اسم پسر با ه؛ فهرست کامل اسم پسر که با حرف ه شروع می‌شود

فهرست کامل نام‌ و اسم پسر که با حرف ه شروع می‌شود (اسم پسر با ه) به همراه معنی اسم و معرفی ریشه اسامی (فارسی، کردی، عربی، عبری، یونانی و …).

اسم پسر با ه

انتخاب اسم پسرانه با حروف الفبا

اسم پسر بر اساس حروف الفبا
برای آشنایی با دیگر اسامی پسرانه زیبا با توجه به اینکه اسم مورد نظر شما با چه حرفی آغاز شود، می‌توانید از جدول زیر استفاده کنید.

اگر به دنبال اسم پسر با ه برای نامگذاری فرزندتان هستنید ما در این مطلب برای شما گلچینی از زیباترین اسامی پسرانه که با حرف ه آغاز می‌شوند را جمع آوری کرده‌ایم. نامگذاری یکی از بزرگترین دغدغه پدران و مادران قبل از تولد فرزندشان است. راحت تلفظ شدن، با مفهوم و معنا بودن، هماهنگی با دیگر اسامی اعضای خانواده، سازگار با عرف جامعه و محل زندگی و… از جمله عوامل تاثیر گذار در انتخاب اسم عزیز در راه شما است.

 

اسم پسر با ه - اسم پسر که با حرف ه شروع می‌شود

 

پیشنهاد ستاره برای اسم پسر با ه:

هامون | همایون | هوراد | هومن | هونام | هیراد | هیرسا | هاتف | هادی | هایکا | هیوا

 

اسم پسر با ه فارسی

هارپاک /hārpāk/

معنی: هارپاگ، هارپاگوس
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: نام خویشاوند و وزیر آستیاک که از طرف آستیاک مأمور کشتن کوروش شد.


هارپاگ /hārpāg/

معنی: مروارید که در یکرشته کشیده شده باشد


هامان /hāmān/

معنی: ۱) هامان (مشهور) وزیر اخشویروش [خشیارشا که او را با اردشیر خلط کرده‌اند] بود که بر مردخای یهودی غضبناک شد. [زیرا که وی را تعظیم ننموده بود]، بدین لحاظ پادشاه را بر آن داشت که فرمانی صادر کند که یهود را در تمام ممالک فارس به قتل رسانند. اما اِستراین فرمان را باطل نمود و هامان را بر همان داری که از برای مردخای حاضر نموده بود دار کشیدند؛ ۲) هامان وزیر فرعون که معاصر موسی(ع) بود و نامش در آیه‌های متعددی از قرآن کریم (سوره‌های «قصص»، «عنکبوت» و «غافر») آمده است.
فراوانی در ثبت احوال: ۶۹۱


هامن /hāmon/

معنی: هامون


هامون /hamun/

معنی: دشت و زمین هموار، زمین هموار و بدون پستی و بلندی، نام دریاچه ای در سیستان
فراوانی در ثبت احوال: ۱۳۱


هامویه /hāmuye/

معنی: نامکارگزار یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی


هامی /hāmi/

معنی: سرگشته و حیران


هباسپ /habāsp/

معنی: دارنده اسب اصیل


هخامنش /haxāmaneš/

معنی: دوست منش، دوست کردار، کسی که دارای کردار و اندیشه نیک است
فراوانی در ثبت احوال: ۲۰۱
پیشینه تاریخی: هخامنش: [حدود ۶۷۵ پیش از میلاد] سردودمان سلسله‌ی هخامنشی، نیای کوروش بزرگ و رهبر قوم پارس


هرمزان /hormozān/

معنی: هرمز+ ان (پسوند نسبت)، منسوب به هرمز
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: هرمزان: [قرن اول هجری] فرماندار خوزستان در زمان فتح ایران به وسیله‌ی اعراب، که به دست مسلمانان اسیر شد و او را به مدینه بردند. در آنجا از مشاوران عمر بود.


هرمزد /hormozd/

معنی: هرمز
فراوانی در ثبت احوال: ۱۲۸


هرمزیار /hormoz yār/

معنی: ۱- ایزدیار، خدایار، آن که خداوند یار اوست
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: نام خاص یک موبد پارسی است که در قرن ۱۳ میلادی می‌زیسته است


هرواک /hervāk/

معنی: نام دیگر خسروپرویز پادشاه ساسانی


هزاره /hezāre/

معنی: از شخصیتهای شاهنامه، لقب کوت از سرداران رومی سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی


هزبر /hezabr/

معنی: هژبر، شیر


هژیر /ha(e)žir/

معنی: هجیر ۱- خوب، پسندیده؛ ۲- زیبا؛ ۳- چابک، چالاک؛ ۴- در حالت قیدی به معنی به خوبی؛ ۵- در پهلوی به معنی خوب چهر، نیک نژاد
فراوانی در ثبت احوال: ۲۸۸۴
پیشینه تاریخی: نام پسر گودرز


هستیار /hastiyār/

معنی: هستی + یار (پسوند دارندگی) صاحب هستی و وجود، دارندهی حیات و زندگی.
فراوانی در ثبت احوال: ۸۳۶


هفتواد /haftvād/

معنی: صاحب هفت پسر، نام حاکم کرمان در زمان ساسانیان


همافر /homāfar/

معنی: دارای فر همایی


هماوند /homāvand/

معنی: از نامهای امروزی زرتشتیان


همایون /homāyun/

معنی: ۱- دارای تأثیر خوب، خجسته، مبارک، فرخنده؛ ۲- در موسیقی ایرانی یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی؛ ۳- از شبکه‌های بیست و چهارگانه‌ی موسیقی ایرانی
فراوانی در ثبت احوال: ۱۶۶۱۹
پیشینه تاریخی: ۱) نام دلاوری ایرانی مشهور به زرین کلاه؛ ۲) همایون: دومین شاه سلسله‌ی تیموریان هند [۹۳۷-۹۶۳ قمری]، که بر اثر شورش داخلی به ایران گریخت و مدتی در دربار شاه تهماسب بود، تا دوباره به کشورش بازگشت و قدرت را در دست گرفت.


همراد /hamrād/

معنی: ویژگی دو کس که در همت، سخاوت، شجاعت و جوانمردی و کرم شبیه به هم باشند.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


همگر /hamgar/

معنی: پیوند دهنده، رفوگر


همنواد /hamnavād/

معنی: از شخصیتهای شاهنامه در زمان ساسانیان


هنرمند /honarmand/

معنی: ۱- آنکه توانا در خلق آثار هنری است؛ ۲- آن که دارای مهارت و فنی است؛ ۳- در قدیم به معنی آن که دارای فضل و کمال یا فضایل اخلاقی است؛ ۴- قوی، نیرومند.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هوپاد /hupād/

معنی: هو = خوب + پاد = نگهبان ۱- نگهبان خوب؛ ۲- مجاز از نیک سرشت.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هوتک /hutak/

معنی: نام روستایی در نزدیکی کرمان


هوتن /hutan/

معنی: هو = خوب + تن ۱- خوب تن، نیک اندام؛ ۲- مجاز از تندرست و خوش قد و بالا؛ ۳- در پهلوی به معنی خوب تنیده، خوب کشیده، برکشیده، خوش بالا
فراوانی در ثبت احوال: ۱۳۷۷
پیشینه تاریخی: یکی از هم پیمانان داریوش بزرگ هخامنشی هنگام حمله به مغان


هوراد /hurād/

معنی: هو = خوب + راد = جوانمرد، جوانمرد خوب، جوانمرد نیک.
فراوانی در ثبت احوال: ۶۷۸


هورداد /hur dād/

معنی: هور = خور = خورشید + داد = داده ۱- داده‌ی خورشید؛ ۲- مجاز از تابنده و پر حرارت.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هورزاد /hur zād/

معنی: هور = خورشید + زاد = زاده ۱- زادهی خورشید، فرزند خورشید؛ ۲- مجاز از دارای زیبایی و شکوه.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هورشاد /hur šād/

معنی: هور = خورشید + شاد، ۱- خورشید شاد، آفتاب شادمان؛ ۲- مجاز از پر حرارت و شاد و خوشحال.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هورفر /hur far/

معنی: هور = خورشید + فر = شأن و شکوه و شوکت، ۱- آن که دارای شأن و شکوه و شوکت خورشید و آفتاب گونه است؛ ۲- مجاز از دارای شأن و شکوه و شوکت فراوان.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هورمز /hurmaz/

معنی: هرمز


هورمزد /hurmazd/

معنی: هرمز
فراوانی در ثبت احوال: ۱۲۵


هورمن /hurman/

معنی: هور = خورشید + من/ مان = اندیشه و فکر، ۱- اندیشه روشن، فکر روشن؛ ۲- مجاز از ویژگی آنکه اندیشه و فکر روشن دارد، (روشن فکر).
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هورمند /hurmand/

معنی: هور= خورشید + مند (پسوند دارندگی) دارای درخشندگی و روشنی، درخشان.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هورنگ /hurang/

معنی: هو= خوب+ رنگ ۱- رنگ خوب؛ ۲- مجاز از زیبا و خوب‌رو.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هوریار /huryār/

معنی: یار و دوست خورشید


هوشبام /hušbām/

معنی: بامداد، فلق


هوشدار /hušdār/

معنی: هوشیار
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هوشمند /hušmand/

معنی: هوش + مند (پسوند دارندگی و اتصاف) ۱- صاحب هوش، باهوش؛ ۲- عاقل، بخرد.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۶۲۸


هوشور /hušvar/

معنی: هوش + ور (پسوند دارندگی)، هوشمند
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هوفر /hufar/

معنی: هو = خوب + فر = شأن و شکوه و شوکت، فرّ و شکوهِ نیک، دارای شأن و شوکت خوب.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هومان /hu mān/

معنی: هومن
فراوانی در ثبت احوال: ۵۱۴۰


هومن /hu man/

معنی: هو = خوب + من/ مان = اندیشه و روح و در مچموع به معنی دارنده‌ی روح خوب و نیک اندیش
فراوانی در ثبت احوال: ۲۲۱۷۳
پیشینه تاریخی: نام پسر ویسه و برادران پیران و یکی از سرداران افراسیاب


هومهر /hu mehr/

معنی: هو = خوب + مهر = محبت، دوستی و عشق، دارای عشق و محبت خوب، نیک مهر، دارای دوستی و محبت نیک.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۸۶


هونام /hu nām/

معنی: نیک نام، خوش نام.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۰۱


هونیاک /huniyāk/

معنی: پهلوی با اصل و نسب


هویار /hu yār/

معنی: هو = خوب، نیک + یار (پسوند دارندگی)، ۱- دارای خوبی و نیکی؛ ۲- به تعبیری یارِ خوب و نیک.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۴۴


هویدا /hoveydā/

معنی: روشن، آشکار، نمایان، خوب پیدا.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۱۶


هیراب /hirāb/

معنی: نام فرشته باد


هیراد /hirād/

معنی: ۱- خود را به مردم تازه روی و خوشحال وانمود کردن؛ ۲- بشیر.
فراوانی در ثبت احوال: ۸۹۵۱


هیرسا /hirsā/

معنی: پارسا


هیروان /hirvān/

معنی: هیر = آتش + وان (بان) = جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب به معنی «محافظ» و «نگهدارنده» ۱- محافظ و نگهبان آتش؛ ۲- نگه دارندهی آتش.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هیرود /hirud/

معنی: نام یکی از پادشاهان پارت (اشکانی) یا اُرُدِ اول که کراسوس سردار رومی را به شدت شکست داد و کشت.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هیشنگ /hišang/

معنی: هوشنگ، پسر سیامک پادشاه پیشدادی ایران

 

اسم پسر با ه اوستایی

هارپارک /hārpārk/

معنی: هارپاک، نام خویشاوند و وزیر آستیاک که از طرف آستیاک مأمور کشتن کوروش شد، نام وزیر آستیاژ، آخرین پادشاه ماد
پیشینه تاریخی: نام وزیر استیاک آخرین پادشاه ماد


هامرز /hāmerz/

معنی: از سرداران دوره‌ی ساسانی است، که از سرانِ سپاهِ انوشیروان و پرویز پسر هرمز ساسانی بوده است. هامِرز فرمانده‌ی سپاه ایران در جنگ ذوقار [محلی بین واسط و کوفه] بود که بین قبیله‌ی بنی شیبان و سپاهیان خسروپرویز درگرفت و به شکست سپاهیان تحت فرماندهی هامرز انجامید و خود او نیز کشته شد. این جنگ در سال چهلم ولادت پیامبر اسلام(ص) اتفاق افتاده است.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هامین /hāmin/

معنی: تابستان در اوستا


هاوش /hāvaš/

معنی: امت، پیروان یک پیامبر


هاون /hāvan/

معنی: گاه بامدادی


هاونی /hāvani/

معنی: ایزد نگهبان بامداد


هربد /herbad/

معنی: هیربد، ۱- استاد، آموزگار؛ ۲- شاگرد، آموزنده؛ ۳- پیشوای دینی، موبد موبدان؛ ۴- رئیس آتشگاه.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هردار /hardār/

معنی: نام هشتمین نیای اشوزرتشت


هرمز /hormoz/

معنی: ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز و هورمزد، ۱-در ادیان اهورامزدا (د اهورا)؛ ۲- در علم نجوم به معنی ستاره‌ی مشتری؛ ۳- در گاه شماری به روز اول از هر ماه شمسی گفته می‌شود؛ روز پنج شنبه.
فراوانی در ثبت احوال: ۸۰۲۹
پیشینه تاریخی: [ایرانیان قدیم به روزهای هفته چندان توجهی نداشته‌اند، بعدها به مناسبت انتساب این روز به مشتری نزد سامیان، این اطلاق بوجود آمده]؛ [هرمز در اوستایی نیز به معنی آفریننده‌ی نیکی بکار رفته در مقابل اهریمن که معنی آفریننده‌ی بدی داشته]. ۱) نام پنج تن از شاهان ساسانی. ۲) هرمز: جزیره ایرانی در خلیج فارس ۳) هرمز: نام تنگه‌ی میان خلیج فارس و دریای عمان به عرض ۸۰ کیلومتر


هزوارش /hozvāreš/

معنی: شرح و تفسیر


همگون /hamgun/

معنی: همرنگ، همانند


هنگام /hengām/

معنی: زمان، گاه


هوبر /huber/

معنی: دربردارنده نیکی، نام میرآخور داریوش پادشاه هخامنشی


هوداد /hudād/

معنی: هو = خوب + داد = داده، داده‌ی خوب، داده‌ی نیک، نیک آفریده.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۷۴


هودین /hudin/

معنی: هو = خوب + دین، دین خوب، آئین نیک، آنکه دارای دین و آئین خوب باشد.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هورمک /hurmak/

معنی: شبان


هوشیدر /hošidar/

معنی: پرورانندهﻯ راستی یا قانون مقدس


هوکرپ /hukarp/

معنی: خوش اندام


هومت /humat/

معنی: اندیشه نیک


هیربد /hirbad/

معنی: ۱- آموزگار، معلم؛ ۲- شاگرد، آموزنده؛ ۳- رئیس آتشکده؛ ۴- (در ادیان) پیشوای دینی در دین زرتشتی
فراوانی در ثبت احوال: ۱۱۰۲
پیشینه تاریخی: نام دانایی پاکدل که کلید دار سراپرده کاووس بود


هیرمند /hirmand/

معنی: ۱- دارای پل و دارنده‌ی سد و بند.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: هلمند، رودی در جنوب افغانستان به طول ۱۴۰۰ کیلومتر، که از کوههای نزدیک بامیان سرچشمه می‌گیرد و به دریاچه‌ی هامون در سیستان می‌ریزد


هیمه /hime/

معنی: نام داماد داریوش و از سرداران بزرگ پارسی

 

اسم پسر با ه در شاهنامه

هجیر /hajir , hojir/

معنی: هژیر) ۱- در قدیم به معنی خوب، پسندیده؛ ۲- در شاهنامه پهلوان ایرانی، پسر گودرز، که در جنگ یازده رخ پهلوان تورانی را از پای درآورد.
فراوانی در ثبت احوال: ۴۷۳


هشیار /hošyār/

معنی: هوشیار ۱- هوشیار؛ ۲- دارای حواسِ جمع، آگاه، بیدار
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: نام ستاره شناسی دانا از پارس که در دربار یزدگر بزهکار خدمت میکرد


هوشنگ /hušang/

معنی: به معنی کسی که منازل خوب فراهم سازد
فراوانی در ثبت احوال: ۶۳۸۷۸
پیشینه تاریخی: (در شاهنامه) دومین شاه پیشدادی، پسر سیامک. یافتن آتش، برپا کردن جشن سده و استخراج آهن را یادگار او می‌دانند.


هوم /hum/

معنی: نام گیاهی مقدس نزد ایرانیان باستان
پیشینه تاریخی: یکی از پاک مردان ایران


هیشوی /hišuy/

معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام مرزداری در مرز ایران و روم در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
پیشینه تاریخی: نام یکی از مرزبانان روم، در زمان لهراسب شاه.

 

اسم پسر با ه کردی

هاوار /hāvār/

معنی: فریاد


هایکا /hāykā/

معنی: آرام، مرموز، از اسطوره‌های کردستان


هژار /hažār/

معنی: بینوا، فقیر، تنگدست
فراوانی در ثبت احوال: ۱۶۶۷
پیشینه تاریخی: عبدالرحمان ابن حاج ملامحمد شرفکندی متخلص به هَژار [۱۳۴۱-۱۴۱۱ قمری] از شاعران و نویسندگان کُرد. از آثار اوست: ترجمهی قانون در طب ابن سینا به فارسی، مم و زین خانی، بوکوردستان، ترجمهی شرفنامه به کردی، ترجمهی رباعیات خیام به کردی.


هژیان /hāžyān/

معنی: ۱- ارزنده؛ ۲- ارزیدن، شایان ارزش، ارزش داشتن.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۳۰


هفال /hafāl/

معنی: رفیق


هلکو /halaku/

معنی: کوه کوچک، تپه


هلکوت /halkot/

معنی: فرصت، وقت


هلمت /halmat/

معنی: حمله، هجوم


هلموت /halamut/

معنی: کنایه از کوهی که صعود به آن دشوار است


هوار /havār/

معنی: قشلاق، خیمه سلطان در قشلاق


هوال /hovāl/

معنی: خبر، رفیق


هوتخش /hutoxš/

معنی: صنعت گر، سازنده خو، پیشه ور


هوراز /hurāz/

معنی: دوست صمیمی


هورامان /hurāmān/

معنی: منطقه‌ایی در کردستان


هوگر /hugar/

معنی: انس گرفتن، عادت کردن


هولان /hulān/

معنی: چوگان بازی


هیرا /hirā/

معنی: فراخ، وسیع


هیرش /hireš/

معنی: ۱- یورش، حمله، هجوم؛ ۲- فشار؛ ۳- اشک.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۳۷۵


هیژا /heyžā/

معنی: گرامی، شایسته، گران‌بها.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۷۲۸


هیمن /himan/

معنی: آرام، موقر، شکیبا
فراوانی در ثبت احوال: ۷۵۷۴


هیوا /hivā/

معنی: امید
فراوانی در ثبت احوال: ۸۳۵۴

 

اسم پسر با ه عربی

هاتف /hātef/

معنی: ۱- ندا دهنده‌ای که صدایش شنیده شود اما خودش دیده نشود، مانند فرشته‌ی ندا دهنده‌ی غیبی، سروش؛ ۲- در عرفان در اصطلاح، داعی و منادی حق که در دل سالک متجلی شود و او را توفیق سلوک عنایت کند
فراوانی در ثبت احوال: ۲۶۹۶
پیشینه تاریخی: هاتف: [قرن ۱۲هجری] تخلص سیّد احمد حسینی، شاعر و پزشک ایرانی، از مردم اصفهان. دیوانش چاپ شده است.


هادی /hādi/

معنی: هادی، در لغت به معنای راهنماست.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۹۵۱۳۸
پیشینه تاریخی: هادی از القاب امام علی النقی امام دهم شیعیان است


هاشم /hāšem/

معنی: شکننده، خرد کننده
فراوانی در ثبت احوال: ۷۰۰۳۰
پیشینه تاریخی: ۱) نام ابن عبد مناف از اجداد پیامبر اسلام(ص) معروف به هاشم ابن عبد مناف؛ ۲) هاشم (= ابن عتبه ابن ابی وقاص): [قرن اول هجری] نام یکی از اصحاب پیامبر اسلام(ص) ملقب به مرقال


هامر /hāmer/

معنی: ابر باران زا


هانی /hāni/

معنی: ۱- مسرور؛ ۲- میسر
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۰۴۲
پیشینه تاریخی: ۱) نام چند تن از مشاهیر عرب؛ ۲) نام یکی از یاران امام حسین(ع) در کوفه.


هائد /hā’ed/

معنی: توبه کننده، به حق بازگردنده.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


هبةالله /hebatollāh/

معنی: بخشیده شده از جانب خداوند
پیشینه تاریخی: نام چندتن از شخصیتهای ادبی و تاریخی


هدایت /hedāyat/

معنی: ۱- راهنمایی کردن به مسیر درست، ارشاد؛ ۲- در تصوف راهنمایی از سوی خداوند که باعث رسیدن انسان به کمال می‌شود، آنچه خداوند به دل سالک می‌افکند تا به سبب آن به کمال رسد
فراوانی در ثبت احوال: ۱۹۲۴۴
پیشینه تاریخی: ۱) تخلص رضاقلی‌ خان للـه باشی، ادیب و مورخ ایرانی، پدر مخبرالدوله. مؤلف انجمن آرای ناصری (فرهنگ فارسی)، ریاض العارفین، ذیل روضةالصفا و مجمع الفصحا، همه به فارسی؛ ۲) هدایت (= صادق هدایت): [۱۲۸۱-۱۳۳۰ شمسی] نویسنده‌ی ایرانی، از پیشگامان ادبیات داستانی به سبک غرب و با محتوای کاملاً ایرانی. از جمله: زنده بگور، سه قطره خون، سایه روشن، علویه خانم، حاجی آقا. از نخستین گردآورندگان ایرانی فرهنگ مردم.


هدایت الله /hedāyatollāh/

معنی: راهنمایی شده از سوی خدا، ارشاد شده‌ی خداوند.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۹۶۸


هژبر /ho(e)žabr/

معنی: ۱- شیر؛ ۲- مجاز از پهلوان، مرد دلاور.
فراوانی در ثبت احوال: ۴۵۰


هشام /hešām/

معنی: ۱- جُود و بخشش؛ ۲- جوانمرد.
فراوانی در ثبت احوال: ۵۷۰


هلال /helāl/

معنی: ماه نو، روز اول هرماه قمری


همام /homām/

معنی: ۱- دارای مقام و منزلت و فضایل ارجمند؛ ۲- پادشاه بزرگ همت؛ ۳- مهتر دلیر و جوانمرد؛ ۴- سرور بزرگوار
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: همام تبریزی [قرن ۷و ۸ هجری] شاعر ایرانی، از سخنگویان نامدار آذربایجان که در غزل سرایی استاد بود


همام الدین /homāmoddin/

معنی: دارای مقام و منزلت و فضایل در دین و آیین.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


همت /hemmat/

معنی: ۱- اراده، انگیزه، و پشتکار قوی برای رسیدن به هدف؛ ۲- بلند طبعی، بلند نظری، ۳- جوانمردی؛ ۴- خواست، آرزو؛ ۵- در تصوف به معنی توجه قلب با تمام نیروی روحی به خداوند، دعا از صمیم قلب
فراوانی در ثبت احوال: ۸۵۸۴
پیشینه تاریخی: همت: شهرت محمّد ابراهیم همت [۱۳۳۴-۱۳۶۲ شمسی] فرمانده‌ی ایرانی، از مردم قمشه، بنیانگذار کمیته‌ی انقلاب و سپاه پاسداران آن شهر، در جریان جنگ با عراق از فرماندهان و سازمان دهندگان نیروهای زمینی بود و در حین عملیات جنگی شهید شد.


همت الله /hemmatollāh/

معنی: اراده و خواست خدا.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۴۱۶


هیبت /heybat/

معنی: (نشانِ) شکوه و بزرگی خدا.
فراوانی در ثبت احوال: ۸۱۷۰


هیبت الله /heybatollāh/

معنی: (نشانِ) شکوه و بزرگی خدا.
فراوانی در ثبت احوال: ۸۱۷۰


هیثم /haysam/

معنی: ۱- جوجه‌ی عقاب؛ ۲- جوجه‌ی کرکس
فراوانی در ثبت احوال: ۵۰۱
پیشینه تاریخی: هَیثَم بن اَسوَد، ابوالعُریان، مَذحِجی [حدود ۱۰۰ میلادی] خطیب و شاعر اهل کوفه و از اعیان آن شهر، وی در نزاع میان عبدالله بن زبیر و عبدالملک بن مروان به یاری عبدالملک برخاست و در لشکرکشی مَسلَمة بن عبدالملک به قسطنطنیه نیز همراه وی بود

 

اسم پسر با ه در سایر ریشه ها

هابیل /hābil/

معنی: نفس یا بخار
ریشه: عبری
فراوانی در ثبت احوال: ۸۵۲
پیشینه تاریخی: (در تورات) دومین پسر حضرت آدم که داستان وی و برادرش (قابیل) نیز در قرآن سوره‌ی مائده، آیه ۳۰ آمده است. او به دست برادرش (قابیل) کشته شد.


هادان /hādan/

معنی: معرب ازعبری، نام پدر ساوه همسر ابراهیم (ع)
ریشه: عبری


هارمیک /hārmik/

معنی: پسر کوچک هایک، نام نخستین نیای ارامنه
ریشه: ارمنی


هاروت /hārut/

معنی: نام یکی از دو فرشته ای که دچار عذاب الهی شد
ریشه: عبری


هارون /hārun/

معنی: ۱- در قدیم به قاصد و پیک شاه که زنگوله‌ای بر کمر می‌بست تا راه داران مانع او نشوند، گفته می‌شد ۲- نگهبان، پاسبان
ریشه: عبری
فراوانی در ثبت احوال: ۳۳۶۷
پیشینه تاریخی: (در تورات) نام برادر بزرگِ حضرت موسی(ع) که به پیغمبری با وی برگزیده شد و نخستین کاهن اعظم یهودیان؛ [در قاموس کتاب مقدس هارون به معنای «کوه نشین» آمده]؛ ۲) هارون [قرن ۲ هجری] نام یکی از فرزندان موسی ابن جعفر(ع)


هایک /hayk/

معنی: پدر، سرپرست
ریشه: ارمنی


هراچ /herāč/

معنی: دارای چشمانی آتشین
ریشه: ارمنی


هراچیک /herāčik/

معنی: دارای چشمانی آتشین
ریشه: ارمنی


هرایژ /herāyž/

معنی: مرد آتشین و دلیر
ریشه: ارمنی


هرمان /hermān/

معنی: نام یکی از پادشاهان یونانی
ریشه: یونانی


هرمس /hermes/

معنی: از خدایان اولمپی، نام پسر زئوس و مایا
ریشه: یونانی


هلاکو /holāku/

معنی: نام پسر تولوی و نوه چنگیز خان مغول
ریشه: مغولی


هلیوس /helios/

معنی: هلیون، خورشید
ریشه: عبری


هورام /hurām/

معنی: مرتفع
ریشه: عبری
فراوانی در ثبت احوال: ۷۵۷
پیشینه تاریخی: نام شهریار جازر که در هنگام افتتاح فلسطین بر جارزشهریار بود


هوسب /huseb/

معنی: یوسف
ریشه: ارمنی


هوشیار /hušyār/

معنی: هوشیار، هشیوار ۱- کسی که دارای هوش است، باهوش؛ ۲- عاقل، بخرد؛ ۳- آگاه، بیدار؛ ۴- زیرک
ریشه: پهلوی
فراوانی در ثبت احوال: ۳۷۴۴
پیشینه تاریخی: شهرت محمّدباقر هوشیار [۱۲۸۳-۱۳۳۶ شمسی] روان شناس ایرانی، از پشگامان روان شناسی تربیتی و بنیانگذار نخستین آزمایشگاه روان شناسی در ایران.


هیرمان /hirmān/

معنی: به یاد ماندنی
ریشه: لری

 

جمع بندی

از اینکه با مجموعه اسم پسر با ه همراه ما بودید بسیار سپاسگزاریم. ممکن است در کنار جستجوی خود به دنبال بهترین اسامی پسرانه خاص و تک باشید، ما در مطلبی تحت عنوان اسم پسر، لیست کاملی از این اسامی را به ترتیب حروف الفبا برای شما آماده کرده‌ایم. همچنین اگر به دنبال اسم پسر ترکی، اسم پسر اصیل ایرانی، اسم پسر کردی یا سایر چیدمان‌‌های اسامی پسرانه مانند اسم پسر سه حرفی یا اسم پسر چهار حرفی و… هستید، می‌توانید آن‌ها را در سایت ستاره جستجو و مطالعه کنید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید