گلچینی از بهترین اشعار هوشنگ چالنگی

هوشنگ چالنگی شاعر معاصر است که طبیعت را با کلمات ساده و نثر آهنگین توصیف می‌کند.گلچین بهترین اشعار هوشنگ چالنگی را در مجله اینترنتی ستاره بخوانید.

هوشنگ چالنگی شاعر معاصر اهل ایران سال ۱۳۲۰ در مسجد سلیمان به دنیا آمد. چالنگی در کنار شاعرانی چون احمدرضا احمدی، بهرام اردبیلی، مجید فروتن، پرویز اسلامپور و بیژن الهی «شعر موج نو» و در ادامه آن «شعر دیگر» را پایه‌گذاری کرد. او فرزند یکی از ملاکین و بزرگان ایل ممبینی است. هوشنگ چالنگی مدت سی سال در آموزش و پرورش مسجدسلیمان خدمت کرد.

چالنگی نخستین بار توسط «احمد شاملو» در مجله خوشه به جامعه ادبی ایران معرفی شد اما پس از تقابل با شعر شاملو به جرگه شعر دیگر پیوست و این باعث شد شعر او دچار تغییرات نحوی زبان شده و تمامیت معماری آن را تحت تأثیر قرار گیرد. احمد شاملو هوشنگ چالنگی را آبروی شعر فارسی می‌دانست. همچنین بسیاری از منتقدان چالنگی را بهترین شاعر شعر ناب خوانده‌اند. چالنگی گرچه تا مدت‌ها دفتر شعری منتشر نکرد اما همواره در شعر معاصر ایران حضور داشته‌ است. آثار منتشر شده چالنگی «آن‌جا که می‌ایستی»،«نزدیک با ستاره مهجور»، «زنگوله تنبل»، «آبی ملحوظ» و «گزینه اشعار» هستند.

زندگی نامه هوشنگ چالنگی - آثار هوشنگ چالنگی

گزیده اشعار هوشنگ چالنگی

آیا آن جا که می‌ایستی
حکایت جانهایی‌ست
که در انتظار نوبت خویشند
تا گُر گیرند؟
آیا آن جا که می‌گذری
انبوهی‌ِ رودهاست
که گلوی مردگان را
می‌جویند و باز پس نمی‌دهند؟
کمانداران و آبزیان
غرق می‌شوند دست در آغوش
و بر هر ریگ که فرود می‌آیند
صدای مرا می‌شنوند
که نمی‌خواستم بمیرم

✿☆✿

اکنون
خاموش ترين زبان‌ها را در کار دارم
با پرنده ای در ترک خويش
که هجاها را به ياد نمی‌آورد
می‌رانم
می‌رانم
از بهار چيزی به منقار ندارم
از شرم منتظران به کجا بگريزم
هر شب
همه شب
در تمامی سردابه های جهان
زنی که نام مرا به تلاوت نشسته است
ای آبروی اندوه من
سقوط مرا اينک! از ابرها بيبن
– چونان باژگونه بلوطی
که بر چشم پرنده ای-
بر کدامين رود بار می راندم
هر روز
همه روز
با مردی که در کنار من
مه صبحگاهی را پارو می کرد
در آواز خروسان
هر صبح
همه صبح
به کدامين تفرج می رفتم
با لبخنده ای از مادر
که به همراه می بردم
اينک شيهه اسب است که شب چره را مرصع می‌کند
و ترکه چوپانان
که مرا به فرود آمدن علامتی می دهد

✿☆✿

اگر بهاری هست؛ بگویيد
که اين دست؛ طفلی بازيگوش ست
شتاب دارد
بهار را می گسترانی و نمی‌دانی
که اين بی حوصله جز پريشان کردن نمی‌داند
چگونه از باد و باران می‌آمد
و بر گرمی اجاق جای می‌گشاد
دستی که ترکه های به ناحق خورده بود !

✿☆✿ 

ماديانی در باران
و قوس قزح که رود را به دو نيم می‌کرد
اکنون چگونه روبر گردانم
که اين منشور؛ کورم می کند
هنگامی ست
که مادرم به کردار بيوه‌ای می‌خرامد
و طايفه ی ماديان بهار خورده را سياه می پوشد
اينک کيست که نام پدرم را آرام تلا وت می‌کند؟
ـ :ای پرسنده !
اگر عقوبتی هست،
شيون از من آغاز شد

✿☆✿

با تو این راز نمی توانم گفت
ـ در کجای دشت نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند
آرام
آرام
از کوه اگر می گویی
آرام تر بگوی!
برکه ای که شب از آن آغاز می شود
ماهی اندو هگین می گردد
و رشد شبانه ی علف
پوزه اسب را مرتعش می کند
آرام
آرام
از دشت اگر می گویی
گیاهی که در برابر چشم من قد می کشد
در کدامین ذهن است
به جز گوسفندی که
اینک پیشاپیش گله می آید
آه می‌دانم
اندوه خویشتن را من
صیقل نداده‌ام
بتاب؛ رویای من
به گیاه و بر سنگ
که اینک؛ معراج تو را آراسته ام من
گرگی که تا سپیده دمان بر آستانه ی ده می ماند
بوی فراوانی در مشام دارد
صبحی اگر هست
بگذار با حضور آخرین ستاره
در تلاوتی دیگرگونه آغاز شود
ستاره ها از حلقوم خروس
تاراج می‌شود
تا من از تو بپرسم
ـ اکنون؛ ای سرگردان!
در کدام ساعت از شبیم؟
انبوهی جنگل است که پلک مرا
بر یال اسب می خواباند
و ستاره ای غیبت می کند
تا سپیده دمان را به من باز نماید
میراث گریه؛ آه
در خانه ام
سینه به سینه بود

✿☆✿

گرگی اگر بماند
ـ با چشمهای برفی ـ
شب هيمه ای به چشمش خواهد کرد
آن آهويی که جوشان می رفت
مرد شکارچی می جست !
اين نيم سوز گريان
گريان
ـ هميشه گريان ـ
اين لحظه ها برای گريه خوبند!
در خواب‌های من بود
آن کودکی که گريان می رفت
با گونه های خيس
در جامه دان خواهر
تصوير مادر می‌جست
آيا دوباره کودک
در انتهای جنگل خوابيده ست؟
آيا
آن زلف؛ زلف کودک بود
که در ميان رود می رفت؟

✿☆✿

گلچینی از بهترین اشعار هوشنگ چالنگی

به مرگ
که دیوانه می کند
صبح را
در فاصله ی لباس من
به شب
که چرخشم می دهد
و بی دستم می کند
که اگر مرا دیده ای
که نمی خندیدم
پس مرا ندیده ای
که هر بار بیشتر دوست داشته ام
تنفس چشم هایم را
و این حباب هایی که
به تن دارم

✿☆✿

اما هنوز پرنده‌ای می‌نالد
بر شاخسار دور
نزدیک با ستاره مهجور
و سایه‌های هرچه درختان
در گریه‌های من
پنهانِ سایه‌سار بلوطان
آن‌قدر خنده‌های مَه را دیدم
آن‌قدر گریه‌های بلوطان را با مَه
و سایه‌های هرچه درختان
در خنده‌های من
بر شاخسار دور
نزدیک با ستاره مهجور

✿☆✿

 اشعار کوتاه هوشنگ چالنگی

اشعار کوتاه هوشنگ چالنگی

مرا بیدار می‌کند
پلک‌هایم را میفشارد
زنبوری کور که در خونم به رنگ سبز تهدیدش می‌کنم
با من گوش می‌دهد
صدای باد را که در پیراهن “گور زا” می‌پیچد
در باران رهایم می‌کند تا یال‌هایم را ببویم

✿☆✿

ربوده یا که چال
چه‌تفاوت
نیم‌چهر درد بر ارابه که بود و
مام پرسه‌گرد
و به نیم‌سال تا ببیندت
به مویه به سطح آمدی
در چشم بی‌قرار و مام پرسه‌گرد

✿☆✿

درست بود
رابطه موجود بود و
بهرام مرا دریافته بود
در مسافاتی دور
خورشید لابه‌لای درختی
موجودِ شیر در پرده بود
موج می خورد

✿☆✿

همین نزدیکی‌هایی
که گریه ازیاد نرود
دست‌های تو
که گفته بودی…
گریست

✿☆✿

اکنون آرامش مرگ است
و آتش هایی که به من می نگرند
آه که دیگر به پاسخ آن همه گذشته
باز یافته هایم را می بینم
مرگ های پنهان را که با چشمانش افروخت
تا من بگذرم
یک دور به گِردِ جهان
اکنون خفته ام
بر زانوانم است
سهل انگار بر پیشانیم

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید