت شكن كه على دستیار توست
كز بت نمى‌خورد على مرتضى شكست

طعن ابى لهب نكند رنجه خاطرت
كو مى‌خورد ز آیه «تبت یدا» شكست

«ژولیده» گفت از اثر وحى ذات حق
آن سكوت خلوت غار حرا شكست

 

شعر در مورد مبعث پیامبر (ص)
شعر در مورد مبعث پیامبر (ص)

 

شاعر: محمود ژولیده

امروز قلب عالم و آدم حرای توست
این کوه نور شاهد حرف خدای توست

مکه دگر برای بزرگیت کوچک است
فریاد کن رسول که دنیا برای توست

اقرأ باسم ربک یا ایها‌الرسول
قران بخوان امین که همین آشنای توست

لات و هبل برای تو تعظیم کرده‌اند
وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست

خورشید و ماه بین دو دست تو دل خوشند
یعنی تمام تکیه عالم عصای توست

بعد از هزار سال دگر می‌شناسمت
وقتی که جای جای دلم رد پای توست

فریادتان تمام زمین را گرفته است
امروز هر چه می‌شنوم از صدای توست

 

شعر در مورد مبعث پیامبر (ص)
شعر در مورد مبعث پیامبر (ص)

 

بهار محمد (ص)

شاعر: حبیب چایچیان

گل نكند جلوه در جوار محمد
رونق گل مى‏برد، عذار محمد

گل شود افسرده از خزان و لیكن
نیست ‏خزان از پى بهار محمد

سایه ندارد ولى تمام خلایق
سایه نشینند در جوار محمد

سایه ندارد ولى به عالم امكان
سایه فكنده است، اقتدار محمد

سایه نمیماند از فروغ جمالش
هاله نور است در كنار محمد

شمس رخش همجوار زلف سیه ‏فام
آیت و اللیل و النهار محمد

تا كه بماند اثر ز نكهت مویش
خاک حسین است‏ یادگار محمد

تربت ‏خوشبوى كربلاى معلاست
یك اثر از موى مُشكبار محمد

رایت فتحش به اهتزاز درآمد
دست ‏خدا بود چون كه یار محمد

من چه بگویم (حسان) به مدح و ثنایش
بس بودش مدح كردگار محمد

 

شعر در مورد مبعث پیامبر (ص)
شعر در مورد مبعث پیامبر (ص)

 

شاعر: قاسم صرافان

در کوه انعکاس خودت را شنیده‌ای
تا دشت‌ها هوای دلت را دویده‌ای

در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبد گل مهتاب چیده‌ای؟

«تبت یدا… » ابی لهبان شعله می‌کشند
تا پرده نمایش شب را دریده‌ای

رویت سپیده‌ای ست که شب‌های مکه را …
خالت پرنده‌ای ست رها در سپیده‌ای

اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریده‌ای

باران گیسوان تو بر شانه‌ات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده‌ای

راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریده‌ای

دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم
ای لهجه‌ات صراحت سیب رسیده‌ای!

بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریده‌ای

دریای رحمتی و از امواج غصه‌ها
سهم تمام اهل زمین را خریده‌ای

حتی کنار این غزلت هم نشسته‌ای
خط روی واژه‌های خطایم کشیده‌ای

گفتند از قشنگیت اما خودت بگو
از آن محمدی که در آیینه دیده‌ای

از حرا آیات رحمان و رحیم آمد پدید
یا نخستین حرف قرآن کریم آمد پدید

صوت اقرأ بسم ربک مى‌رسد بر گوش جان
یا که از کوه حرا خلق عظیم آمد پدید

بانگ توحید است از هرجا طنین افکن به گوش
فانى اصحاب شیطان رجیم آمد پدید

سید امى لقب بر دست قرآن مى‌رسد
یا به گمراهان صراط مستقیم آمد پدید

فاش گویم عقل کل فخر رسل مبعوث شد
آن که گردد ز اعجازش دو نیم آمد پدید

قصه لولاک باشد شاهد گفتار من
یعنى امشب عالم آرا از قدیم آمد پدید

در حرا بر مصطفى امشب شد از حق جلوه گر
آن چه اندر طور سینا بر کلیم آمد پدید

نغمه اللّهُ اکبر از حرا تا شد بلند
بت پرستان را به تن لرزش ز بیم آمد پدید

گر قریش او را یتیمش خواند اما در جهان
بس شگفتى‌ها ازین دُرّ یتیم آمد پدید

منجى نوع بشر داراى آیات مبین
صاحب خلق خوش و لطف عمیم آمد پدید

گفته «ما اوذى مثلى» به عالم روشن است
پیشواى خلق با قلب سلیم آمد پدید

بود اگر باغ جهان پژمرده از طوفان جهل
حال بر این بوستان خرم نسیم آمد پدید

گشت مبعوث آن که عالم زنده شد از کیش او
فاش گویم محیى عظم رحیم آمد پدید

حب و بغض او نشانى از بهشت و دوزخ است
قصه کوته، صاحب نار و نعیم آمد پدید

زد تفال «ثابت» از قرآن به نام مصطفى
حرف بسم الله الرحمن الرحیم آمد پدید

 

شعر مبعث پیامبر (ص)
شعر مبعث پیامبر (ص)

 

شکفته غنچه دین در دل غار
ز کوه نور آید عطر گلزار

گل افشان شد همه دشت و بیابان
شکوفه سر زد از بام وز دیوار

رسیده موسم انگیزشی نو
شنود گفته‌های ناب دادار

شده وقت رسالت یا محمد
رسد وحی و ندا از سوی دادار

محمد در حرا مبعوث حق شد
ز سیمایش نبوت شد پدیدار

ز عید مبعث از شادی چه مستیم
صلوات بر محمد می‌فرستیم

حرا در انتظار انقلاب است
دگر وقت شکست دیو خواب است

پی راز و نیازهای شبانه
محمد سینه‌اش پر التهاب است

میان قوم جهل و کفر و الحاد
هم اینک موعد یک انتخاب است

به پایان آمده عمر جهالت
اوان پویش و وقت صواب است

ز کوه آمد ندا اقرا محمد
زمان بعثت و روز خطاب است

ز عید مبعث از شادی چه مستیم
صلوات بر محمد می‌فرستیم

زمان بعثت فردی امین است
کسی که در رسالت بهترین است

ندا آمد ز حق سوی محمد
همو که صاحب علم‌الیقین است

خطاب آمد به احمد از دل کوه
بخوان اقرا کنون آغاز دین است

به نام خالق ارض و سماوات
به نام او که رب‌العالمین است

ز عید مبعث از شادی چه مستیم
صلوات بر محمد می‌فرستیم

محمد خاتم پیغمبران شد
محمد بهترین خلق جهان شد

گرفته از خدا امر رسالت
کزو قرآن و عترت جاودان شد

محمد صاحب لطف و کرامت
که اعجازش کتاب آسمان شد

چهل از عمر ناب او گذر کرد
که مبعوث خداوند جهان شد

به جنبش پرچم اسلام احمد
به دوش مهدی صاحب زمان شد

ز عید مبعث از شادی چه مستیم
صلوات بر محمد می‌فرستیم

شاعر: بهروز رها

به نام خالق آئینه‌ها به نام خدا
به نام صاحب آدینه‌ها به نام خدا

به نام حضرت ایزد خدای عزوجل
به نام حضرت امجد خدای شعر و غزل

اگرچه با قلمی که شکسته بنویسم
به یمن این شب و روز خجسته بنویسم

خوشا به حال من و دفتر غزل خیزم
به شوق و شور و شعف واژه واژه می‌ریزم

صدای بال و پر جبرییل می‌آید
صدای گام بلند خلیل می‌آید

خدا به دست خلیلی دگر تبر داده
که پشت لات و هبل‌ها به لرزه افتاده

ندا رسیده که إقرأ…بخوان ز طیّ براق
بخوان از آن…لاتمم مکارم الاخلاق

نهفته مدح نگارم به مطلبی نافذ
نهفته در غزلیات حضرت حافظ

نگار من که به شوقش خدا قلم بسرشت
«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت »

«به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد»
به روی منبر نوری خطیب مجلس شد

به آیه‌های لبش سر به راه خواهم شد
اسیر أشهد أن لا اله… خواهم شد

نشسته عالم و آدم به خوان احسانش
خوش آن دمی که بخواند قصص ز قرآنش

رواق منظر چشم من آشیانه شود
دوباره مثنوی ام یک غزل ترانه شود

گمان مکن که نبی یار غار می‌خواهد
برادری چو علی سر به دار می‌خواهد

برای روز مبادا به وقت خوف و خطر
میان بستر خود جان نثار می‌خواهد

اگر چه رحمت محض خداست در عالم
به غزوه‌ها یل دلدل سوار می‌خواهد

به نصف سیب بهشتی خود بسنده نکرد
کنار فاطمه اش ذوالفقار می‌خواهد

نگاه مرحمتش دائما به شیر خداست
برای بدر و احد شهسوار می‌خواهد

لسان مجلسی و کافی و مفید از اوست
اصول و ناصریات و. بحار می‌خواهد

محبتش که به سلمان بدون علت نیست
ز اهل ری به گمان سر به دار می‌خواهد

هر آن کسی که تب مطلعش مشخص شد
به لطف و مرحمتش شاعری مقدس شد

نه بهتر است بگویم هماره اقدس شد
دوباره روزی طبع دلم مخمس شد

غزل غزل بسرایم که عید مبعث شد
تمام غصه دل‌های شیعه بر باد است

چرا که مادر سادات هاشمی شاد است
دلم اسیر امیری بود که بی همتاست

همان کسی که بزرگ پیمبران خداست
دلیل آن همه تکریم لیلة الاسری ست

پسر عموی علی باشد و أباالزهراست
بنازم این همه شوکت، چه پرچمش بالاست

به نص آیه قرآن شهیر افلاک است
چرا که شأن نزول حدیث لولاک است

علیرضا خاکساری

 

شعر مبعث پیامبر

 

امشب قلم زدند پریشانی مرا
با تو رقم زدند مسلمانی مرا

قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده
توحید را نشان زمین و زمان بده

قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات
این مرده‌های روی زمین را تکان بده

قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر
اندازه شعور پرم آسمان بده

آخر چه قدر قوم پسر دار می‌شوند
دختر به دست دامن این مادران بده

جز با صدای عشق مسلمان نمی‌شوم
پس لطف کن خودت درِ گوشم اذان بده

قرآن بخوان بگو که خدا واحد است و بس
هر که ادلّه خواست علی را نشان بده

تو آسمان مکه‌ای و ماه تو علی ست
تنها دلیل روشنیِ راه تو علی ست

مکه گرفته بوی خدا از دعای تو
پیچیده در زمانِ همیشه صدای تو

پایین بیا ز کوه دخیلی بیاورند
دست توسل همگان بر عبای تو

امشب فرشته‌ها همه پرواز می‌کنند
اطراف آستانه غار حرای تو

از این به بعد چشم تمام قنوت‌ها
ایمان می‌آورند به یا ربّنای تو

از این به بعد شمس و قمر روی دست تو
از این به بعد مُلک و مکان زیر پای تو

پرواز با دو بال میسر شود، بلی
قرآن برای توست، علی هم برای تو

احمد شدی کتاب شدی مصطفی شدی
حالا تمام دار و ندار خدا شدی

علی اکبر لطیفیان

شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

سایه ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد

مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد

چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

فکر کن فلسفه خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده

عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد

شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه یکدیگر نیست

از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی

رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید

عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد

آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد

حمیدرضا برقعی

 

شعر در مورد مبعث رسول اکرم (ص)

 

الا محمد «اِقرء و ربُّک الاکرم»
بخوان به نام خداوندگار لوح و قلم

بخوان بخوان که تویی منجی همه عالم
بخوان که پیشتر و برتری تو از آدم

بخوان که خوانده خدایت پیمبر اکرم
بخوان که هر سخن توست آیتی محکم

بخوان به نام خدایی ‌که آفرید تو را
بخوان بنام کریمی ‌که برگزید تو را

الا که سیطره کفر از این خبر شکند
صف سپاه شب از نیزه سحر شکند

اگر چه کوه بوَد خصم را کمر شکند
به تیغ عدل تو بازوی زور و زر شکند

تبر به دست، بتان را به یکدگر شکند
کمان گرفته ز بوجهلِ فتنه سر شکند

خبر دهید که دیو غرور و مستی مُرد
رسید لشکر توحید و بت پرستی مُرد

محمد ای دو جهان زیر بار منت تو
مبارک است به خلق و خدا نبوت تو

خجسته باد به عالم ظهور دولت تو
تمام نور بود از چراغ حکمت تو

بود حقیقت توحید درس وحدت تو
درود بر تو و دین و کتاب و عترت تو

چراغ عترت و قرآن یکی است یااحمد
به این دو عزت ما متکی است یااحمد

دو ثقل زنده تو اهل بیت و قرآنند
دو قطعه نور ز یک مشعل فروزانند

دو سوره‌اند که مانند نور و فرقانند
دو آفتاب که از یک سپهر تابانند

دو گوهرند که از یک صدف درخشانند
دو نخل نور که محصول یک گلستانند

به اتفاق، دو تصویر از جمال خداست
هرآنکه گشت جدا ازیکی، ز هردو جداست

تو آفتاب جهانی، جهان تو را دارد
امیر قافله‌ای، کاروان تو دارد

نشسته‌ای به زمین،آسمان تو را دارد
تو باغبان جنانی،جنان تو را دارد

زمان به طول تمام زمان تو را دارد
مکان به وسعت کل مکان تو را دارد

چه مقبلان که همه مورد قبول تواند
رسول مایی و پیغمبران رسول تواند

کسی که در همه جا در کنار توست علی است
کسی که دست تو و ذوالفقار توست علی است

کسی که تا ابدالدهر یار توست علی است
کسی که شیر تو و کردگار توست علی است

کسی که جان تو و جان نثار توست علی است
کسی که فاتح پروردگار توست علی است

کسی که حافظ قرآن و دین توست علی است
کسی که گفته خدا جانشین توست علی است

سلام بر تو و قدر و جلال و عنوانت!
سلام چار کتاب خدا به قرآنت!

سلام بر تو و یاسین و نور و فرقانت!
سلام بر تو که سلمان بود مسلمانت!

سلام بر شرف و اقتدار سلمانت
سلام مکه و غار حرا به پیمانت

سلام بر تو و مولا علی برادر تو
یگانه فاتح بدر و حنین و خیبر تو

بشر رسید به آیین راستین امشب
خدا نمود برون،دست از آستین امشب

رسید حلقه، توحید را نگین امشب
طلوع کرد رخ آفتاب دین امشب

بتان کعبه! بیفتید بر زمین امشب
خدای را بستایید از همین امشب

ظهور مکتبِ «خیرالورا» مبارک‌باد
طلوع نور ز غار حرا مبارک باد

بشارت ای، همه دختران زنده به گور
محمد آمده، پایان گرفته سلطه زور

به گور گشت نهان، دیو کبر و جهل و غرور
فروغ دوستی از کوی دوست کرده ظهور

به شام تیره شبیخون زده است لشکر نور
محمد آمده، چشم بد از جمالش دور

رسید مژده که در ظلِّ احمدید همه
از این به بعد،کنار محمدید همه

قسم به ذات خداوندگار حیِ قدیر
دو عید ماست یکی، این دو، بعثت است و غدیر

جهانیان همه دانید از صغیر و کبیر
فقط علی است پس از مصطفی به خلق، امیر

به شهریار پیام آوران کسی است وزیر
که علم دارد و اخلاص دارد و شمشیر

هزار مرتبه میثم اگر روی سر دار
ز دامن علی و اهل بیت دست مدار

غلامرضا سازگار

 

شعر در مورد مبعث رسول اکرم (ص)
شعر در مورد مبعث رسول اکرم (ص)

 

ای ثناگوی تو رب العالمین
آفریدت بهر اهداف برین

برد جسمت مسجد الاقصای دور
جان پاکت تا به دریاهای نور

سینه ات بشکافت و قلبت بشست
از غم و از کینه‌ها وز رای سست

گفت در غار حرا آن پیک وحی
بهر خواندن با لبت بنما تو سعی

یک به یک خواندی تو آن آیات نور
حکمت حق در دلت کردی ظهور

گفت اقرا ای رسول پاک ما
ای تو زینت بخش این افلاک ما

پس بخوان با نام رب العالمین
آنکه انسان را بدادش علم و دین

آن که انسان آفرید از خاک و گل
سینه اش پر کرد از احساس و دل

بعد از آن بگذاشت در دستش قلم
سرنوشتت خود نگار بی بیش و کم

هرچه بنویسی همان خوانش کنی
بس بکوش تا جان خود پایش کنی

گرنگاری باقلم افکار زشت
می نشاید پانهی اندر بهشت

ای محمد ای رسول دین مهر
گو به خلقم یک پیامی از سپهر

کی همه ابناء آن اول بشر
پی نگیرید حرف آن استاد شر

تن کنید تقوای حق همچون لباس
بازبان دل بگوییدم سپاس

جان خود لبریز از ایمان کنید
نفس خود قربانی جانان کنید

حسین رهنمایی

روز مبعث روز فخر انبیاست  
مصطفیٰ نورٌ عَلیٰ نور خداست 

عید مبعث وعده گاه کبریاست  
رستگاری، مژدگانی خداست 

عید مبعث وعده قالو بَلیٰ ست
سرّ مکنونات هستی بر مَلاست 

بر دل کعبه  طنین  این  نواست
یا  رسول  الله  لفظ  کیمیاست   

روز مبعث مبدأ عشق و صفاست  
جلوه گاه  مظهر  نور  هُداست 

یا رسول الله ذکر ما سواست  
وعده گاه عشق بازی با خداست 

مصطفیٰ آئینه مهر و وفاست
  قلب او با روح قرآن آشناست 

نور او افزون ز نور انبیاست  
سروریّش بر همه عالم رواست 

بر لب پیک خدا شور و نواست  
لفظ حاتم در ثنای او خطاست 

کشتی او مأمن شاه و گداست
ساحلش مطلوب اصحاب رضاست 

هر چه باشد او رسول کیمیاست
او شفیع روز  فردای شماست

ذکر روز مبعثم یا مصطفاست  
یا رسولالله مدد ذکر خداست

اصغر چرمی

 

شعر در مورد مبعث رسول اکرم (ص)
شعر در مورد مبعث رسول اکرم (ص)

 

آن که رخساره او رنگ محبّت دارد
نور توحید بود آن چه به طلعت دارد

این همان سوره نور است به قرآن مبین
که دراین آیه خداوند بشارت دارد

این همان شاخه طوباست که در فردوس است
این همان عطر نفیس است که جنت دارد

کرد خورشید نبّوت ز حرا تا که طلوع
آسمان دید به رخ نور هدایت دارد

همه ذرّات در آن روز به حیرت دیدند
که به قدقامت خود شور قیامت دارد

سند روشن توحید پرستی با اوست
همرهش مژده ای از صبح سعادت دارد

در ره عشق سبکبال ترین عاشق اوست
گرچه بر شانه خود کوه رسالت دارد

تا به معراج خدا سیر وسفر کرد شبی
آن که جبریل به او عشق و ارادت دارد

در حرمخانه حق محرم اسرار خداست
با خدا شب همه شب اوست که خلوت دارد

اوست پیغمبر رحمت که به پای میزان
برهمه اهل جهان لطف و عنایت دارد

ای وفائی به گل روی محمّد صلوات
بُردن نام رسول است که لذّت دارد

سید‌هاشم وفایی

با نگاه خدای محمد
کبریا شد حرای محمد

جامه سبز پیغمبری شد
تا قیامت ردای محمد

خاکسارش نه تنها حرا شد
مکه شد خاک پای محمد

تا رسالت بر او گشت ابلاغ
نام حق شد نوای محمد

در تمام جهان گسترش یافت
وسعت ماجرای محمد

عزت نفس انسان فزون شد
تا که شد مبتلای محمد

آبرو از درش کسب کردیم
در مقام گدای محمد

فکر من بیشتر قد نمی داد
کل خلقت فدای محمد

از همان اولش مرتضی بود
هر کجا پا به پای محمد

مصطفی مصطفای علی شد
مرتضی مرتضای محمد

شیعه مردانه تا پای جانش
مانده زیر لوای محمد

او امین رفت و پیغمبر آمد
بهر بیعت علی حیدر آمد

سر زد از کوه نور آفتابش
داد آخر خدایش جوابش

عالم انگشتر و او نگین است
حضرت خاتم المرسلین است

پیشوایی برازنده اوست
پیشوای همه مسلمین است

اولین است در هر چه خوبی
گرچه پیغمبر آخرین است

شک ندارم که حیدر برایش
دست الله، در آستین است

گنبدش پرچم سبز صلح است
بین خلق خدا بهترین است

مهربان و خوش اخلاق و محبوب
با وقار و صبور و متین است

دشمن او زمین خورده اوست
بس که مصداق فتح المبین است

رحمتش منحصر بر کسی نیست
رحمت عام ، للعالمین است

کار ما شد گدایی ز دستش
دستهایش چه کارآفرین است

مهدی مقیمی

 

شعر تبریک عید مبعث
شعر تبریک عید مبعث

 

شعر کوتاه درباره مبعث

هردل که فروزنده چو مهر و ماه است
از بعثت پیغمبر ما آگاه است

آئینه ای از نور خداوندی او
ذکر صلوات بر رسول الله است

تا مهر و ولا به سینه‌ها دمساز است
تا باب عنایت الهی باز است

از فرش به عرش وز ازل تا به ابد
گلبانگ محمدی طنین انداز است

سید‌هاشم وفایی

دامن کوهسار و غار حراست
بانگ اقرأ بلند از همه جاست

دم روح القدس ترانه وحی
حکم اقرأ صدا صدای خداست

این سروش مبارک جبریل
این ندای نجات انسان‌هاست

یا محمد زمان بعثت تواست
این ندا مژده نبوت تواست

غلامرضا خاکسار

ای شاه سوار ملک هستی
سلطان خرد به چیره دستی

ای ختم پیمبران مرسل
حلوای پسین و ملح اول

سر خیل تویی و جمله خیلند
مقصود تویی همه طفیلند

بعثت پیامبر اکرم (ص) مبارک باد

نور آسمان آمده زمین خشم و کینه را برده آن امین
شهر مکه شد پاک و با صفا چونکه آمده رحمت خدا

بوده آن نبی پاک پاک پاک مثل یک گلی در میان خاک
بوده در دلش عشق ایزدی بوده یاورش مرتضی علی

دین او همان دین رحمت است دین کامل و دین آخر است
آیه‌اش قرآن دین او اسلام بر محمد و آل او سلام

در صدف پنهان مکن اینقدر مروارید را
عاشقان بگذار خوش باشند روز عید را

با وجود تو دگر جایی برای ماه نیست
آسمان با دیدنت گم می‌کند خورشید را

می‌کشانی کهکشان‌ها را به دنبال خودت
مشتری چشم‌هایت کرده‌ای ناهید را

می‌شکوفد چهره تو غنچه را در بوستان
شانه‌هایت می‌نوازد شاخه‌های بید را

کوهی و آتش‌فشان عشق جاری می‌کنی
یا به لب‌ها آیه‌های محکم توحید را

در بشر یک عمر امید رهایی مرده بود
آمدی تا زنده گردانی تو این امید را

من به لطف تو یقین دارم، دلم یک رنگ نیست
ذبح خواهم کرد پای این یقین تردید را

 

اشعار تبریک عید مبعث رسول اکرم
اشعار تبریک عید مبعث رسول اکرم

 

اقرا، به اسم ربّ تو آغاز می‌کنم
برگی به گفتگوی شما باز می‌کنم

از کوه نور تا به حرا بین عاشقان
عرض ارادتی به تو ابراز می‌کنم

گر شامل نگاه کریمانه ات شوم
یاهو زنان به اهل جهان ناز می‌کنم

سیمرغ  قاف قرب شوم ای رسول مهر
هرگاه در هوای تو پرواز می‌کنم

خواهم که خاک پای بلال شما شوم
این رتبه را به اذن تو احراز می‌‌کنم

عالم تمام فانی و عشق تو باقی است
اینجا سخن برای تو ایجاز می‌کنم

یا ایّها النّبی که به عالم سر آمدی
تو احمدی حبیب خدایی محمدی

بعثت رسول اکرم مبارک

به به که چه روز خرم آمد
مبعوث، نبی اکرم آمد

بس عید فرا رسید بی‌شک
عیدی نبود چنین مبارک

هر روح که دور از بدی شد
با آمدنش محمدی شد

نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد نود هم پیش ماست

از مناره پنج نوبت پر خروش
نام احمد با علی آید به گوش

روز و شب گویم به آوای جلی
اکفیانی یا محمد یا علی

بعثت رسول عشق و مهربانی مبارک . . .

 

شعر درباره عید مبعث
شعر درباره عید مبعث

شعر نو برای مبعث پیامبر

شبی پر شور و غوغا بود
«محمّد» (ص) هم چنان در غار
به خود پیچیده، جوشش داشت
به ذرات وجودش
نور حق بارید و تابش داشت

نمی دانست چه گردیده است برجانش
ولی جانش دگرگون بود!
نگاهش می شکست آن آسمان مکّه را در شب

چه غوغایی است خدایا
جان او در تب و تاب است
نمی داند که هشیار است یا خواب است!
ولی در خواب نیست هشیار و بیدار است

ستاره های شب خندان و می رقصند
عجب رازی است که شب دارد
ستاره ها زنند چشمک
به دست افشانی ، شادابی
که تا آن صبح صادق بر دمد ، شادی

سحرگاه گشته نزدیک و همه شادان
تمام هستی و افلاک در سکوت شب
انتظار راز عشق و سَروَری دارند،
«محمّد» سوگل خلقت
هم چنان در هاله ای از تَب

به خود می پیچید ، این تب چیست؟
تب عشق است
تب شور است و هم نور است

به ناگه در سکوت شب ندا آمد:
«محمّد» جان ، بخوان
وای، این صدا از کیست؟
نگاهش تا کران ها رفت
ولی کِی من توانم خواند ، بخود می گفت:
دوباره آن صدا آمد!

«محمّد» جان بخوان، بخوان بنام آن خدایت
آن که خلق کرد جمله هستی را
بنام آن که خلق کرد از عَلَق انسان
بنام آن که دادش عقل و دانش را
آخر این بشر، چون نمی داند و نادان است!

به یک آنی بشد نوری به آن جانش
و قرآن هم
بشد مبعوث به آن شام رویایی
در آن غار حرا
آنجا که بودش وعده گاه عشق او در روز و در شب ها
زبانش باز شد، او خواند:
کتاب اقدس قرآن
کتاب عشق و مستی را.

“ولی اله فتحی”

فرخنده باد مبعث پیام آور خوبان،
چشمه ی جوشان، رود خروشان،
دست یاریگر محرومان،
پیامبر عشق و ایمان
بر همه ی مسلمانان جهان.

آغاز بارش آیه های نور،
دوستی های پر شور
ضد قدرت زر و زور،
یک عالمه شادی و سرور بود آن روز.
آغاز راه پیام آور علم و مهربانی،
کاشف اسرار آسمانی،
رهگشای مسیر انسانی،
کمال زیبایی این جهانی بود آن روز.

شیرینی های زندگانی
در واژگان پاک ربانی
بر قلب صاف نورانی بود آن روز.
خجسته باد این شادمانی
بر عاشقان محمد (ص)،
آن آخرین فرستاده و چراغ راه آسمانی.

“مهرداد شهبازی”

 

شعر درباره مبعث

 

آمده نوری ز عرش خدا که شد قرآن جاری
همچو چشمه ای جوشید بر روان پاک آری
روزی که طلوع کرده ، روز رشد عقلی
آمد صدایی از کوه حرا یک ندائی آسمانی
به به چه صدایی ،چه آهنگ فرح بخشی
کوبید و شکست بت و بتخانه و هر زشتی……
آمد آوای خوش خدا خدا ز صخره ای……..
بخوان ای محمدبه نام پروردگار پاک و هستی
تو با ندای ثقل عظیم در دل مسلمونا نشستی
بیایید دهیم دست وحدت با عهدی که بستیم
بخوانیم همدل و یک زبان دعا و ثنای احمدی
بگوئیم دور کند این همه ابلیس ز یاران محمدی
روز مبعث محمد رویم پی خلق و خوی محمدی
چون شدی محمدی بدان که در راه ولایت و هدایتی

“زهرا وحیدزاده”

تک بیتی مبعث پیامبر

چه نیازی‌ست به اعجاز، نگاهت کافی‌ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

“حمیدرضا برقعی”

چون بهار از خُلق خوش کردی معطر ، خاک را
«رحمة للعالمین» خواندت از آن ، پروردگار

“صائب تبریزی”

مانده‌ ام، احمد پیمبر بود یا عطار عشق
بس که سلمان‌ها مسلمان کرد با بوی علی

“قاسم صرافان”

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

“حافظ”

کاش باشد عیدی مبعث همین
کربلا ، پای پیاده ، اربعین ….

 

دوبیتی درباره مبعث

از بعثت او جهان جوان شد
گیتى چو بهشت جاودان شد

این عید به اهل دین مبارک
بر جمله مسلمین مبارک

غار حرا سراسر لبریز نور سرمد
جبریل آمد و گفت قم فانذر محمد

برخیز و رهبری کن بر یار یاوری کن
بر خلق هر دو عالم از حق پیمبری کن

 

اشعار مبعث

 

هنگامه عید است و پر است از برکات
آمد ز حرا رسول شیرین حرکات

با خلق عظیم شد رسول اخلاق
بر خلق خوشش زصدق و ایمان صلوات

بعثت نور مبارک

ای نام تو جانبخش‌تر از آب حیات
محتاج تو خلقی به حیات و به ممات

از بعثت انبیاء و ارسال رسل
مقصود تو بودی، به جمالت صلوات

جهان بهشت وصال محمد است امشب
چراغ ماه، بلال محمد است امشب

زمین مکه گل انداخته ز بوسه نور
خدیجه محو جمال محمد است امشب

مبعث پیامبر اکرم مبارک

از حرا آیت رحمن و رحیم آمد پدید
با نخستین حرف، قرآن کریم آمد پدید

صوت «اقرا ء باسم ربک» می‌رسد بر گوش جان
یا که از غار «حرا» خلق عظیم آمد پدید

عید رسول دو سرا آمده
منجی عالم ز حرا آمده

سیّد افلاک سلام علیک
خواجة لولاک سلام علیک

بعثت رسول اکرم مبارک

بعثت نه این سرور، سرور ولایت است
مبعث نه این چراغ، چراغ هدایت است

خورشید چون ز شرق حرا پرتو افکند
احمد نه این فروغ، فروغ رسالت است

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
که نبی شد پسر آمنه، ماه عربی

بعثتی کرد که ابلیس طمع کرد به عفو
رحمتی کرد که خاموش شود هر غضبی

عید مبعث بر مسلمین جهان مبارک

 

اشعار درباره مبعث

 

عید نجـاٺ عـالم خلقـٺ مبارڪ اسٺ
آواے وحـی و لیلـۀ بعثـت مبارڪ اسٺ

عیـد نـزول سـورۀ اقـرأ بـه عقـل ڪل
جشن ڪمال و علم و فضلیت مبارڪ است

آن نور مبین که در جبین ما هست
وآن ض یقین که در دل آگاهست

این جمله‌ی نور بلکه نور همه نور
از نور محمد رسول‌الله است

“مولانا”

بت و بتخانه همه ذکر خدا می گویند
سخن از اقرأ و از غار حرا می گویند

حمد حق،مدح رسول دو سرا می گویند
خلق عالم همه تبریک به ما می گویند

 

شعر عید مبعث کودکانه

در ۲۷ رجب، رسیده عید مبعث
تو جشن‌های این روزا، خوش می‌گذره به هر کس

محمد شده پیامبر، درون غار حرا
جبرئیل به او می‌گوید بخوان به نام خدا

می‌ترسید و می‌پرسید من هیچ سواد ندارم
یک چوپان فقیرم، من هیچ پولی ندارم

حالا تو با سواد شدی‌، تو آخرین رسولی
معصوم و خیلی خوبی، از گناهان به دوری

تو بهترین پیامبر خدایی‌، خاتم انبیائی
تو بهترین فرشته زمینی‌، محمد امینی

با اینکه تو یتیمی، پدر عالمینی
با اینکه تو فقیری‌، در اخلاق بهترینی

یا محمد با کتاب آسمانی آمدی
یا محمد با پیام مهربانی آمدی

دین تو راه نجات از ظلمت است

یا محمد جان من قربان تو
شد چراغ راه من قرآن تو

عید مبعث مبارک

 

شعرهای مبعث

 

گوشه غار حرا
هست مشغول نماز

می شود درهای عرش
سوی او آهسته باز

غار را پر می‌کند
ناگهان فرمان وحی

با طراوت می‌شود
قلبش از باران وحی

باز می‌گردد به شهر
بر لبش پیغام دوست

می‌رود تا پر کند
شهر را از نام دوست

آن شب ستاره تا صبح بارید
روشن تر از پیش مهتاب تابید

روی زمین شد مانند گلشن
از نور شب شد چون روز روشن

تاصبح آن شب نوری به پا بود
سرچشمه نور غار حرا بود

زیرا در آن شب پیغمبر ما
از جانب حق شد رهبر ما

یه شب تو غار حرا
شنیده شد یک ندا

بخوان محمد (ص) بخوان
بهش می­گفت اون صدا

غار شده بود پر از نور
دنیایی از ستاره

بخوان محمد(ص) بخوان
صدا پیچید دو باره

گفت تو جواب محمد(ص)
چه چیزی رو بخوانم؟

گفت با صدایی لرزان:
خواندن نمی‌توانم!

فرشته گفت به نام
پروردگارت بخوان

من جبرییل اویم
تویی رسول زمان

بود بیست و هفت رجب
که شد محمد(ص) نبی

بود روز مبعث که شد
پیامبر آخری

خدیجه (س) و علی(ع) زود
ایمان آوردن به او

اون‌ها بودن اولین
مسلمون خدا جو

به جای بت پرستی
آورد خدا پرستی

با آیه‌های روشن
رفتش به جنگ پستی

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید